نمایشگاه غرفه ای غدیر 2
مقدمه و راهنمای مطالب پنجگانه پیشنهادی غدیر:
با توجه و عنایت ویژه نسبت به اهمیت و جایگاه غدیر و هجوم و حمله ی دشمن به غدیر از تمامی بزرگوارانی که به نوعی علاقمند فعالیت دینی هستند، دعوت می شود تا در بزرگداشت این واقعه عظیم تمامی همت و تلاش خود را به کار گیرند چرا که امروز خط نبرد مقدم ما با دشمن، غدیر است و دشمن تشیع تمام همت خود را برای کم رنگ بلکه بی رنگ کردن غدیر به کار گرفته است و ما به عنوان یک شیعه وظیفه داریم با تلاش فراوان غدیر را با شکوه هر چه تمام تر برگزار نمائیم ان شاءالله.
در جامعه ی امروز ما، دشمن نوع سئوالات و شبهاتی که داشته در میان اقشار مختلف جامعه پخش کرده و دائماً در صدد پر و بال دادن به این شبهات می باشد؛ به گونه ای که در جو مدرسه با یک نوع ادبیات، در جو دانشگاه با یک ادبیات و خلاصه در روزنامه ها و کتابها و نو شته ها یشان به یک زبان همین اشکال را وارد می کنند. در واقع اشکال، اشکال واحداست که به ادبیات های مختلف مطرح می گردد.
در این مختصر سعی شده که آن اشکال ها شناسایی شود و زبانی برای پاسخ آن استفاده گردد که در حوزه های مختلف و با ادبیات متفاوت بیان شود. اگر مخاطب ما دانش آموز دبستانی بود به زبان دبستانی بگوئیم اگر دانشجو بود به زبان دانشگاهی بگوئیم، اگر طرف ما هیئتی بود به زبان هیئتیها مطرح کنیم وقس علی هذا.
در نهایت اگر احیاناً نتوانستند زحمت خود را طی مدت باقیمانده تا غدیر کانالیزه نمایند ما آماده ی پاسخگویی و راهنمایی در زمینه ی موضوعات پنجگانه پیشنهادی می باشیم.
امید که تحت الطاف کریمانه ی موعود غدیر توفیق ابلاغ پیام آسمانی غدیر روزیمان گردد.
غرفه یا پنل اول : پدری امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (دانلود کلیپ پاورپوینت این غرفه)
اولین مطلبی که ما به عنوان موضوع مورد بحث قرار دادیم این است که حق تعیین امام – علیه السلام – با چه کسی است؟ بحث را با یک سئوال از شما شروع می کنیم . ان شاءالله که پدرتان در قید حیات باشد،شما پدرتان را با چی عوض می کنید ؟ چه چیز به شما بدهند پدرتان را می دهیدو به جایش آن را می گیرید ؟ مثلاً یک ماشین خوب؟ یک خانه بزرگ ؟ حاضرید نصف زمینهای تهران مالکیتش مال شما باشدولی بابا نداشته باشید؟
ما عموما این را جاهای مختلف در مدارس وجلسات سخنرانی و… تست کردیم . یکی یکی سؤال کردیم که پدرت را با چی عوض می کنی ؟ می گفت: هیچی . می گفتیم مثلاً همه کره زمین را بدهیم به شما حاضرید که بابا نداشته باشید ؟ گفتند: نه . حتی اولش سؤال کردیم شما در این دنیا چه چیزی دوست دارید ؟ در سطح بچه های راهنمایی گفتند موتور سیکلت . گفتیم اگر صدتا موتور داشته باشید حاضرید باباتون را بدهید صدتا موتوررا بگیرید ؟ گفتند: نه. بعد این سئوال مطرح می شود: شما حاضرید پدرتان را با یک پدر دیگرعوض کنید؟بابای همسایه یا بابای یکی از دوستانتان؟
زمانی یک جمعی از یک مدرسه محروم از جنوب شهرآمده بودند. اینها پدرهایشان اکثریت معتاد بودند. بچه ها می رفتند کار می کردند؛ بعضی از این بچه ها آثار کتک بابا روی صورتهایشان بود . مثلاً یکی را نشان دادند، گفتند: پدر این بچه مجبورش می کند بعد از ظهرها سر کار برودو بخشی از پول درآمد این بچه را مواد مخدر تهیه می کند و برای خودش استفاده می کند . از آن پسر پرسیدند: حاضری پدرت را عوض کنی ؟ آن بچه اولش گفت من بابایم را با بابای دیگه عوض می کنم. بعد آخر، وقتی که همه رفتند همان بچه آمد و گفت: آقا من به شما گفتم حاضرم بابایم را با یک بابای دیگه عوض کنم الآن آمدم بگویم من حاضر نیستم بابایم را عوض کنم. تقریباً کسی حاضر نشد که بابای خودش را با یک بابای دیگه عوض بکند . بعدها آمدیم گفتیم شما که حاضر نیستید پدرتان را با یک پدر دیگر عوض کنید در انتخاب این بابا چه قدر نقش داشتید؟ تقریباً همه گفتند: هیچی، ما اصلاً هیچ نقشی نداشتیم . گفتیم این پدر را چه کسی برای شما انتخاب کرده؟ باز همه تقریباً گفتند: خدا . مهم نیست چه کسی انتخاب کرده مهم این است که هر کس انتخاب کرده خیلی قشنگ انتخاب کرده است. در انتخابش اصلاً خطا نکرده است.
هیچ کدام از آدمهایی که روی کره زمین زندگی می کنند حاضر نیستند پدرشان را با هیچی عوض کنند . و حتی حاضر نیستند پدرشان را با یک پدر دیگر عوض کنند . پس این نشان می دهد آن انتخاب کننده خیلی به جا انتخاب کرده است.در قضیه انتخاب اتفاقی که افتاده این است که خدا به محض این که شخص پذیرفته است پدر باشد قلب او را یک جوری تنظیم کرده که قلب او تماماً محبت نسبت به این بچه شده است. هیچ موجود دیگری روی کره زمین برای این بچه وجود ندارد که نسبت به او یکپارچه محبت باشد، که خودش را فدای آن بچه کند .این کاری است که خدای متعال کرده است. یعنی خدای متعال به محض این که پدر یا مادر ولایت بچه را پذیرفت ،قلب پدر و مادر را نسبت به آن بچه یک کاسه محبت کرد،طوریکه هیچ موجود دیگری در تمام دنیا وجود نداردکه قلبش مالامال محبت نسبت به این بچه باشد و خودش را فدای این بچه کند . لذا بچه هم این موجود را، این پدر را،این مادر را با هیچ چیز دیگر روی کره زمین عوض نمی کند؛ حتی با یک پدر دیگر.چون یک پدر دیگر این احساس را ندارد.هیچ پدر دیگری به این صورت خودش را فدای این بچه نمی کند.لذا این بچه هم درست تشخیص می دهد؛ او را با هیچ چیز دیگر عوض نمی کند . خوب چه کسی این کار را کرده است؟آن کسی که این بابا رابرای من انتخاب کرده خیلی قشنگ انتخاب کرده است. آن حقیقتی که این پدررا انتخاب کرده همان حقیقت برای ما امام انتخاب کرده است.اعتقاد ما درتئوری امامت تشیع این است که امام را خدا باید تعیین کند که ما بتوانیم دین ودنیایمان را به او بسپاریم والا اگر بخواهیم خودمان انتخاب کنیم با اتفاقی که در مکتب مخالف افتاد رو به رو هستیم .
