به هر حال، گذشته از نیاز فردی آدم به یک رهبر الهی و لزوم پای بند بودنش به ولایت الهی، انسان در
وجوبِ وجود نبی و امیر
به هر حال، گذشته از نیاز فردی آدم به یک رهبر الهی و لزوم پای بند بودنش به ولایت الهی، انسان در زندگی اجتماعیش نیز، نیازمندیهایی متناسب با آن زندگی را دارد که باز در همانجا نیاز انسان و جامعه انسانی را به یک رهبر الهی نشان می دهد. نیازهایی که اثبات می کند و برای انسان وجدانی می کند و قلبا فهم انسان می کند که او در زندگی اجتماعی، نیازمند به امیر و حاکم و رئیس و سرپرست است و الا سنگ روی سنگ بند نمیشود!
اگر کسی بنا شد که جمع را سامان بدهد، نظم بدهد، حدودشان را با هم تنظیم کند، از تعدّی انسانها جلوگیری کند، خود این جمع را از تعدّی به جمع های دیگر نگهداری کند، باید به عنوان امیر، مشخص باشد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه فرمایشی دارند که “و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المومن و یستمع فیها الکافر” میفرمایند: این حقیقتی است که مردم گریزی ندارند، ناگزیرند از داشتن امیر، حالا می خواهد این امیر خوب باشد یا بد.
علی ای حال، جمع انسانها نیازمند یک سرپرست است. به یک حاکم، به یک امیر نیاز دارد که در امارت او، در حکومت او، مومن بتواند به دینش عمل کند و کافر هم بهره اش را ببرد و زندگیش را بکند. اگر مومن است به دینش عمل کند و اگر کافر است در این دنیا بخورد و بخوابد و بهره اش را از زندگی ببرد.
بعد میفرمایند: “و یجمع به الفئ و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوی حتی یستریح بر و یستراح من فاجر” (1) آنوقت در حکومت او غنایم جمع شود. با دشمنان ستیز شود. راهها امنیّت پیدا کند. حق ضعیف از قوی گرفته شود. تا جایی که آدم خوب، راحت باشد و از دست آدم بد، آنهای دیگر راحت باشند.
حدیثی از امام رضا «علیه السلام» هست که فرمودند: “فان قال فلم جعل اولی الامر و امر بطاعتهم” اگر گفته شود به چه دلیلی اولی الامر قرار داده شده و دستور داده شده از او اطاعت بشود، جوابش این خواهد بود: “لعل کثیره” به علتهای مختلف و زیاد … “ان خلق لما وقفوا علی حد محدود و امروا ان لا یتعدوا ذلک حد لما فیه من فسادهم لم یکون یثبت ذلک و لا یقوم الا و ان یجعل علیهم و فی امین یخوضعوا بالوقت عند ما حدود الاحکام”
از جمله آن دلایل این است، هنگامی که مردم آگاه شدند به اینکه برای آنها حدودی قرار داده شده در کارهایشان، در روابط و معاملات و زندگیشان و ایشان امر شده اند به اینکه که نباید از آنها تعدی کنند، بدلیل اینکه در تعدّی آنها از آن حدود، فساد آنها هست، این مسئله تثبیت نمی شود و این اتفاق نمی افتد، که آن حدود رعایت بشود واجرا گردد، مگر اینکه در بین مردم امینی قرار داده شده باشد که جلوی مردم را بگیرد. وقتی بخواهند از آن حدود تجاوز بکنند، مانع بشود از اینکه تعدی بکنند و داخل بشوند در آن قسمتهایی که آنها برحذر داشته شده اند. که اگر اینطور نبوده باشد، این پیش خواهد آمد. چه بسا که کسی لذت و منفعت خودش را بخاطر فساد غیر، ترک نخواهد کرد. یعنی کسی نخواهد آمد با توجه به اینکه لذت و منفعتش در این تعدّی هست، آن را زیر پا بگذارد.
