هنگامی که وعده عذاب کفّار به جناب نوح (علیه السلام) رسید، ایشان به سوی شهر...
آخرین مومن
هنگامی که وعده عذاب کفّار به جناب نوح (علیه السلام) رسید، ایشان به سوی شهر سرازیر شد و در اجتماع آنها نزد بتها و خدایانشان آمد. آن روز، عید بزرگ آنان بود که در بتخانهها مشغول لهويات و فسق و فجور بودند و۷۰ هزار نفر از بزرگان و روسایشان در آنجا اجتماع داشتند. نوح (علیه السلام) وارد شد در حالی که عصای سفیدی در دست داشت [که گاهی اخبار غیب را به آن جناب خبر می داد و با او تکلّم می کرد]. پس با هیبتی شدید و صدایی بسیار بلند نعره زده و «لا اله الا الله» گفت و پس از آن حضرت آدم و ادریس (علیهما السلام) را که قبل از او بودند و ابراهیم و موسی و عیسی و خاتم النبیین (علیهم السلام) که بعد از او می آیند را شاهد و گواه گرفت که من رسالت حق را به شما رساندم!
در آن هنگام، تمام بتها بر زمین افتاده و آتش عبادتگاه آتش پرستان خاموش و جماعت کفار به قدری ترسیده و بیم و هراس بر آنها غالب شد، که نزدیک به هلاکت رسیدند و فریاد از همگان بلند شد که این شخص کیست که چنین نعره زد؟
آن جناب پاسخ داد که: بنده ای از بندگان خدایم که مرا به رسالت به سوی شما فرستاد و حال آنکه هیچ کدام ایمان نیاوردید. پس از آن با صدای بلند گریست و همان زن که نامش عموره بود، در آن محفل حاضر بوده و نزد آن جناب آمد و به ایشان ایمان آورد. هنگامی که پدرش از ایمان او با خبر گردید، او را بسیار ملامت و عتاب نمود و از کشتن ترسانید و در مقام اذیت او بر آمد؛ ولی آن دختر ثابت قدم بر ایمان خود ماند و هر چه پدر خود را نصیحت کرد و معجزه حضرت نوح (علیه السلام) را كه به یکباره با یک فریاد چنین انقلاب در دنیا انداخته و بتها را سرنگون کرد و سایر کرامات آن بزرگوار را به او یادآور شد که شاید هدایت شود، ابداً در آن لعین اثر نکرد و در نتیجه دختر را در محلی حبس نمودند و به او غذا نمی دادند تا از گرسنگی بمیرد.
تا آنكه يك سال گذشت و آن دختر در زندان زنده بود، بدون هیچ خوردنی و آشامیدنی! مردم بر او میگذشتند و صدای او را میشنیدند و از زنده بودنش مبهوت و متحیّر میشدند. تا آنکه از هلاکت او مأیوس شدند و او را از حبس بیرون آوردند. پدرش در او حسن و جمال و نورانیت غریبی مشاهده نمود و جماعت زیادی گرد او جمع شده و از سبب زنده ماندنش در این مدت، سئوال میکردند و او جواب میداد که: من متوسل به خدای نوح شدم و هر روز نوح در زندان حاضر میشد و برای من لوازم زندگی را میآورد.
پس از آن از پدر و قبیله خود فرار نمود و خود را به حضرت نوح (علیه السلام) رسانید و به همسری او در آمد و سالها با آن بزرگوار زندگی نمود و سه پسر به دنیا آورد به نامهای: سام و حام و یافث.1
مایوس از هدایت
تا آنکه آن حضرت علاوه بر یاس از ایمان بقیه کفّار، به وحی آسمانی یقین کرد که در اعقاب و نسلهای آنها هم دیگر مؤمنی نیست و هر چه بزایند همگی کافر خواهند بود. در آن هنگام بر آنها نفرین کرد و به حقتعالی عرضه داشت: « وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا»؛2 و نوح گفت: پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار که اگر آنان را باقی گذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز نسلی بدکار و ناسپاس زاد و ولد نمی کنند.