حالا اگرما بخواهیم پدرانتخاب کنیم:2- از بچه دو سه ساله پرسیدیم به نظر شما بابای خوب، بابای ایده آل چه بابایی است؟ جالب است به ما گفت بابایی که خیلی پفک بخرد، خیلی بستنی بخرد، کمی بالاترآمدیم، به یک بچه دبستانی گفتیم بابای خوب چه بابایی است؟ گفت: بابایی که ما را خیلی پارک ببرد . بابایی که برای من دوچرخه بخرد، بابایی که برای ما بازیهای کامپیوتری فراوان بخرد، بابای ایده آل در ذهنش این است. یک مقدار بزرگتر درمقطع راهنمایی یا دبیرستان بابای خوب بابایی است که موتور بخرد اینقدر روی درس بچه اش حساس نباشدوبچه را در مورد دوستیهایش آزاد بگذارد ،همینطور نسبت به تماشای تلویزیون ، ساعت خواب و… یک کم بالاتر مثلاً دانشگاه بابای خوب بابایی که دارای ثروت و موقعیت اجتماعی باشد که اگرمن عُرضه نداشتم کسی بشوم همه جا به من احترام بگذارندکه من پسر آقای فلانی هستم یا اصلاً نگران آینده ام نباشم اگر تصمیم ازدواج داشتم، خانه ، ویلا و ماشین داشته باشم. هر جا رفتم به من احترام بگذارند. اگر یک وقت خلافی مرتکب شدم به خاطر این که پدرم فلانی است به من کاری نداشته باشند پدر خوب چنین پدری است . حالا خدا باید کدام حرف را گوش کند؟ فقط یک بابا می خواهد انتخاب کند . بابایی که پفک بخرد یا دوچرخه بخرد یا پول داشته باشد یا به درس خواندن کاری نداشته باشد؟ اگر ما بخواهیم پدرانتخاب کنیم این گونه انتخاب می کنیم ما اصلاً نمی توانیم تشخیص بدهیم که برای ما چه چیز خوب است ؟ ما پدر را این شکلی انتخاب می کنیم، بخواهیم امام هم انتخاب کنیم یک همچنین بلایی سر خودمان می آوریم. اگر بخواهیم برای خودمان یک بزرگتری که دین و دنیایمان را به اوبسپاریم انتخاب کنیم اینچنین انتخاب می کنیم بعد هم پُر واضح است بابایی که فقط برای بچه پفک می خرد، آن بچه سوء هاضمه می گیرد ناراحتی و هزار مشکل پیدا می کند. در واقع منطق شیعی می گوید امام از جانب خدا منصوب است و ما در تعیین امام هیچ نقشی نداشتیم و نمی توانیم داشته باشیم.همان کسی که برای شش میلیاردانسان به گونه ای پدر انتخاب می کند که هیچ یک از آنها حاضر نیستند پدرشان را با یک پدر دیگر عوض کنند همان خدامی تواند برای این مجموعه فقط یک امام انتخاب کند و انتخابش هم درست باشد همانطور که در انتخاب پیامبرش هم اینگونه بوده است؛اگر ما در انتخاب پیامبرش نقش داشتیم در انتخاب امام هم نقش داریم
غرفه یا پنل دوم: ولایت پذیری (دانلود کلیپ پاورپوینت این غرفه)
زمانیکه صحبت از ولایت پذیری به میان می آید نا خود آگاه این مساله در ذهن ها نقش می بندد که اگر ما ولایت را بپذیریم در تمامی کارهایمان، نماز خواندن، ازدواج کردن، کسب و کار و معامله، ارتباط با همسایه، خوردن و آشامیدن، خوابیدن و بیدار شدن خلاصه برای هر کاری باید مطابق با امر سر پرست و مولایمان رفتار نمائیم و اینگونه زندگی خیلی سخت می شود. ولی اگر ولایت رانپذیریم هرکاری دلمان خواست انجام می دهیم ، خیلی راحت هستیم . اینکه هر وقت دلم خواست بخوابم ، به هر کس دلم بخواهد نگاه کنم ، خودم را به هر کسی بخواهم نشان بدهم ، هر حرفی دلم بخواهد بگویم. با زنم ، با همسایه ام و…. هر طوری دلم خواست برخورد کنم . به نظر می رسد اگر انسان ولایت امیر المؤمنین (علیه السلام ) را بپذیرد یک جوری در زندگی مشکلات پیش می آید و راحتی انسان را مخدوش می کند .
فرض کنید یک بچه از مدرسه به خانه می آید ، مادر به او می گوید : جورابهایت را اینطور گوشه اتاق نینداز ، اگر می توانی بشوی اگر نمی توانی حد اقل در سبد لباسهای کثیف بگذار .کیف را همینطوری آنجا نگذار ، هر چیزی جایی دارد ، لباسهایت را کف اتاق نینداز ، به چوب لباسی آویزان کن . وقتی از مدرسه می آیی مستقیم نرو سراغ خوراکیهای یخچال ،کمی صبر کن تا ناهار بخوریم .موقع غذا خوردن قاشق را اینطوری بگیر ، به بشقاب خودت نگاه کن ، از این طرف به آن طرف سفره خیمه نزن ، در خورشت گوشتها را جدا نکن . بچه می خواهد برود سراغ اسباب بازیها مادر می گوید : پسرم ! دخترم ! الان استراحت کن تا بعد از ظهر به درسهایت برسی . تا می خواهد از سر درس بلند شود ،کمی شیطنت کند ، مادر اجازه نمی دهد. می خواهد تلویزیون تماشا کند، می گو ید چقدر تلویزیون نگاه می کنی؟ وقتی بچه به کوچه می رود پدر ومادر می گویند با آن بچه دوست نشوی، با آن یکی دوست باشی، اینطوری مسواک بزن، لباسهایت را اینطوری نگهداری کن و … یک مدتی که می گذرد بچه احساس می کند انگار به یک ماشین حرف گوش کن تبدیل شده، یک لحظه که به خودش می آید می گوید: اصلاً زندگی شده بکن، نکن، برو، نرو، ببین، نبین.