پس به این ترتیب “فجعل علیهم قیوم” پس برای مردم، قیومی قرار داده شده که آنها را مانع بشود از فساد و حدود احکام در بین آنها و برای مانع شدنشان از فساد، بپا داشتن حدود احکام، در آنها. “و منها انا لا بخل فرتا من الفرح ظالمهم من مظلومهم …” (2)
از جمله آن دلایل باز اینها هست که، این حقیقتی است که ما نمی یابیم، هیچ گروهی از گروهها و هیچ ملتی از ملل را که دوام آورده باشند و باقی بوده باشند و زندگی کرده باشند، مگر اینکه قیم و رئیسی داشته باشند. شما فکر کنید مثلا در همین شهر، اگر کسی نباشد، حکومتی و یک نظامی نباشد که روابط مردم را با هم تنظیم بکند، چه اتفاقی می افتد؟
یعنی وقتی حکومتی بنا شد، در واقع به این معناست که پاسبان بنا شده، نیروی انتظامی بنا شده، دادگستری بنا شده و آنچه که مردم در روابطشان و در استقرار نظم و رعایت حدودشان لازم دارند، بنا شده. همین الان اگر مردم همین محدوده که دارند زندگی می کنند، هیچ کس بالای سرشان نباشد، ببینید چه اتفاقی می افتد؟
ببینید آنچه که اولین و بدترین اتفاق است و همه چیز را خرابش می کند، این است که هر کسی هر کاری دلش خواست می کند. این مسئله هم در امر دین و هم در امر دنیایشان اینگونه است. الان اگر یک مسئله ای پیش بیاید که ما ندانیم باید با آن مورد چطور برخورد کنیم، میگوییم نمی دانم ولی می پرسم. بعد می بینیم که ائمه «علیهم السلام» در آن مورد مثلا اینگونه فرمودند! اینها نحوه ای از حکومت است وحکمی است که ما دنبال حکمش می گردیم. ولی اگر کسی نباشد که یک چنین حکمی بدهد، چه می شود؟! هر کاری دلمان خواست می کنیم.
پس جایز نیست در حکمت حکیم، یعنی در حکمت خدای متعال، که مردم را رها بکند، در مورد چیزی که مردم در آن مورد نیازمند هستند. خدا می داند که مردم نیازمند به یک سرپرست، ولی امر، قیّم هستند و بدون این نمی توانند زندگی بکنند. پس به این ترتیب برای خدای متعال جایز نیست و موافق حکمش نیست، که مردم را در چیزی که می داند نیازمند به آنها هستند، رها بکند. با توجه به اینکه مردم گریزی از او ندارند و اصلا قوام مردم اوست!
برپایی زندگی جمعی بلکه فردیشان، به داشتن یک چنین سرپرست الهی است که با بودن او، مردم با دشمنانشان جنگ کنند و او غنایم را بین آنها تقسیم بکند. یعنی دستاوردها را بین آنها تقسیم بکند. جمعه و جماعت را بین آنها اقامه بکند و ظالم را از مظلوم باز بدارد. جلوی ظالم را در مقابل مظلوم بگیرد و …
یکی دیگر از آن دلایل این است که اگر برای مردم امام و سرپرست و امین و حافظ و امانت داری قرار داده نشود، ملت از هم گسسته می شود. دین از دست می رود و سنت و احکام تغییر پیدا می کند. بدعت گذارها در دین اضافه می کنند و مشرکین از آن کم می کنند. این مسئله بر مسلمانها مشتبه می شود و اختلاف پیدا می کنند. نمی دانند کدام درست است، کدام غلط! این به این دلیل است که، ما مردم را ناقص و محتاج و غیر کامل یافتیم و می یابیم. این در حالی است که مردم با همدیگر اختلاف دارند. امیالشان با هم متفاوت است. ببینید به این ترتیب اختلاف از بیرون ایجاد می شود در دین! فهم ها که مختلف است، ذوقها و پسندها که متفاوت است، خود مردم هم با هم متفاوت هستند. ببینید چه از آب در می آید!!!
پس اگر برای مردم حافظ و سرپرستی قرار داده نشود، در مورد چیزی که رسول الله آورده، آنها فاسد می شوند به آن نحوی که بیان کردیم. شرایع و احکام و سنن تغییر پیدا می کنند و این مسئله فساد در همه مردم است.
امام همان رهبر الهی است
توجه داشته باشید، هنگامی که گفته می شود امام، فقط امیرالمؤمنین و 11 فرزند ایشان را نمی گوییم! امام آن رهبر الهی است که مامور به اجرا است. آن رهبر الهی اگر فقط خبر داشته باشد از آن که خدا می خواهد، نبی است. اگر مامور بوده باشد که به مردم هم یاد بدهد، رسول است. اگر مامور بوده باشد در میان مردم اجرا کند، امام است. اگر بنا باشد بالای سر مردم بایستد، مردم را سرپرستی کند، در باطن و ظاهر، ولی است.
