پس از آن که خداوند جسم آدم (علیه السلام) را به خاک و آب در آمیخت
تکمیل جسد آدم (علیه السلام)
پس از آن که خداوند جسم آدم (علیه السلام) را به خاک و آب در آمیخت، پس به قدرت خود در جسد او چهار چیز ایجاد فرمود:
1 نور که توسط او عاقل شود و با فهم و روشن ضمیر و خداشناس گردد.
2 شعلهای از آتش که بواسطه آن غذا در معده پخته شود و اگر آن آتش نبود، غذا در معده ترش و متعفّن شده و از حلق استفراغ میشد.
3 قطعهای از باد که آن آتش را در باطن روشن و شعله ور کند.
4 آب که شدت حرارت و سوزندگی آن آتش را تخفیف دهد و سبك كند تا آنکه باطن او را نسوزاند.
آنگاه خداوند چهار قوه در او قرار داد برای حفظ سلامتی و زندگی او که اگر یکی از آن قوا از او زائل شود، زندگی بر او سخت خواهد شد یا به هلاکت خواهد رسید:
اول: قوّۀ جاذبه که غذا و آبی که وارد دهان میشود را جذب و سرازیر در معده نماید و در حلق نماند که انسان را خفه و هلاك كند.
دوم: قوّة ماسکه که آن قوه غذا را در معده نگاه بدارد تا پخته شود و سریعا به صورت اسهال از او دفع نشود که بدن ضعیف و تدریجا تلف گردد.
سوم: قوّه هاضمه که آن غذا را هضم و تجزیه کند و شیره صاف او را گرفته و چهار قسمت نمايد. يك قسمت به رنگ سرخ که خون است و او را در تمام اجزاء بدن از مغز سر تا ناخن پا به میزان معینی بدون کم و زیاد، توسط رگها که مانند نهرها هستند، جاری نماید و يك قسمت را منی نموده به رنگ دیگر و در صُلب جا دهد و قسمت سوم را بلغم نموده و توسط او خالی بودن معده و گرسنگی را انسان ادراك كند و قسمت چهارم را ازهره تلخ نموده و در کیسه او بریزد که قوت و ضعف خود را احساس کند.
چهارم: قوۀ دافعه که پس از آنکه غذا در معده پخته و شیره شد و کثافات او در روده جمع آوری شد، قوة دافعه آن کثافتها را از مخرج بول و غایط با تمام قوّت، دفع و اخراج کند و اگر او نبود، خارج شدن آن کثافات به هیچ وسیله ای امکان نداشت.
آغاز تکبرّ ابلیس
پس از کامل شدن جسد عنصری حضرت آدم (علیه السلام) و لوازم زندگی و حیاتش در دنیا، آن جسد مطهر چهل سال بی روح باقی ماند و ملائکه بر او نظر میکردند و می گفتند: به خاطر امر عظیمی آفریده شده و ابلیس هم در بین آنها بود که اسم اصلی او عزازیل است و بعد از آنکه از رحمت الهی دور شد، اسمش ابلیس شد به معنی دور شده از رحمت الهی و آن ملعون چندین هزار سال در زمین عبادت حق را نموده بود.
همان طور که در قرآن کریم آمده، او از جنس جنّیان بود: «إنّه كان من الجن ففسق عن أمر ربّه»1 و بقدری در عبادت حق تعالی سعی میکرد که ملائکه آسمانها مشتاق او شده و از خدای متعال خواستند که او را به آسمان ببرد و پس از آنکه به آسمان بالا رفت، در عبادت سر آمد از همه ملائکه شد و دو رکعت نماز در آنجا به جا آورد که مدت چهار هزار سال طول کشید. او به حدّی در طاعت و عبادت حقتعالی جدّیت داشت که ریاست بر همه ملائکه را دارا شد و او را «طاووس الملائكه» لقب دادند و پاس احترام او را داشتند، تا آن زمان که جسد آدم (علیه السلام) تکمیل شد.
ناگاه ترس بر او غالب شده که مبادا این جسد، زنده شود و ریاست بر ملائکه را دارا گردد و او از جایگاه خودش ساقط شود. لذا غضب و حسد بر او چیره گشت و مکرّر برای تفتیش و تفحّص آدم (علیه السلام) از منفذ دهان آن جسد پاک، وارد درون او شده و به اجزاء باطن او نظر میکرد و از مخرج دبر او بیرون میآمد و به همین دلیل است که باطن انسان، غذای پاك لذیذ را در معده کثیف و متعفّن میکند.