اما اگر یک شخص سومی شاهد این قضیه باشد، متوجه می شود که تمام حرفهای پدر و مادر برای خود بچه مفید است. اگر می گویند مسواک بزن، جورابت را جمع کن، تلویزیون کم تماشا کن ، با قاشق و چنگال اینجوری غذا بخور، قاشقت را نزن توی سالاد ،از جلوی خودت بخور، به بشقاب دیگری نگاه نکن، از خورشت گوشتهایش را جدا نکن. برای پدر و مادر چه منفعتی دارد ؟ این بچه می خواهد آدم شود،فردا در اجتماع می خواهد مثل یک آدم زندگی کند ،اگریک پدر و مادری فقط درس بچه اش را مواظب باشدو تمام همتش راروی درس بچه بگذارد وبه بقیه امور بچه بی تفاوت باشد ،یا یک پدر و مادری فقط به جسم بچه اش دقت کند، حواسش به مریضی هایش باشد تا یک عطسه نا به جا کرد بچه را پیش دکتر ببرد اما به درسش توجه نکند ،یایک پدر و مادری تمام توجهش را معطوف کرد که بچه اش با دوست بد ارتباط نداشته باشد ،یک پدر و مادری تمام توجهش را معطوف کرد که بچه اش بااستعداد باربیاید، حالا تربیت اجتماعی اش هر چه شد، شد. همه قبول داریم که هیچ کدام از این پدر و مادرهایی که یک یا چند مورد تربیتی بچه را مد نظر دارند پدر و مادر ایده آل نیستند . پدر و مادر ایده آل آن چنان پدر و مادری است که به تمام زوایای زندگی بچه اش توجه داشته باشد و برای گوشه گوشه زندگی بچه اش برنامه داشته باشد .
حالا بیاییم در مدل ما وپذیرش ولایت امیرالمؤمنین – علیه السلام – به ما گفتند: وقتی دستشویی می روی پای چپت را جلو بگذار،می خواهی بخوابی به پشت یا سمت راست بخواب ، اول غذا خوردن بسم الله بگو،اول و آخر غذا نمک بخور، پیش ازخوردن غذا دستها را بشوئید،غذا را خوب بجویدکه خیلی از اینها هم مبنای علمی دارد و ثابت شده است. مثلاً در حق همسایه ات اینگونه باش که اگر بدی از او دیدی آنرا بپوشان ، در جستجوی زشتیهای اوبرنیایی . لغزش و خطای او راببخش . همسرت را گرامی بدار وبا او مدارا کن .در برابر فرزندت وظیفه داری که او را خوب تربیت کنی ،نام خوب برایش انتخاب کنی .در ارتباط با شریکت باید مالش را حفظ کنی و به او خیانت نکنی ، اگر نبود امورش را کفایت کنی و اگر حاضر بود حق و حرمتش را رعایت کنی ، اگر می خواهی بخوری رزق حلال بخور، مال حرام نخور ،می خواهی نگاه کنی به چهره ی پدر ،مادر ،همسرت نگاه کن به نا محرم نگاه نکن ،می خواهی گوش کنی به اینها اجازه داری گوش بدهی به اینها اجازه نداری گوش بدهی .
وقتی از چشم شخص سوم نگاه کنیم کدام یک از این ها برای امیرالمؤمنین – علیه السلام – فایده دارد ؟ این که من به همسایه ام ظلم نکنم چطور به امیرالمؤمنین – علیه السلام – منفعت می رساند ؟ با دقت که نگاه می کنیم تک تک این کارهایی که گفته شده: اینکه چه چیزی بخورم ؟ چه چیزی نخورم؟به چه چیزی نگاه کنم و به چه چیزی نگاه نکنم ،به کدام حرف گوش بدهم به کدام حرف گوش ندهم ،دروغ بگویم یا نگویم ؟دزدی بکنم یا نکنم ؟ نسبت به مال و ناموس مردم و امانت خیانت بکنم یا نکنم؟با همسرم به صداقت رفتار کنم یا نکنم؟تمام این اموربرای این است که من سعادتمند زندگی کنم. همانطوری که آن بچه، اگر عقلش برسد باید خدارا شکر کند و بگوید خدایا من ممنون تو هستم که یک پدر و مادری برای من قرار دادی که به تمام زوایای زندگی من عنایت دارند ؛اگر ما عاقل باشیم باید خداوند را شاکر باشیم که برای ما یک امیرالمؤمنینی قرار داده که برای تمام زوایای زندگی ما برنامه دارد.
ولایت پذیری تحکم پذیری نیست،ولایت پذیری مشقت پذیری نیست، ولایت پذیری سعادت پذیری است . ولایت پذیری پذیرفتن زندگی براساس اصول انسانی است و ما اگر این را بفهمیم باید ممنون امیرالمؤمنین – علیه السلام – باشیم که ولایت ما را پذیرفته اند . ما خیلی وقتها در رفتار عامیانه خودمان می گوییم اگر بچه برای تربیت دست پدر بزرگ و مادر بزرگ باشد، بد بار می آید؛ بچه را به دست پدر و مادربدهید . محبت اضافی هم یک جاهایی کاررا خراب می کند. ، فرض کنید آمدیم فوتبال یاد بگیریم ، بعد یک مربی نسبت به یکی از ما دائم توجه کند وبگوید که مثلاً توپ را باید این طوری بزنی، باید اینجا این کار را بکنی،به یکی از ما بیشتر از بقیه دائم امر و نهی بکنداین نشان می دهد که مربی او را بیشتر از بقیه دوست داردو در واقع این فرمان دادن از جانب مربی به متربی لطف است و متربی نمی تواند منت بگذارد. ولی این اتفاق می افتد یعنی بچه دو دفعه که حرف گوش داد،دو دفعه که مشق هایش را خوب نوشت، دوتا نمره خوب که گرفت ،می آید می گوید مامان برای من فلان جایزه را می خری؟ یا مثلاً می آید به بابا می گوید ببین من به مامان کمک کردم تا ظرفهایش را شست شما اون چیزی که قول دادی برای من می خری؟
ما هم با امیرالمؤمنین – علیه السلام – همین رابطه را داریم. یعنی دو دفعه که موقعیت می شودکه آدم دروغ بگوید به خاطر خدا دروغ نمی گوید فردا منتظراست که حتما ًامیر المومنین(علیه السلام)این را برایش منظور کند؛ بعد اگر اتفاق خوبی نیفتاد گِله هم می کند می گوید من این همه مراعات کردم، مثل اینکه شما ظاهراً فراموش فرمودید، به من عنایت و توجه ندارید، مثل اینکه من گم شدم . در صورتی که هر کدام از این رعایتها برای خودمان خوب است و نفعی برای امیر المومنین( علیه السلام)در آن نیست ما اگربتوانیم این موضوع را به مردم بفهمانیم که در ولایت پذیری امیرالمؤمنین – علیه السلام – باید سپاسگزارایشان باشیم، منت پذیراماممان باشیم،خدا را شکر کنیم و اصلاً اینطوری نیست که ما منتی به گردن اهل بیت – علیهم السلام – داشته باشیم بلکه قضیه کاملاً صدوهشتاد درجه فرق می کند . اساساً تکلیف از جانب مولا( خدای متعال که ولی همه ماست، رسول خدا که ولی بر ما است، امیرالمؤمنین و امام زمان – علیهما السلام- که ولی بر ما هستند، پدر و مادری که بر ما ولایت دارند) رویکردش ، رویکرد عنایتی است، ما باید مقام شکر و سپاس داشته باشیم . رویکرد ، رویکرد تکلیفی نیست و ما اگر عمل کردیم اجازه نداریم که منتی بر امیرالمؤمنین – علیه السلام – داشته باشیم. پس اینکه انسانها احساس می کنند که اگر متدین شدند یک جوری در زندگی شان محدودیتهایی پیش می آید و پیش هم می آید باید بدانیم که آدم بی محدودیت یک حیوان است اینکه هر جا دلش خواست خوابید، هر کاری دلش خواست کرد هر چی دلش خواست خورد، هر چی دلش خواست گفت، این انسان فرقی با حیوان ندارد. هر مکتبی انسان را تعریف کند ، مسلمان یا غیر مسلمان ، مکتب الهی باشد یا مکتب غیر الهی فرقی ندارد. شما بروید در کشور کمونیستی سابق شوروی، آدم خوب در آن جامعه آدمی است که هنجارهای آن جامعه را رعایت کند ، از چراغ قرمز رد نشود، دزدی نکند ،دروغ نگوید،…و هنجارهای آن جامعه رابپذیرد؛ یعنی آدمی که خودش را محدود می کند، حتی در جامعه ای که خدا را قبول نداردانسان واقعی است . پاسخی است به نوع سؤالاتی که برای جوانان مطرح می کنند که دین ، یک دین ساده مثل مسیحیت است که فقط می گوید : شما همدیگر را دوست داشته باشیدو هر کاری دلتان خواست انجام دهید .
