با یک تقسیم بندی، دنیا گرایی انسان، ذیل دو عنوان خودش را نشان میدهد:
آرزوهای طولانی
با یک تقسیم بندی، دنیا گرایی انسان، ذیل دو عنوان خودش را نشان میدهد:
این دو مطلب، یکی طول امل است و دیگری نسیان اجل. امل با الف یعنی آرزو. از اسباب و مظاهر اعراض از آخرت و توجه به دنیا، امل و طول امل و بالملازمه، نسیان اجل است.
به فرمایش امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه»: “ فی غرور الامالِ انقضاءُ الاجال ” (1) یعنی در کوران فریفتگی در آرزوها، پیک اجل می رسد. آرزو مقوله ای است که انسان را به خودش مشغول می کند. مثل سرابی می ماند که چشم انسان به آن دوخته می شود؛ توجه انسان به آن جلب می شود و به دلیل واهی بودنش، چشم انسان را از حقیقت می بندد. به همین دلیل است، کسی که با آرزوهایش زندگی می کند، معمولا آدم بد عملی است. چون دائماً در خیالاتش زندگی می کند، با خیالاتش زندگی می کند و برای خیالاتش زندگی می کند و از همان حضرت روایت است که: “ ما اطالُ الأحدُ الأمل الٌانسیَ الاجلَ و أساءَ العمل” (2) یعنی هیچ کس به آرزوهای دور و دراز دل نمی بندد، مگر آنکه اَجل را از یاد برده و کار نادرست انجام دهد.
فراموش نمودن حقیقت و واقعیتی چون اَجل که هر آن احتمال قوی رسیدن آن هست و رو کردن و دل سپردن به امل که سرابی دروغین در کرانه دست نیافتنی افق خیالی زندگی است؛ البته حماقت و از سر جهل است.
حقیقی تر از زندگی
نکته دیگر اینکه واقعیت زندگی، قبل از آنکه حیات باشد، ممات است. ما نبودیم و بود شدیم. لذا واقعیت نبودن برای انسان بیشتر است تا بودن. امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه» می فرماید: “ اَصدقُ شئٍ الاَجل”(3) یعنی راستترین چیزها اجل است. با توجه به واقعیت شدیدی که این مقوله در زندگی هرکسی دارد، هیچ کس نمیتواند بگوید که من شصت سال زنده ام یا هفتاد سال زنده ام، یا . . .
لذا به فرمایش امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه»: “ اقربُ شئٍ الأَجل” (4) یعنی نزدیکترین چیز به انسان اجل است. درست به عکس امل که مثل سراب می ماند. واقعیتی که در کار نیست، خیالی است که ما برای خودمان ساخته ایم و دلمان می خواهد داشته باشیم. امروز واقعیتی برایش نیست، در حالی که برای اجل همین امروز واقعیتی هست و واقعیترینِ واقعیتهاست.
آرزو یا سراب؟
امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه» درباره آرزو می فرماید: “ الاَملُ کَسّرابِ یغُرّ من رآهُ و یخلف من رجاه”(5) یعنی آرزو به سرابی می ماند، بیننده اش را می فریبد و دلبسته به خود را ناکام میگذارد. در مقابل مطلبی که در مورد اجل داشتند، می فرمایند: “ اکذب شئ الامل” (6) یعنی دروغترین چیزها آرزو است.
آرزو، چیزی جز خواسته ما و خیال ما نیست. الان واقعیتی ندارد. این به این معنی نیست که انسان برنامه ریزی نباید داشته باشد! آرزو دل بستن به مقوله ها و چیزهایی است که در آینده انسان می خواهد به آن برسد و از الان به آنها دل داده، رو به آنها کرده و خودش را به آنها سپرده است. باز آن حضرت میفرماید: “ و من الحمق الاتکال علی الامل ”(7) یعنی اتّکا به آرزو از حماقت است، ناشی از حماقت است. پس مطلبی که گفته شد این که دل بستن به آرزو از حماقت است و از سر جهل است و جهل همان حاکم بر ولایت شیطان است.
امیرالمؤمنین «صلوات الله علیه» میفرماید: “ الجاهل یعتمه علی أمله و یقتصر فی عمله” (8) یعنی جاهل بر آرزو اعتماد می کند و در عمل خودش کوتاهی می کند.شما در زندگی به وفور می بینید آنهایی که با آرزوها و خیالاتشان زندگی می کنند و دلخوش به اینها هستند، اولا آنها چشمشان از طرفی به واقعیت زندگی بسته می شود و دائما دلخوش و دل مشغول به مقولاتی هستند که واقعیت زندگی شان را تشکیل نمی دهد.
