پس از چهل شبانه روز که آسمان بارید و زمین جوشید، حضرت نوح (علیه السلام)...
فرود از کشتی
پس از چهل شبانه روز که آسمان بارید و زمین جوشید، حضرت نوح (علیه السلام) دست خود را بلند نمود و اینچنین دعا کرد: «یا رهمان اتقن» یعنی: پروردگارا! احسان کن؛1 پس خدای متعال امر کرد به آسمان که بارش خود را قطع کند و بر زمین که آبِ جوشیده خود را بلع کند: «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ»2 و پس از قطع شدن آب آسمان و زمین، کشتی آنجناب در مدت شش ماه، تمام اطراف دنیا را سیر نموده و دو مرتبه بر گرد زمینِ کعبه معظمه طواف نمود و پس از آن، کوهها و زمین آشکار شد و کشتی آن جناب بر سر کوه جودي که در زمین نجف اشرف در موضع قبر أميرالمؤمنين (عليه السلام) بود استقرار گرفت و نشست.
در روایتی از حضرت صادق (علیه السلام ) منقول است: نجف کوهی بود که بر روی زمین از آن مرتعتر نبود و آن همان کوهی بود که پسر نوح (علیه السلام) گفت که: «پناه به کوهی می برم که مرا از آب نگاه دارد.»3 حق تعالی وحی نمود به سوی کوه که: آیا به تو پناه می برند از عذاب من؟! پس پاره پاره شد به سوی بلاد شام و ریگ نرمی شد و جای آن دریای عظیمی به وجود آمد و آن دریا را «نِی» میگفتند، که آن دریاچه پس از نشستن کشتی بر آن موضع، به امر حق تعالی خشك شد و اهل کشتی که به زمین آمدند، گفتند: «نِي جَف» یعنی دریاچه نِی، خشکید. از آن پس، آن زمین به نام نجف، که مخفف «نِی جف» است، معروف شد.4 قرآن کریم می فرماید: «وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»5
خدای متعال وحی فرستاد بر نوح (علیه السلام) که: «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛6 ای نوح! با سلام و برکاتی از سوی ما بر تو و مردمی که با تو هستند [از کشتی] فرود آی و امت هایی [از نسل همراهانت به وجود می آیند] که به زودی آنان را [از نعمت های خود] برخوردار می کنیم، سپس آنان را از سوی ما [به سبب کفران نعمت] عذابی دردناک خواهد رسید.
روز استقرار کشتی بر کوه جودي، روز عاشورا دهم محرم و نیز اول نوروز بود.7 پس از آنکه آن بزرگوار با همراهانش در زمین نجف اشرف از کشتی پیاده شدند، در آن سرزمین، شهر بزرگی بنا نمود که ظاهراً همان موصل امروزی بوده که همگی در آنجا ساکن شدند.
نصایح ابلیس به نوح (علیه السلام)
آن جناب چند درختی که با خود در کشتی داشت را در اراضی عراق نصب نمود؛ که از آن جمله درخت خرما و انگور بود. اما بعد از چندی دید که آن درختان از زمین کنده شده و جبرائيل (علیه السلام) به آن جناب خبر داد که ابلیس آنها را کنده است. آن حضرت، آن لعین را طلبید و بر او غضب و عتاب نمود. اما ابلیس قسم یاد نمود که نمی گذارم اینها نصب شود و ثمره بدهد، مگر آنکه از عصاره و آب جوشیدهاش سهمی برای من بگذاری. آنجناب هم به امر جبرئیل دو ثلث از آب جوشیده او را نصیب آن ملعون قرار داده و به این سبب شد که آن دو ثلث، مُسكر و نجس شده و ثلث بعد از ذهاب سوم پاك و حلال شد.
پس از آن ابلیس لعین به آن جناب عرضه داشته که تو بر من منّت بزرگی داری و می خواهم احسان تو را جزا بدهم و تاکنون به هیچ کس از اولين و آخرين، كلام صدق و حرف راست نگفته و نمیگویم و احدی را نصیحت ننموده و نخواهم نمود؛ مگر تو را به چند کلمه نصیحت میکنم و راست میگویم؛ به سبب احسانی که از تو به من رسیده است. آن جناب از شنیدن این کلمه بسیار وحشت نمود و مضطرب گردید و اظهار داشت که ای لعین! چه احسانی از من به تو رسیده که از من شکرگذاری میکنی و چه نصیحتی برای من داری؟!
آن لعین گفت: امّا احسانت به من این بود که بر قومت نفرین کردي و چندین هزار نفر آنها را هلاك نموده و مرا از زحمت گمراهی آنها و ترس از توبه و ایمانشان راحت نمودی. ولی نصیحت من به تو اینست که در سه وقت یاد من باش و از شرّ من حذر کن؛ که این سه موقع بسیار نزديك هستم به اولاد آدم و کمتر کسی میتواند از شرّ من به سلامت بماند: یکی در حین غضب، دوم در وقت قضاوت و حکم کردن بین دو نفر و سوم در وقتی که با زن بیگانه خلوت کنی که کس دیگری نباشد.8
پس از طوفان
حضرت نوح (علیه السلام) با سه پسر و يك دختر خود و همراهانش در آن شهری که ساخته بودند سکونت نمودند و آنجناب بعد از طوفان عظیم، مدت پانصد سال زندگی نمود و در آن مدت نسل و ذریه ایشان زیاد شد و شهرها و بلاد بسیاری را ساختند و متفرق شدند.