اما می خواهیم بگوییم دینی که فقط می گوید همدیگر را دوست داشته باشید وهر کاری کردید مساله ای نیست ، آن دین ناقص ترین دین است. اما متاسفانه امروز جوانها را فوج فوج جذب مسیحیت می کنند چون دین راحتی است و به هیچ کارانسان وارد نمی شود و می خواهیم این گونه سؤالات را پاسخ دهیم .
غرفه یا پنل سوم :حق تعیین جانشین با کیست؟
آیا ما می توانیم بپذیریم پیامبر خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – بیست و سه سال زحمت بکشد برای دین مردم، بعد ادعا هم این باشد که این دین ، دینی است که تا قیام قیامت بعد از او پیامبر نخواهد آمد و این دین دینی است که بعد از این، همه شما را تا روز قیامت پاسخگوست ؛ بعد هم جامعه را به حال خودش رها کندکه هر کس را خواستید انتخاب کنید ؟! اصلا این کار از یک آدمی که حد اقل عقل را داشته باشد پذیرفته است ؟! حالا اگر بعد از پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – اتفاق خاصی نمی افتادو مردم یکی را انتخاب می کردند همه هم قبول می کردندو جامعه هم به صلاح و سلامت پیش می رفت می توانستیم بگوئیم خدا به پیامبرش وحی کرده بود او هم می دانست که این طوری می شود. اما ما می بینیم که بعد از پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم –. جنگ و دعوا ، خون و خونریزی اتفاق افتاد و این اختلاف تا همین امروز هم برپاست . بنا بر این می توان گفت آن پیامبر اگر اینطور که مکتب مخالف ما ادعا می کند ،جانشین برای خودش تعیین نکرد، کار خیلی غیرعاقلانه ای کرده است .
ما می خواهیم این مطلب کاملاً وجدانی مردم بشود که این ادعا ،ادعای دروغی است. یعنی اگر شخص مواجه شد با دو گروه، یک گروه می گوید: پیامبر برای خودش جانشین تعیین نکرد و رفت، یک گروه دیگر می گوید نه خیر پیامبر برای بعد از خودش جانشین تعیین کرد، مخالفان هم تا آنجائیکه توانستند این امر را کتمان نمودند که به گوش دیگران نرسد ولی این موضوع از لا به لای تاریخ کاملا روشن و قابل مطالعه و بررسی است به عنوان نمونه درتاریخ طبری:
اجازه بدهید به سال 311 هجری قمری نگاه کنیم. به 1100 سال پیش، در این سال نویسنده ای بزرگ به نام محمد بن جریر طبری از دنیا می رود و کتب فراوانی از جمله کتاب تاریخ و تفسیر از خود به یادگار می گذارد. در جلالت قدر و منزلت علمی طبری همین بس که کتاب تاریخ او از جمله 10 تاریخ معتبر اهل سنت است و کتاب تفسیرش از تفاسیر مهم به شمار می رود.
سالی نیست که بگذرد و کتب او در چاپخانه های کشورهای عربی در قاهره، اسکندریه، حلب، دمشق، بیروت، مکه، مدینه، و حتی هند و پاکستان چاپ نشود. جالب آن است که شهرت این کتاب باعث شده که برای استفاده علاقمندان فارسی زبان، مترجمان آن را به فارسی هم ترجمه کرده اند.
فهرست کتاب او، به دقت نویسنده و احاطه او بر تاریخ و ظرائف آن حکایت می کند. برای مثال در فهرست جلد 4 ترجمه فارسی چنین می خوانیم:
– غلامان آزاد شده پیامبر
– دبیران پیامبر خدا
– اسبان پیامبر خدا
– استران پیامبر خدا
– شتران پیامبر خدا
– شتران شیری پیامبر خدا
– بزان شیری پیامبر خدا
– شمشیرها، کمان ها، نیزه ها، زره ها و سپرهای پیامبر خدا: هر یک با نام، نشان و خصوصیات خود معرفی می شوند.
اما در کمال تعجب و در نهایت تأسف این نویسنده نکته سنج و دقیق زمانی که در همین جلد به ماجرای حجه الوداع می رسد که تنها حج پیامبر و اولین و آخرین حج رسول خدا– صلی الله علیه و آله و سلم – است، تنها در کمتر از یک صفحه توضیح می دهد و در این توضیح ناقص نه تنها هیچ اشاره ای به خطبه های متعدد پیامبر در طول سفر حج نمی کند، بلکه مهمترین خطبه پیامبر در این سفر یعنی همان خطابه غدیر را که بزرگترین همایش مسلمانان بود و بیشترین مخاطب را در زمان حیات رسول خدا– صلی الله علیه و آله و سلم – داشت، نادیده می گیرد.
– نویسنده ای که شتران شیری و غیر شیری رسول خدا را تفکیک می کند، چگونه غدیر را فراموش کرده است؟
– آیا خطبه غدیر از نام بزهای پیامبر خدا، برای هدایت انسان ها، بی ارزش تر است؟
– مگر پیامبر نفرمودند : «فلیبلغ الحاضر الغایب و الوالد الولد الی یوم القیامه»
«یعنی این خطبه را تک تک حاضران به غایبان برسانند و پدران به فرزندان بگویند تا روز قیامت»
آیا طبری خود را مخاطب این جمله پیامبر نمی داند یا این که در نرساندن این پیام، نظر خودش را بر نظر پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- مقدم می داند!!