پس به دعای آن جناب، خداوند آنها را در مدت چهل سال مبتلا به بلاهای شدیدی نمود و قحطی سختی در آنها ظاهر شد که همه چار پایان و گاو و گوسفندان آنها از گرسنگی هلاک شدند و نسل مردان و زنان، همگی عقیم گردید، که اولادی برای آنها متولد نشود. (تا در زمان نزول عذاب، کودک بی گناهی در میان ایشان نباشد) آثار استجابت دعای آن حضرت برای آنها ظاهر شد و باز هم به او ایمان نیاورده و بر کفر و گمراهی خود بیشتر جدّیت و اصرار نمودند و باز آنجناب از موعظه و نصیحت آنها خودداری نمی نمود و شب و روز در بین آنها فریاد میکرد: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا»3. پس [به آنان] گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره بسیار آمرزنده است تا بر شما از آسمان باران پی در پی و با برکت فرستد و شما را با اموال و فرزندان یاری کند، و برایتان باغ ها و نهرها قرار دهد.
اما آن اشقیاء در کفر خود جدیّت تمام نموده و آن حضرت را مسخره و استهزاء و سنگ باران میکردند.
غربال مومنین
تا آنکه وعده نزول عذاب از حق تعالی به آنجناب رسید و اصحاب آن حضرت مسرور شدند. اما فرمان الهی اینگونه صادر شد که باید اصحاب آن جناب، خرمائی خورده و هستۀ آن را در زمین بکارند تا آنکه آن هسته رشد کند و درختی بشود و خرما بدهد؛ تا آنکه فرجی برای مؤمنین حاصل شود و عذاب بر کفار نازل گردد. چون اصحاب آن جناب چنین کردند و سالها صبر کردند تا از آن هسته ها درختها رویید و ثمره بخشید؛ پس خدمت آن حضرت رسیده و مطالبه وعده فرج نمودند.
باز وحی الهی رسید که باید خرمای این درختها را نیز بخورند و مرتبه دوم هسته های آنها را بکارند و بعد از درخت شدن آن هسته ها و ثمره دادن، فرج نزديك مي شود و چون آن جناب این وحی را به آنها ابلاغ نمود، نزدیک به يك سوم از آنها مرتد و کافر شده و گفتند: اگر نوح پیغمبر بود، خلف وعده نمی نمود.
باز بقیه اصحاب آنجناب خرماها را در مرتبه دوم خورده و هسته های آنها را کاشته و باز چندین سال صبر نموده تا آنها درخت شده و نتیجه دادند. پس باز آمدند خدمت آن جناب و مطالبه وعده عذاب بر کفار را نمودند. در مرتبه سوم وحی آسمانی رسید که باز هم باید هسته های این خرماها را بکارند و بعد از آنکه به ثمر رسید، عذاب بر دشمنان ایشان نازل میشود. هنگامی که این وحی سوم به اصحاب آن جناب ابلاغ گردید، باز تقریباً يك سوم دیگر از آنها هم به کفر خود برگشته و مرتد شدند و آن حضرت را استهزا نمودند و از آنها کسی ثابت قدم بر ایمان باقی نماند مگر عده قلیلی که قریب هشتاد نفر بودند.
آنها باز در مرتبه سوم، هسته خرماها را کاشته و بعد از رسیدن آنها به ثمر آن عده قلیل به حضرت نوح متوسل شده و اصرار نمودند که ما در پیغمبری شما ابدا شكی نداريم، لکن می ترسیم اگر در فرج باز هم تاخیری بشود همه از دین برگردیم. پس از حق تعالی بخواه که زودتر وعده خود را به انجام رساند و ما را از اذیت کفار راحت نماید.