هنگامی که وفات آن جناب نزديك شد، علوم خود و امانتهای الهی را با صحیفه وصیت آدم (علیه السلام) همه را به امر حق تعالی به پسر بزرگش سام تسلیم و او را وصی و جانشین خود قرار داد و همگی اولاد و تابعین خود را به اطاعت و متابعت او امر نمود و به همگی بشارت آمدن هود پیغمبر را داد که با آمدن آنجناب برای همگی فرج خواهد شد و به تمام آنها سفارش و تأکید نمود که در هر سالی در روزی معین، یک مرتبه صحیفۀ حضرت آدم را باز نموده و آن را قرائت نمایند که فراموش نشود و به وصیتهای آنجناب عمل کنند و آن روز را بنا به وصیت آدم (علیه السلام) عید خود قرار دهند.
پس از دو هزار و پانصد سال، عمر حضرت نوح (علیه السلام) به آخر رسید و حضرت عزرائیل (علیه السلام) براي قبض روح مقدسش حاضر شد. در آن هنگام آن جناب در آفتاب نشسته بود، پس به سایه منتقل شد و به عزرائیل فرمود: تمام مدت عمر خود را به قدرِ همین انتقال از آفتاب به سایه دیدم. بعد از آن، روح مبارکش قبض شده و جسد مطهر آن جناب را در محل قبر أميرالمؤمنين (علیه السلام) در نجف اشرف در کنار قبر حضرت آدم (علیه السلام) دفن نمودند.
بعد از وفات آن حضرت، جناب سام به تعليم احكام شرع و موعظه و نصیحت مردم قیام نمود و امر وصایت از پدر را کاملاً عهده دار شد و به این سبب دو برادرش حام و یافث و ذریه آنها بر آنجناب و ذریه اش حسد برده و بر آنها تکبر نمودند و آنها را از کشتن ترساندند. لذا جناب سام، علوم خود را پنهان نموده و در برابر دو برادر خود و تابعینشان تقیّه می نمود. اما ثروت و ریاست بسیاری نصیب آن دو برادر شد و تعداد آنها بسیار و در اطراف زمین متفرق گردیدند و بلاد و شهرهای بزرگی برای خود بنا نمودند.
ذریه حام شهرهای هند و سند و حبشه را ایجاد نمودند که همۀ آنهاه سیاه رو و از اولاد اویند و یافث و ذریه اش سرزمین یمن را احداث نموده و در آنها سکونت کردند و به سبب نبودن رهبر و عالمی در بین قبائل آنها و طول کشیدن آمدن حضرت هود پیغمبر، تمام آن طوائف أحكام و شریعت حضرت نوح را فراموش نموده و تغییر دادند. به حدی که باز همگی بت پرست شدند، مثل قبائل قبل از نوح و هر قبيله براي خود بت مخصوصی تعین نموده و نام بتهای سابقین را که يغوث و يعوق و نسر و غیر آنها نام داشتند بر بتهای خود نهادند و به مرور ایام و طول زمان، مدآئن و بلاد و شهرها زیاد شده و در همه جا بت پرستی رواج یافت.
تا آنکه سرزمین حجاز احداث شد و همگی آنها هم بت پرست شدند و بتهای خود را بر کعبه معظمه، آویزان کرده بودند؛ تا زمان خاتم انبیاء (صلوات الله علیه و آله) که آن بتها به امر خدا و رسول و به دست مبارك أميرالمؤمنين (علیه السلام) از آنجا بیرون ریخته شد.
ذریه یافث در بلاد یمن و اطرافش از همه قبائل بزرگتر شده و آنها را قوم عاد میگفتند. زیرا جدّ چهارم یا پنجم آنها اسمش عاد بود که ظاهراً از اولاد و ذریّه یافث بودند و آنچه از بعضی احادیث و تواریخ استفاده شده آن است که پیش از آن، عاد دیگری هم بوده که او را عاد اول میگفتند و او از ذریه سام بود. فاصله او و سام پسر نوح، دو پدر بوده یکی عوض و دیگری آدم، که او پدر عوض و پسر سام بوده است؛ او ذریه و قوم زیادی داشت و به سبب کثرت طغیان و كفر و معاصیشان همگی هلاك شدند. شاید آيه شريفة: «وَأَنَّهُ أَهْلَكَ عَادًا الْأُولَى»9 اشاره به همان قبائل سابقه باشد.
منابع:
1 تقسیر قمی
2 هود/ 44
3 هود/ 43
4 علل الشرایع/31
5 هود/ 44
6 هود/ 48
7 المهذب البارع 1: 195
8 خصال/132
9 نجم/ 50