ویا در تفسیر طبری :
البته حذف روایت و خطبه های پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- در مورد امیرالمؤمنین- علیه السلام- از سوی طبری و کسانی که به بیعت الهی غدیر اعتقادی نداشتند مطلب تازه ای نیست؛ و به خصوص زمانی که صحبت از جانشینی پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم- می شود.
طبری در تاریخ خودش، به ماجرایی که در تاریخ به اسم یوم الدار مشهور است، اشاره می کند. ماجرایی مربوط به سالهای آغازین دعوت نبوی. به دستور خداوند و بر طبق آیه:«و انذر عشیرتک الاقربین » یعنی: « نزدیکانت را به سوی خداوند دعوت کن» پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- مهمانی ترتیب می دهند و پس از اطعام میهمانان،خطبه ای می خوانند و در انتها می پرسند:«چه کسی حاضر است مرا یاری کند تا برادر من،وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟«تنها کسی که دست بلند می کند امیرالمؤمنین- علیه السلام- هستند که نوجوانی 13 ساله بوند.این سؤال و جواب سه بار تکرار می شود تا آنکه پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- می فرمایند:
« ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا »
بدرستی که این جوان برادر من، وصی من، و خلیفه من در میان شماست، پس سخنانش گوش کنید و اطاعتش نمایید.
طبری این روایت را در کتاب تاریخ خود به طور کامل می آورد، اما همین نویسنده،همین داستان را در کتاب دیگر خود یعنی در تفسیر خویش ذیل آیه« وانذر عشیرتک الاقربین » : « نزدیکانت را به سوی خدا بخوان» می آورد اما فرمایش اصلی رسول خدا و نتیجه مهم این ماجرا را چنین تغییر می دهد:
« ان هذا اخی و کذا و کذا » بدرستی که این جوان برادر من و چنین و چنان است.
وی دو عبارت حساس« وصیی » و « خلیفتی » را حذف می کند. او حدیث را فراموش نکرده و آن را کاملاً می داند چون در کتاب دیگر خود آن را به صورت کامل آورده است.”
مکتب مخالف به این صورت حقیقت را در کتابها پوشاندند به گمان اینکه از بین رفته امابا توجه به نمونه های فوق و صدها نمونه ی دیگر معلوم می شود که مطلب به این صورت که مخالفان مطرح می کنند نیست . اگر اینطور شد آن موقع هر آدم عاقلی می پذیرد که به نظر می رسد این گروه راست می گوید، آن گروه مخالف نامردی می کند.
این را می خواهیم مدل کنیم ما به همه کسانی که می گویندپیامبر راجع به جانشین پس از خود چیزی نفرمودند وانتخاب جانشین به عهده مردم گذاشته شده است .پاسخ می دهیم: فرض کنید یک کارخانه داری که برای کارخانه اش زحمت کشیده، یک بقالی که بقالی دارد، یک مدیر مدرسه غیرانتفاعی که برای مدرسه اش زحمت کشیده، اگر این مدیر ، مدیر کارخانه یا مدرسه یا … بخواهد مسافرت حج واجب برود یک ماه نباشد هیچ عاقلی دردنیا می پذیرد که این مغازه اش را یا مدرسه اش را یا کارخانه اش را رهاکند به امان خدا هر چه پیش آید خوش آید . حالا بالاخره یک جورهایی تصمیم می گیرند یک نفر را رییس می کنند ما هم می رویم . هیچ عاقلی در دنیا این کار را می کند یعنی می شود با بقال سر کوچه رفت و مصاحبه کرد، با مدیر رفت و از او پرسید. حتی فرض کنید مثلاً مدیر کارخانه ، اگر مدیر کارخانه ای باشد که خودش کارخانه را اداره کرده برای اداره کارخانه در زمانی که خودش نیست او خودش بهتر تشخیص می دهد که چه کسی لیاقت جانشینی را دارد، یا مدیران کارخانه های دیگر دور و اطراف؟ یا کارگرهای همان کارخانه یا اهل آن محله ؟اگر یک مدیر مدرسه بخواهد برود او تشخیص می دهد که چه کسی برای تصدی جانشینی مدرسه مناسبتر است؟یا اگر اهل محله جمع شوند یک نفر را به عنوان مدیر مدرسه انتخاب کنند؟ آدم عاقل چه کار می کند ؟اگر بقال سر کوچه شما بخواهد برود، اجازه می دهد اهل محل تصمیم بگیرند که چه کسی بقال باشد؟ یا خودش تشخیص می دهد که چه کسی به درد این کار می خورد؟ بالاخره این کار یک سری الزامات دارد. یک بقال که از صبح اول وقت تا آخر شب باید باشد یک توانائیهایی جسمی باید داشته باشد، یک توانایی حساب و کتاب کردن در ذهن باید داشته باشد، یک خوش برخوردی با مشتری باید داشته باشد، باید بداند به چه کسی اعتماد کند به چه کسی اعتماد نکند؟ باید بداند کدام جنس فلان زمان وقتش است که تمام بشود و هزاران الزام دیگر . مدیر مدرسه هم همینطور . او تشخیص می دهد که از نظر شخصیتی، از نظر فکری، از نظرناتوانی جسمی، از نظر هوش و استعداد، از نظر صبر و حوصله و هزاران پارامتر دیگری که برای مدیریت موثر است، کدامین شخصیت برای جانشینی او ، شخصیت قابلی است. این یک استدلال که در مقابل این ادعا که پیامبر راجع به جانشین بعد از خود هیچ نفرمودند هیچ هیچ ، عرضه می شود . استدلال بعدی اینکه اگر انتخاب باهوش ترین آدم به عهده ما گذاشته شود. ما واقعاً برای این که باهوش ترین آدم را انتخاب بکنیم چه مکانیزمی داریم ؟حالا به این قضیه فکر کنید. ما می خواهیم باهوش ترین آدم را انتخاب کنیم، چه مکانیزمی داریم؟ چطور می توانیم باهوش ترین آدم را پیدا کنیم؟ یا مثلا عالمترین و دانشمند ترین آدم در عصر حاضر کیست ؟ ملاک ما برای انتخاب دانشمندترین چیست ؟ اگر به ما گفتند مهربانترین مادر را انتخاب کنید . برای انتخاب مهربانترین مادر اگر بخواهیم از خود شما رای گیری نماییم بگوییم مهربانترین مادر چگونه موجودی است ؟ قطعاً یک رأی واحد از جمع درنمی آید . مهربانترین مادر ، مادری است که به همه حرفهای بچه اش گوش بدهد؟ مهربانترین مادر ، مادری است که بیشتر به دین بچه اش اهمیت دهد ؟ یا مهربانترین مادر مادری که بیشتر به زندگی دنیایی بچه اش توجه کند ؟ خوب، مهربانترین مادر چه مشخصاتی باید داشته باشد؟ بعد از مهربانترین مادر باید دنبال عاقلترین مادر هم بگردیم . عاقل ترین مادر چگونه مادری است ؟ یک مادر ایده آل باید مهربانترین مادر باشد، عاقل ترین باشد، شجاع ترین باشد، باهوش ترین باشد، با تدبیرترین باشد و همینطور اضافه کنید اگر من بخواهم امام انتخاب کنم ، امام من باید عاقل ترین باشد ، با هوش ترین باشد ، شجاع ترین باشد ، سخی ترین، خدا ترس ترین، عالم ترین ، مهربانترین باشد و….. من برای یکی از این موارد که مثلا مهربانترین مرد روی زمین را انتخاب کنم عاجزم . آن مرد باید چه خصوصیاتی داشته باشد که مهربانترین باشد ؟
اما خدا که خالق ماست موجودی را به ما معرفی می کند که مهربانترین ، عاقل ترین ، عالم ترین ، سخی ترین و…باشد . بنا بر این باید بشر را در موضع ضعفش قرار دهیم که تو ضعیفی و عاجز از اینکه امام انتخاب کنی پس پیامبر توراکه عجزو ضعف داری به حال خودت رهانکرده که خودت برای خودت امام انتخاب کنی.