دمیدن روح در آدم
پس از آنکه چهل سال از خلقت جسد آدم گذشت، نفس انسانیّت در او ترکیب شده و حالات و قوای متفاوتی در او شکل گرفت، آنگاه خدای متعال اراده فرمود که از روح خود در جسد آدم دمیده گردد.
به سند صحیح روایت شده که از امام باقر (علیه السلام) سوال نمودند از تفسیر کلام خدای متعال که میفرماید: «نفخت فیه من روحی»2 فرمود: «روحی بود که خدا او را آفریده و اختیار فرموده بود، پس آن را به سوی خود اضافه نمود و او را بر جمیع ارواح برتری داد، پس امر کرد که در آدم از آن روح دمیدند.»3
و در حدیث معتبر دیگر از ایشان پرسیده شد که: آن دمیدن چگونه بود؟ فرمود: «روح متحرّک است مانند باد؛ و از این رو آن را روح میگویند که نامش از ریح (باد) گرفته شده است. خدای متعال او را به خود نسبت داد زیرا که آن را برگزید بر سایر ارواح، همچنان که برگزید خانه ای از خانه ها را و فرمود: «بیتی»4 ...»5
در روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده که: «چون حق تعالی آدم را آفرید و در او روح را دمید، پیش از آنکه روح در تمام بدن او جاری شود (تا روح به زانوی او رسید) ناگهان از جای خود برخواست ولی نتوانست و بر زمین افتاد؛ پس خدای تعالی فرمود: «و کان الانسانُ عجولا»6 یعنی: انسان عجله کننده است.»7
نگاشته بر عرش
از عبدالله بن عباس نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هنگامی که خدای متعال آدم را خلق کرد، او را نزد خود بازداشت، پس عطسه ای کرد و حق تعالی او را الهام کرد که خدا را سپاس گوید. آدم (علیه السلام) چنین کرد. حق تعالی فرمود که: ای آدم! مرا حمد کردی، به عزّت و جلالت خودم سوگند میخورم که اگر آن دو بنده ای که می خواهم ایشان را در آخرالزمان خلق کنم نبودند، تو را خلق نمیکردم.
آدم گفت: پروردگارا! به مقامی که ایشان در نزد تو دارند تو را سوگند می دهم که اسم ایشان را به من تعلیم فرمایی؛ پس به او خطاب رسید که: ای آدم! نظر کن به سوی عرش؛ چون نظر کرد، دو سطر نورانی دید که بر عرش نوشته شده بود: سطر اول: «لا اله الا الله محمد نبی الرّحمه و علیٌّ مفتاح الجنّه» و در سطر دیگر نوشته بود: سوگند خورده ام به ذات مقدس خود که رحم کنم هر که را با ایشان موالات و دوستی کند و عذاب کنم هر که با ایشان معادات و دشمنی نماید.»8
پس از آن خداوند به آدم (علیه السلام) تعلیم فرمود اسامی تمام اشیائی را که بعد از او ایجاد میشوند تا قیامت، چه از نسل او و چه از صنف حیوانات و چه از انواع نباتات و خواص آنها و اقسام جمادات و آثار آنها و به او تعلیم فرمود تمام موجوداتی را که بعد از او موجود خواهند شد و خصوصاً اسماء و اشباح مقدسه انبیاء و اوصیاء و اولیاء و صلحاء و شیعیان و دشمنان آنان را که همگی به آن حضرت معرفی شدند.
«وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّها»9 (تعلیم کرد خدا به آدم، همه نامها را» یعنی نامهای پیغمبران خدا و نامهای محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و سایر ائمه طيبين (صلوات الله علیهم اجمعین) را و نام مردانی از بزرگان و برگزیدگان شیعیان ایشان و از عاصیان دشمنان ایشان؛ «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى المَلائِكَةِ»10 (پس عرضه کرد محمد و علی و ائمه (علیهم السلام) را بر ملائکه» یعنی اشباح ایشان را که به صورت چندین بودند در عالم ارواح، نمایان کرد؛
«فَقالَ اَنْبِتُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنتُمْ صادِقِينَ»11 (پس خدای متعال ه ملائکه فرمود: خبر دهید مرا به نامهای این جماعت اگر از راستگویان هستید) «قالُوا سُبْحانَكَ لاعِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ»12 یعنی: (گفتند: تو را تنزیه میکنیم و پاک میدانیم از آنکه کاری کنی که مصلحت در آن ندانی، ما علمی نداریم مگر آنچه تو تعلیم کرده ای به ما، بدرستی که توئی دانا به هر چیز و حکیمی که آنچه میکنی موافق حکمت و مصلحت است.)