دیگر اینکه آنهایی که در روانشناسی یا مسائل پزشکی کار کرده اند، می توانند این را متوجه شوند. آن مقداری که فعالیت ذهنی از انسان انرژی تلف می کند، فعالیت بدنی انرژی تلف نمیکند. چند برابر آنی که در فعالیتهای بدنی از انسان انرژی تلف می شود، در فعالیت های ذهنی از انسان هدر می رود. لذا شما به سادگی می توانید سه ساعت کار یدی بکنید. ولی سه ربع که کار ذهنی می کنید، می بینید که خستگی دومی از اولی بیشتر است! کوفتگیِ بدنیِ دومی از اولی بیشتر است! در حالیکه شما با بدنتان کاری نکردید. فقط مطالعه می کردند، فکر می کردید، مشکل علمی را می خواستید حل کنید یا سعی میکردید مطلب علمی را بفهمید. زندگی در خیالات و با خیالات، در واقع به تکاپو واداشتن ذهن است و این انسان را بدون اینکه کار مفیدی انجام دهد خسته می کند.
احاطه روح بر بدن
انسان در بودن خودش فقط محدود به این بدن نیست. روح انسان هم هست. نکته لطیف این است که روح ما در بدن ما نیست، بلکه بدن ما در روح ماست. روح ما به بدن ما محیط است و البته تا اعماق بدن ما هم نفوذ کرده است و اگر کسی بتواند احساس کند، می فهمد که علی ای حال بدن ما در روح ماست. اگر یک سر سوزن آدم لطافت داشته باشد، می فهمد که در یک شعاع 30 الی40 سانتی، انسان احاطه شده است. این را شما علاوه کنید که انسان مجموعه ای از انرژیهاست و انسان علی الدوام از خودش یا انرژی خارج می کند یا اخذ می کند. به قول امروزی ها ورودی و خروجی دارد. خوبها از خودشان خوبیها و انرژی های خوب را خارج می کنند، متصاعد می کنند، متجلّی می کنند. از کوزه همان برون طراود که در اوست. لذا وقتی ما بغل دست هم مینشینیم، ولو اینکه همدیگر را نمی شناسیم، ولو اینکه با هم صحبت هم نکنیم، این تاثیر و تأثر اتفاق می افتد. اینکه آدم توی تاکسی می نشیند، توی اتوبوس می نشیند، بغل دست چه کسی نشسته مهم است. این در بعضی از موارد برای ما خیلی ملموس است. شما پیشِ کسی می نشینید که آدم آرامی است، پس از یک مدتی شما هم احساس آرامش می کنید. ولی پیش کسی نشسته باشید که او نا آرام است، مضطرب است، ملتهب است، مشوش است، شما هم در خودتان احساس تشویش می کنید. چون آنچه که دارد از او صادر می شود، همان حالاتی است که در درونش است و از او صادر می شود و شما اخذ می کنید.
عبادت یا ریاضت
واقعیت اینکه یک هاله ای دور انسان است که بعضی ها آن هاله را می بینند. عده ای بعلت کثرت عبادت، چشمشان باز شده است و در مورد یک عده هم اینطور نیست. فنی دارد، اگر کسی یک ماه یا دو ماه مداومت کند، میتواند فهمش گسترش پیدا کند و چشمش باز شود و هاله ها را ببیند. مطلب مهم این است که اگر به کسی از این قبیل برخورد کردید، دلیل بر حقانیت او نیست. اصلا قدرت دلیل بر حقانیت نیست. حواستان جمع باشد و بدانید و گول نخورید. اگر کسی بتواند اعمال شما، اسم شما، خصوصیاتتان را بگوید یا در ذهنتان تصرف کند یا حتی شفابخشی داشته باشد، از دیوار رد بشود از در بسته رد بشود و غیره . . . دو حالت دارد یا می تواند در اثر عبادت باشد یا می تواند در اثر ریاضت باشد. قرآن کریم می فرماید: “ له دعوه الحق” (9) وهو الحق، چون حق می گوید حق است. بدون استثنا، یاد خدا نورانیّت می آورد، چه برای آدم بد و چه برای آدم خوب.