غرفه یا پنل چهارم: صاحب و دلسوز دین کیست؟
مطلب حاضر پاسخی به شبهه ای است که مطرح می شود چرا امیرالمؤمنین_ علیه السلام _ با خلفا همکاری کردند؟
گفته می شود اساساً پیامبر برای خودشان جانشین معلوم نکردند، لذا مردم خودشان اقدام به تعیین خلیفه بعد از رسول خدا نمودند. امیرالمؤمنین_ علیه السلام _ هم ابتدا مخالفت کردند و فرمودند من از آنها بهتر بودم چرا کج سلیقگی کردید؟ بی معرفتی کردید؟ ولی بالاخره وقتی دیدند مردم انتخاب کردند به رأی آنها احترام گذاشتند؛ لذا در طول حکومت خلفا می بینیم که حضرت با ایشان همکاری نمودند.
مدل دیگر شبهه این است که می گویند شما شیعیان کاسه داغتر از آش هستید. امامتان که امیرالمؤمنین_ علیه السلام _ باشد، حتی اگر موافق انتخاب مردم هم نبود، بخاطر مصالح مسلمین گذشت کرد و بعد از گذشت شش ماه با خلفا بیعت نمود و همواره با آنها همکاری کردند ولی شما هنوز هم پس از گذشت هزارو چهارصد سال پافشاری می کنید و ایجاد اختلاف می نمائید.
یا مدل دیگر که می گویند اساساً پیامبر خدا رأی را به مردم وا گذار نمود و مردم هم رأی گیری کردند و خلیفه ای برای خودشان برگزیدند. امیرالمؤمنین اصلاً از ابتدا هم هیچ مخالتی نداشت حضرت از همان روز اول پذیرفت و بعد از آن مدتی در خانه نشست و قرآن را جمع آوری کرد. شما شیعیان بیخودی قضیه را شور می کنید دلیلش هم همکاری امیرالمؤمنین با خلفاست.
در پاسخ این مدلهای شبهه می گوئیم:
اولاً در مورد این مطلب که گفته می شود پیامبر هیچ سفارشی، وصیتی در مورد جانشین خود ندارد، درست نیست. پیامبر اکرم_ صلی الله علیه واله_ از ابتدای دعوت علنی خود به موازات تبلیغ دین و معرفی اسلام به مردم، وجود مقدس علی ابن ابیطالب را به عنوان وصی و جانشین و برادر خودشان تعیین کردند. مثل حدیث یوم الدار، منزلت، غدیر، … ولی بعد از رسول خدا_صلوات الله علیه وآله_ این حق از امیرالمؤمنین_ علیه السلام_ غصب شد. حضرت بخاطر مصالح دین نو پای اسلام جنگ یا مخالفت علنی ننمودند، بلکه صبر پیشه کردندو سکوت نمودند. مسئله سکوت و مدارای آن حضرت و فلسفه ی آن در کلام ایشان وضوح دارد. مقصود از سکوت، ترک قیام و دست نزدن به شمشیر است و گرنه امام _علیه السلام_ از طرح دعوی خود و مطالبه ی آن و از تظلم در هیچ یک از فرصت های مناسب خودداری نکردند. در خطبه 26 نهج البلاغه می فرمایند: خار در چشمم بود و چشم ها را برهم نهادم، استخوان در گلویم گیر کرده بود، نوشیدم، گلویم فشرده می شد و تلختر از حنظل در کامم ریخته بود و صبر کردم.
در خطبه 3 نهج البلاغه می فرمایند: در اندیشه فرو رفته که میان دو راه کدام را برگزینم؟ آیا با کوته دستی قیام کنم یا بر گمراهی سخت و شدید صبر کنم، تاریکی که بزرگ سال در آن فرتوت می شود و تازه سال پیر می گردد و مؤمن تا آخرین نفس در تلاشی سخت واقع می گردد. دیدم صبر بر همین حالت طاقت فرسا عاقلانه تر است. پس صبر کردم در حالی که خاری در چشم و استخوانی در گلویم داشتم.
روزی حضرت زهرا_ سلام الله علیها_ امیرالمؤمنین را دعوت به قیام می کند در همین حال فریاد مؤذن بلند می شود که اشهد انّ محمداّ رسول الله امام به حضرت زهرا می فرمایند: آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمودند: سخن من جز این نیست برای اینکه فرزند تو پای دین بماند و بالنده شود و امروز به دست ما برسد، امیرالمؤمنین سکوتی تلخ را اختیار نمود. مثال آن حضرت مانند همان قضاوتی است که خودشان بین دو مادر که سر یک بچه اختلافشان شده بود، نمودند.
داستان بدین قرار بود که اختلاف بر سر مادری یک بچه بین دو زن بالا گرفت. حضرت هر چه نصیحت نمودند فایده نکرد. لذا حضرت دستور دادند شمشیر بیاورند و بچه را نصف کنند و به دو مادر بدهند. یکی از خانمها گفت: من دروغ گفتم بچه مال من نیست. حضرت فرمود بچه مال همین مادر است بچه اش را به وی بدهید. لذا در باب قضاوتهای حضرت که در کتاب بحار آمده است حضرت در قضیه خلافتشان فرمودند: مثال من مثال مادری است که فرزندش را واگذار نمود. یعنی گفت که بچه مال من نیست. حضرت می فرمایند: که دو مطلب در این موضوع بدست می آید اول اینکه مال مال واگذار کننده است؛ یعنی آن کسی که واگذار کرد و گفت مال مال من نیست. دوم اینکه واگذار کننده اهل محبت بود که وااگذار کرد. محبتش او را وادار کرد که واگذار کند. واگذار کننده اهل محبت است. یعنی آنچه باعث شد دست از کشمکش بکشد و رها کند و واگذار کند محبتش بود. لذا سایر اتفاقات بعدی و برخوردهای بعدی این شخص را با موضوع، باید با پایه های محبت تحلیل کرد. یعنی آنچه که شما همکاری می نامید نیز باید با خمیر مایه محبت تحلیل و بررسی نمود.