«فَقَالَ يَا آدَمُ اَنْبِتُهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ»13 (پس خدا گفت: ای آدم خبر ده ملائکه را به نامهای پیغمبران و ائمه علیهم السلام) «فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ»14 «هنگامی که خبر داد ملائکه را به نامهای ایشان، شناختند آنها را، پس عهد و پیمان گرفت بر ایشان که ایمان بیاورند به آنها و تفضیل دهند آنها را بر خود...»15
آفرینش حوّا
پس از آن، از باقی مانده طینت و گل آدم (علیه السلام)، حضرت حوّا برای انس آدم از جنس خودش خلق شد. لذا زنان را «نساء» نامیده اند برای انس مردان به آنها. به سند معتبر از حضرت امیرالمومنین (علیهالسلام) منقول است که فرمودند: «حوّا از دنده کوچک حضرت آدم (علیه السلام) خلق شد هنگامی که او در خواب بود و به جای آن دنده، گوشت رویانده شد.»16
از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده که ایشان فرمودند: «حق تعالی حضرت آدم (علیه السلام) را از آب و خاک خلق کرد، پس همّت پسران آدم در تعمیر و تحصیل آب و خاک صرف گردیده است؛ و حوّا را از آدم خلق کرد، از این روست که همّت زنان منحصر بر مردان است ...»17
در جایی دیگر از آن جناب نقل شده که فرمودند: «... پس چون آدم نظرش بر حوّا افتاد، خلق نیکوئی دید که شبیه است به صورت او اما مادّه است. پس با حوّا سخن گفت که: تو کیستی؟ گفت: من خلقیام که خدا مرا خلق کرده است، چنانچه می بینی. در آن هنگام آدم مناجات کرد با خدای متعال که: پروردگارا! کیست این خلق نیکو که قرب او مونس من گردیده و نظر کردن به سوی او مرا از وحشت بیرون میآورد؟
حق تعالی فرمود که: این کنیز من حوّاست، می خواهی که با تو باشد و مونس تو گردد و با تو سخن گوید و به هر چه او را امر نمائی اطاعت کند؟ گفت: بلی ای پروردگار من، تو را به این سبب شکر و حمد خواهم کرد تا زنده باشم. حق تعالی فرمود که: پس خواستگاری کن او را به سوی خود، که این کنیز، کنیز من است و از برای تو نیکوست.
پس آدم گفت: پروردگارا! از تو خواستگاری میکنم او را، پس به چه چیز در برابر این نعمت از من راضی میشوی؟ حق تعالی فرمود که: رضای من آن است که معالم دین مرا به او بیاموزی. (خداوند پیش از این، معرفت امور را به او تعلیم کرده بود.) آدم گفت: قبول کردم که این کار را بکنم اگر تو خواهی. حق تعالی فرمود که: من خواستم و او را به تو تزویج کردم، او را به سوی خود ببر. آدم به حوّا گفت که: بیا به سوی من. حوّا گفت: تو بیا بسوی من! پس حق تعالی امر کرد آدم را که برخیزد و بسوی او برود. پس برخاست و بسوی او رفت، و اگر اینگونه نبود، هر آینه زنان میبایست به سوی مردان روند و ایشان را خواستگاری کنند برای خود. پس این است قصه حوّا و آدم.»18
منابع:
1 کهف/ 50
2 ص/ 72
3 توحید شیخ صدوق/ 170
4 بقره/125
5 توحید صدوق/ 171
6 اسراء/11
7 امالی طوسی/ 659
8 قصص الانبیاء راوندی/ 52
9 بقره/ 31
10 بقره/31
11 بقره/32
12 بقره/32
13 بقره/33
14 همان مدرک
15 تفسیر امام عسگری (علیه السلام)/216
16 تفسیر عیاشی 1/ 215
17 کافی 5/ 337
18 علل الشرایع/ 17