وقتی هم که نورانیّت آمد، خوب در نفس انسان مؤثّر واقع می شود. نفس لطیف می شود و تواناییهایی که خدای متعال در خلقت او نهاده است شکفته می شود. لذا اگر شما دقت کنید، بدون استثنا کسانی که دور و بر این اقطاب و دراویش و مشایخ و این قبیل آدمها هستند، آدمهای جاهلی هستند. نه اینکه آدمهای بدی باشند، نه! ممکن است که خیلی آدمهای خوبی هم باشند، ولی آدمهای جاهلی هستند.
دلی که مال خداست
ما بعضاً سر عوامی و جهل، غصه خوردن را ارزش می دانیم و این با توجه به عقل و دلالت شرع دقیقاً برعکس است. دقیقاً نشانه جهل است. یعنی دل دادن و دل سپردن و دل مشغول کردن به دروغترین شئ زندگی است. لذا باعث بسته شدن چشم و مشغول شدن دل، در غیر جای خودش می شود. خدای متعال دل را برای خودش خلق کرده، لذا جای مشغول شدن و مشغولیت برای خدا و اولیای خداست. ولی ما دلمان را به کس دیگری دادیم. ممکن است به خودمان بگوییم این بچه من است، این زن من است، این شوهر من است، این مادر من است و . . . این بنده خداست. اما من میخواهم بگویم اگر دل مشغولی به این مقوله ها ثواب باشد، باید به شما آرامش بدهد. اگر این کار شما کار الهی بوده باشد، عبادت بوده باشد، باید به شما نورانیّت ببخشد، صفای باطن بدهد، آرامش خاطر بدهد، اطمینان قلب بدهد، اینها همه آثار عبادت است. پس چرا معکوس شده است؟!
لذا اگر شما دقت کنید مادرهایی که به این ترتیب هستند، خانواده آشوب دارد، خانواده متشنج است. به دلیل اینکه، مادر خلقتاً محور خانواده است. یعنی همه به طور فطری منتهی به او می شوند. وقتی او آشفته بود، بقیه آشفته میشوند، او تکان خورد بقیه هم تکان می خورند. پس مادری که این طوری است، خدمت به خانواده نمی کند، خیانت به خانواده میکند. دقیقاً بجای ایجاد آرامش، ایجاد تشنج در خانواده می کند. لذا مادران غصه خور بچه های پرخاشگری دارند. بچههای ناآرامی دارند. خود مادر که آرام بود، خانواده آرام خواهد بود. خود مادر که آرام بود، بالطبع بچه ها آرام خواهند بود و به سرعت پدر خانواده هم آرام خواهد شد.
لزومی نیست که مادر بخواهد به بچه هایش درس دین بدهد، خودش که متدین بود، همین همجواری و همین اتصال عاطفی به مجموعه کفایت می کند که آنها را متدین کند. هیچ علاقه ای، هیچ محبتی، هیچ عاطفه ای، شدید تر از عاطفه و رابطه مادر با فرزندانش و بالعکس نیست. دست نزده و کاری نکرده، این عاطفه و رابطه شکفته شده است. وای به اینکه شما در جهتی حرکت کنید که این عاطفه را شدیدش کنید. خوب دو نفر که یکدیگر را دوست داشته باشند، اول کاری که با هم می کنند، وقتی از هم نظر میخواهند یا اگر به مطلبی برسند که با هم متفاوتند، بر هم پیشی میگیرند و بهم میگویند: هر چی شما بگویی. آنوقت با این حال درد بی درمان خانواده های ما این است که، بچه ها به حرف پدر و مادر گوش نمی کنند!!!
غصه خوردن هم از همین مقوله آرزو و امل است. به فرمایش امام باقر «صـــلوات الله علیه» که از رسول اکرم «صلی الله علیه وآله» نقل میکنند که فرمودند : “ اذا استحقت ولایه الشیطان والشقاوه جاء الأمل بین العینین وذهب الأجل وراء الظهر” (10) یعنی هر گاه ولایت شیطان و شور بختی (بد بختی) تحقق یابد، آرزو در برابر دیدگان جلوه گر میشود و اجل به پشت سر میرود. یعنی آرزو مورد توجه قرار می گیرد و اجل و زمان مردن فراموش می شود.
منابع
- شرح فارسی غرر و درر آمدی 4 / 398
- همان مدرک 6 /160
- همان مدرک 2 /371
- همان مدرک 2 / 383
- همان مدرک 2 / 74
- همان مدرک 2 /271 و نظیر همان در 6 /382
- همان مدرک 6 / 71
- همان مدرک 2 /92
- سوره رعد/ آیه 13
- بحارالانوار 71 / 266 به نقل از کتاب حسین بن سعید اهوازی