فرض کنید نامادری بچه را به ظلم گرفته؛ یک نفر از طرف نامادری نامهربان پیش مادر واقعی می آید و می گوید بچه ات گریه می کند، بی قراری می کند، هر چه می کنیم ساکت نمی شود مطمئناً این مادر واقعی نمی گوید بگذار گریه کند تا بچه هلاک شود تا نامادری کلافه شود بلکه هر چه مصلحت بچه اش باشد می گوید. آب قند، عرق نعناع، آب جوش و غیره را برای دل درد بچه اش پیشنهاد می کند. حتی هر چه که در منزل داشته باشد که برای درد بچه اش مفید است می آورد و به غاصب بچه می دهد. مادر واقعی هر چه می کند از سر محبت می کند آیا اگر مادر مشکل بچه اش را حل کرد نشانه ی تأئید عمل دزدی بچه است؟ یا نشانه ی تأئید شخص بچه دزد است؟
مثال دیگری را مطرح می کنیم اگر کارخانه ی کارخانه داری را غصب کنند. کارخانه ای که حاصل همه ی عمر کارخانه دار است آجر آجر آنرا زحمت کشیده تهیه کرده، سختیها را تحمل کرده، وامها گرفته، قرضها پرداخت نموده، سختیها و مشکلات فراوانی را پشت سر گذاشته تا کارخانه اش به ثمر رسیده، حالا یکی آمده و کارخانه راغصب کرده، پرونده سازی و دروغ و کلک و دغل بازی کرده تا کارخانه ی منظور را صاحب شده است و صاحب اصلی کارخانه در دادگستری طرح شکایت کرده و مطمئن است دیر یا زود بالاخره به دستور قاضی عادل کارخانه اش باز خواهد گشت ؛ پر واضح است که همواره صاحب اصلی کارخانه دلسوز تشکیلاتش می باشد. اگر خبر برسد که کارخانه آتش گرفته نمی گوید به جهنم بگذار بسوزد بلکه از سر محبت و دلسوزی هر کاری که از دستش بر بیاید که کارخانه حفظ شود انجام می دهد. این عمل تائید شخص کارخانه دزد یا تائید عمل دزدی کارخانه نیست.
اگر در طول حکومت خلفا می بینیم که امیرالمؤمنین همکاری با ایشان می کند، مشاوره به ایشان می دهد، دلسوزی می کند، مطلبی که خود ایشان هم اذعان دارند به دلیل حفظ فرزند نو پای دین است. نه تأئید خلفا و یا رضایت به غصب خلافت. گفته اند خلیفه دوم در هفتاد نوبت جمله لولاعلی لهلک عمر ، اگر علی_ علیه السلام_نبود عمر هلاک شده بود را تکرار کرد.
همه حرکتهای امیرالمؤمنین_ علیه السلام _ در طول خلافت خلفا از سر محبت به اسلام و پایداری آن است. روشن است که رفتار مصلحانه و دلسوزانه ی اولیای خدا، حتی با بزرگترین دشمنانشان نیز، همراه با کمال بزرگواری و تا جای ممکن با مدارا و دعوت به خیر همراه بوده است و این فضیلتی برای اولیای الهی است نه مخالفان ایشان. پس تمام شور و مشورت ها و تذکرات حضرت به خلفا از زاویه حفظ مصالح اسلام و در حالی بود که آن حضرت خود را مورد ستم می دانست و البته ستم انواع برادرانه و خانوادگی و دوستانه ندارد. اگر امروز به دست ما اسمی از دین رسیده مدیون همین فداکاری هستیم.
غرفه یا پنل پنجم : فرق زندگی با امام و بی امام (علیه السلام)
عیدغدیر عیدی است که همه انبیاء .و اولیاء مسرورند همه فرشتگان و ملائکه خدای متعال شادند ، عیدی است که همه مؤمنین عالم از ابتدای تاریخ تا انتهای قیامت چشم دل به این عیدالله الاکبر دارند .
عید اعلام ولایت امیرالمؤمنین از طرف رسول خدا – سلام الله علیه واله – به همه عالمیان. روز معرفی شخصیتی که رسول اکرم می فرماید به برادرم علی فضائلی داده شده است که از فراوانی به شماره در نمی آید . پس هر کس فضیلتی از فضائل او را یاد آورد در حالی که بدان اعتراف دارد خداوند گناهان گذشته و آینده او را ببخشاید و هر که فضیلتی از فضایل او را بنگارد مادامی که نشانی از این نگارش باقی است فرشتگان برای او طلب غفران کنند و هر کس به فضیلتی از فضایل او گوش سپارد. خداوند برگناهان شنیداری او پرده عفو کشد و هرکه به نگاشته ای در فضایل او نظر بیفکندخداوندگناهان چشم او را ببخشد. مناقب خوارزمی /2
این حدیث و دهها حدیث مشابه که ذکر فضایل و مناقب امیرالمومنین است . گویای این واقعیت است که امیر المؤمنین تنها یک شخصیت تاریخی نیست که یک روزی به دنیا آمدند و عمر مبارکشان 63 سال بود و روزی هم به شهادت رسیدند و با شهادتشان پرونده وجودشان بسته شد . امیر المؤمنین از ابتدای خلقت امیر المؤمنین اند و تا روز قیامت امیر همه مؤمنان هستند . پیامبر – صلوات الله علیه و اله – در خطبه غدیر آنچه راجع به ایشان می فرمایند ، دستور می دهند که حاضرین به غائبین بگویند . نسلها زبان به زبان به آینده برسانند که ایشان مولا هستند نه فقط مولای مؤمنین زمان خودشان بلکه مولای همه متقیان و مولای همه مؤمنین عالمند .
امیر المومنین- علیه السلام – می فرمایند: انا ابوالیتامی . من پدر یتیمان هستم حدیث نبوی هم نقل شده که پیامبر – صلوات الله علیه و اله – می فرمایند :« انا و علی ابوا هذه الامه » . این حدیث در کتاب بحار الانوار مرحوم مجلسی ج16 ص314- ج23 ص 295 – ج26 ص342 – ج36 ص11و 255 – ج66 ص343– معانی الاخبار 52 – علل الشرایع ج1 ص127 – عیون الاخبار ج2 ص85 – کمال الدین ج1 ص261 – مناقب ج3 ص15 .