چون آن جناب به مقام مناجات و سؤال از حق تعالی بر آمد که: پروردگارا! از اصحاب من افراد زیادی باقی نمانده اند به جز این عده اندک که می ترسم اینها نیز هلاک شوند اگر فرج به ایشان نرسد؛ پس وحی به او رسید که دعای تو را مستجاب نمودیم و هم اکنون امتحان تمام شد و اشخاص خوش طینت از خبیث جدا شدند. فعلا مشغول ساختن کشتی شو؛4
در برخی روایات نیز، خوردن خرما و کاشتن دانه تا زمان باور گشتن درختان، تا هفت مرتبه تکرار گشته و هر بار عده ای از شیعیان نوح (علیه السلام) از او جدا شدند. تا مرتبه هفتم که خدای متعال به نوح (علیه السلام) وحی نمود که: در این زمان صبح نورانی، برای دیده تو، حق از شب ظلمانیِ باطل هویدا شد؛ ای نوح! اگر من کافران را هلاک می کردم و آنهایی را اکنون مرتد شدند باقی می گذاشتم، هر آینه تصدیق نکرده بودم و وفا ننموده بودم به آن وعده سابقی که با مومنانی داشتم که اصلاح گردانیده بودند توحید را از قوم تو و چنگ زده بودند به ریسمان پیغمبری تو؛ و آن وعده آن بود که ایشان را در زمین خلیفه گردانم و دین ایشان را برایشان متمکّن گردانم و بدل کنم ترس ایشان را به ایمنی؛ تا بندگی برای من خالص شود به برطرف شدن شک از دلهای ایشان... .5
ساختن کشتی
پس میان مستجاب شدن دعای نوح (علیه السلام) و طوفان، پنجاه سال فاصله شد. هنگامی که ایشان عزم بر ساختن کشتی نمود، جبرائیل بر او نازل شد و هیئت کشتی را به او تعلیم کرد که باید طول او 1200 ذراع و عرضش ۸۰۰ ذراع و بلندیش ۸۰ ذراع باشد.
آنجناب با آنکه قبل از نبوتش نجاری می کرد و در آن عمل ماهر بود، ساختن چنین کشتی را به تنهائی دشوار دید و به حق تعالی شکایت و اظهار عجز نمود. از سوی خدای متعال پاسخ رسید که: ای نوح! در قوم خود ندا کن که هر کس بیاید و در ساختن کشتی مرا همراهی کند، آنچه از خردههای چوب بر زمین بریزد، برایش طلا و نقره می گردد که خودش مالک آن خواهد بود و این هم معجزه ای برای آنجناب باشد که شاید باز بعضی ایمان بیاورند.
هنگامی که آن جناب چنین کرد، جماعت زیادی آمده و او را در این عمل همراهی نمودند و اجزاء چوبها برایشان طلا و نقره شد؛ اما باز در کفر و گمراهی خود باقی مانده و جدیت داشتند و آن بزرگوار را مسخره و استهزاء میکردند که: در میان این بیابان ساختن چنین کشتی با عظمتی به چه کار می آید؟!6 زیرا همواره کشتی را در کنار دریا می سازند که بتوان آن را به آب انداخت. حال آنکه آنجناب در زمین مسجد كوفه، نزديك نجف اشرف که در عراق است، آن کشتی را می ساخت.
«وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ.»7 و [نوح] کشتی را می ساخت و هرگاه گروهی از [اشراف و سرانِ] قومش بر او عبور می کردند، او را به مسخره می گرفتند. گفت: اگر شما ما را مسخره می کنید، مسلماً ما هم شما را [به هنگام پدید آمدن توفان] مسخره خواهیم کرد. سپس خواهید دانست که چه کسی را [در دنیا] عذابی خوارکننده و [در آخرت عذابی] پایدار خواهد رسید.
منابع:
1 سعد السعود/ 238
2 نوح/ 26 و 27
3 نوح/ 10 و 11
4 کمال الدین/ 133
5 همان مدرک/ 355
6 تفسیر قمی 1: 325
7 هود/ 38 و 39