حالا یک وقتی هست که این رهبران برگزیده الهی، فقط خودشان می دانستند، یعنی نبی بوده اند. بعضی ها بودند که خودشان می دانستند، گفتند به اطرافیان خودت بگو، یا به هر عده ای که گفتند بگو! رسول بوده اند، یا به او گفتند انجام هم بده پس امام بوده است. یا به او گفتند دست مردم را هم بگیر، ولی بوده است. حالا ممکن است یکی از اینها بوده باشد که برای یاد دادن به مردم و اجرا کردن، اصلا نیازی به علم نداشته، یعنی به پیغمبر قبلی گفته شده، پیغمبر هم به او گفته است.
پس الا و لابد لازم نیست که به این رهبر الهی حتما وحی نازل شود. اگر قبلش پیغمبر بوده باشد و از ایشان علم به او منتقل شده باشد، کفایت می کند. علمی که لازمه این است. لذا در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام)، نبی بوده، رسول بوده، امام هم بوده. به او وحی هم نازل می شده است. اما در مورد امیرالمؤمنین «علیه السلام» و حضرت رسول الله «صلوات الله علیه و آله» اتمّ و اشرف همه این عناوین تحقق داشته است. اما در مورد آن رهبر برگزیده بعد از رسول الله با توجه به اینکه رسول الله بودند، همه علم به ایشان نازل شده، رهبر بعدی نیازمند به این نبوده که علم به او نازل شود. از رسول الله به ایشان منتقل می شده، کفایت می کرد. لذا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در واقع همه آن مناصب را دارند، با این تفاوت که ایشان نبی نیست و به او وحی نازل نمی شود. چون اصلا نیاز نبود.
به این ترتیب امام بعد از رسول الله امیرالمؤمنین «علیه السلام» است، نه اینکه امام اول امیرالمؤمنین «علیه السلام» است. لذا هر جا که کلمه امام گفته می شود، حواستان نرود به 12 امام، نه! امام یعنی آن رهبر الهی، که مامور اجراست.
در آن فرازی از فرمایش فوق العاده حضرت رضا «علیه السلام» در مورد رسالت اجتماعی امام و نقش امامت در رهبری اجتماع، می فرمایند: “ الامام یحل حلال الله و یحرم حرام الله و یقیم حدود الله” امام آن کسی است که حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام می کند. این یعنی چه؟
بطور جامع تحقق حلال خدا به امام است. از اینکه یاد بدهد، توضیح بدهد، اجرا کند، مردم انجام بدهند. ممکن است، هیچکس گوش ندهد. با این همه باز به او تحقق پیدا می کند. چون او انجام می دهد. لذا حلال بودن تحقق عینی پیدا می کند. لذا اولا در مورد خود اوست که به خود او، حلال خدا حلال می شود. یعنی بجا آورده میشود. بعد هر کسی که انجام داد، توسط اوست که این اتفاق می افتد در اینکه او یاد گرفته باشد و عمل کرده باشد. حدود خدا اقامه می شود و به پا داشته می شود. باز توضیح می دهند تا به اینجا می رسد.
“الامام نظام الدین و عز المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین” امام نظام دین است، یعنی دین به امام نظام پیدا می کند. چون هم علمش را از این دارد، هم قدرتش را در اجرا دارد و عزت مسلمین و خشم منافقین و هلاکت کافرین است. “الامام عالم بالسیامه مفروض بالطاعه، قائم بامرالله عزوجل، ناصح لعباد الله حافظ لدین الله” (3) امام عالم به مردم داری است، واجب است که اطاعت شود. یعنی ایستاده به امر خدا، یعنی آنچه امر خدای متعال است، اقامه کرده، در او اقامه می شود. نصیحت کننده به بندگان خداست. حافظ دین خداست.
جالب است این را شما بدانید که شاید این همه صحبتها و مدارک و توضیحات که در احادیث بود، قسمتی از توضیح این آیه شریفه است که خداوند در قرآن می فرماید: “لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس”(4) به تحقیق ما فرستادگانمان را فرستادیم، با روشنگریها و به آنها نازل کردیم، کتاب و میزان را برای آنکه مردم اقامه به قسط کنند، مردم به دادگری قیام کنند، مردم درست زندگی کنند، به عدل زندگی کنند. نازل کردیم آهن را که در آن قدرت زیاد و منافعی برای مردم هست.
وعده فرموده که جامعه ای تحقق پیدا کند، با یک خصوصیاتی که البته برای تحقق آن جامعه، نیازمند به یک انسان برگزیده الهی است.
:منابع
1 نهج البلاغه/ خطبه40
2 علل الشرایع/ صفحه95
3 اصول کافی/ جلد 1/ صفحه 198 تا 205 (چهار جلدی/ جلد1/ صفحه 283)
4 سوره حدید/ آیه 25