با توجه به مطلب و مدارک فوق در می یابیم که رسول الله و امیر المؤمنین – صلوات الله علیهما و الهما- مقام پدری دارند . مقامی که فقط مربوط به آن برهه تاریخ نیست . امیر المؤمنین – علیه السلام- پدرند و مقام پدری دارند . می خواهیم در این باب کمی گفتگو کنیم که این گفتگو را با مثالی بیان می داریم حقیقتاً نقش پدر در زندگی انسان چیست ؟ پدر داشتن و نداشتن چه تفاوتی را در شخصیت انسان ایجاد می کند ؟
آسیب پذیر ترین افراد اجتماع بشری ایتام هستند . کسانی هستند که زیر پر و بال والدین یعنی پدر و مادر زندگی نکرده اند . خوب که بنگریم تفاوتهای زیادی بین بچه های با پدرو مادر و بچه های یتیم و بی پدرو مادر می بینیم . بچه ای که والدین دارد شادابی بازیش زمین تا آسمان با بچه ای که پدرو مادر ندارد فرق می کند . بچه ای که پدرو مادر دارد اگر در خیابان با یک خطری یا سگی مواجه شد چون پشت سرش والدین را احساس می کند وحشت نمی کند ، احساس تنهایی نمی کند، ترس بر او غلبه نمی کند . نور امیدی در دلش احساس می کند . اما بچه ای که پدرومادر ندارد حتی در مواقع تنهایی هم احساس ترس و وحشت می کند چه رسد به اینکه با خطری مواجه شود .
پدرومادر پشتوانه شخصیت فرزند است . و در شکل گیری آن تأثیر بسزایی دارد . بچه ای که ولی دارد از اعتماد به نفس زیادی برخوردار است . آینده روشنی را جلوی چشمش می بیند . اگر به تحصیلش فکر کند در سایه حمایت والدین خود را موفق می داند . اگر به شغلش بیندیشد پشت و پناهی را احساس می کند که به او تکیه می کند و آینده اش تأمین می شود . ولی بچه بدون والدین آینده ای مبهم را برای خود می بیند ، اعتماد به نفس ندارد ، معمولاً در تحصیل موفق نمی باشد . حتی در بیماری ها بچه ای که پدرومادر دارد زودتر بهبود می یابد تا بچه ای که فاقد این امکانات باشد . نوع بچه هایی که در خانواده بزرگ نشده اند برخوردهای اجتماعی ، ضوابط ، روابط و الزامات زندگی اجتماعی را نمی دانند ، یادنگرفته اند. لذا معمولاً در اجتماع افراد مطرودی خواهند بود . آنها نوعاً مغلوب جوّ جامعه هستند و شاید قربانیان جامعه اند .
اگر کسی بخواهد مشکلات و دردهای یک بچه یتیم را درمان کند چه کند ؟ برای بیماری های جسمی او به پزشک مراجعه کند ؟ یا الویّت در روح فرزند است و باید اولاً او را پیش روانپزشک ببرد ؟ یا نه اولویّت در رسیدگی به وضع تحصیل اوست ؟ و یا تدبیرهای دیگر ؟
اما همه می دانیم که بهترین خدمت به این فرزند گذاشتن دست او در دست پدرش می باشد . داشتن پدر برای او داشتن همه چیز خواهد بود . مشکل او که یکی دوتا نیست اولی حل شد دومی از راه می رسد دومی حل شد سومی قد علم می کند ولی بدانیم درمان او رساندن او به پدرش و ولیش می باشد .
بلای حاضر در اجتماع هم الآن همین است . حل شدن فقر در اجتماع حل همه بدبختیها نیست اگر مشکل اعتیاد حل شد معنی آن این نیست که دیگر در جامعه تلخی احساس نمی شود . فساد و فحشاء یکی دیگر از نکبتهایی است که با حل شدن آن همه چیز درست نمی شود .
مگر در عصر حاضر فاصله ها کم نشده ؟ وقتها صرفه جویی نمی شود ؟ یک روز رفت و آمد و سرزدن به اقوام تبدیل به یک دقیقه تلفن شده ، یک نیمروز نشستن سر تشت رختشویی تبدیل به فشار دادن یک دکمه شده ، زحمت زیاد آب کشیدن از چاه تبدیل به بازکردن بی زحمت شیر آب شده و رایانه ، ظرفشویی ، جاروبرقی ، تلویزیون ، ماهواره ، تلفن ، اینترنت و همه همه مگر برای راحتی اختراع نشد ؟ مگر برای احساس آسودگی و امنیت ابداع نشد ؟ پس چرا هنوز احساس تنگی و تلخی می کنیم ؟ چرا هرچه قدر پول جمع می کنیم باز احساس بی پناهی داریم و ….
درد ما درد بی پدری است، بی مادری است ، بی ولی بودن است ، ما از ولیمان دور افتاده ایم ، تحت سرپرستی پدر زندگی نمی کنیم . اگر بدبختیم از درِ خانه پدر دور افتاده ایم . خدا لعنت کند آنکه ما را از در خانه ولی و سرپرستمان دور کرد . مثال ما دقیقاً مثال بچه بی پدریست که انواع و اقسام مشکلات رفتاری روحی روانی را دارد مادامی که دستمان را در دست پدر حقیقی مان نگذاریم و تحت ولایت و سرپرستی او زندگی نکنیم دردهایمان درمان نمی شود . مشکلاتمان حل نمی شود . تلخی های زندگیمان به شیرینی مُبدل نمی شود .
خدای متعال بعد از معرفی ولایت و سرپرستی امیرالمؤمنین – علیه السلام – توسط پیامبر می فرماید :«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا »امروز کامل کردم برای شما دینتان را و تمام کردم بر شما نعمتم را و راضی شدم برای شما دین اسلام را . ( سوره مائده/ 3 )
قبول اُبوت و مولویت امیرالمؤمنین – علیه السلام – برای شخص مؤمن کامل شدن دین اوست و تمام شدن نعمت خدای متعال و رضایت او از دین انسان می باشد . حضرت زهرا – سلام الله علیها – به برخی از زنها فرمودند:« خشنود گردانید پدران دینی خود را که محمد و علی – صلوات الله علیهما و الهما – باشند ، اگرچه به سخط و خشم پدران نسبی بیانجامد و راضی نشوید سخط پدران دینی خود را به رضایت پدران نسبی خود زیرا اگر بر پدران نسبی خود خشم گرفتید محمد و علی – علیهما السلام – به ثواب جزیی از هزار هزار جزء ساعت طاعاتشان آنها را راضی می گردانند . اما اگر بر پدران دینی خود بد کردید پدران نسبی شما قادر به خشنود کردن آنها نمی باشندزیرا ثواب طاعات اهل دنیا برای دفع سخط آن دو کافی نیست » .
بحار / ج23 / ص261 – تفسیر منسوب للعسگری ص344
رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم مسئله را از این هم مهمتر مطرح می فرماید ایشان ضمن حدیثی به امیرالمؤمنین – علیه السلام اشاره کردند و فرمودند : ولی این ولی خداست پس دوستی و سر سپردگی و سر پر ستی او را بپذیر و دشمن این دشمن خداست پس با او دشمنی کن ولایت ( دوستی ، سرپرستی و سر سپردگی ) ولی این را بپذیر اگر چه قاتل پدرت و فرزندت باشد و با دشمنش دشمنی کن اگرچه پدرت و یا فرزندت باشد . بحار ج27 / 54 – ج66 ص2