ابلیس شیطان بزرگ، خود تهدید کرده است که همه انسانها را از دین خارج خواهد نمود؛ لذا دینداران باید
شیطان
ابلیس شیطان بزرگ، خود تهدید کرده است که همه انسانها را از دین خارج خواهد نمود؛ لذا دینداران باید مواظب اغوای این دشمن باشند و فریب نخورند و با وسوسه های او از دین خارج نشوند. تهدید های ابلیس را می توان اولین و جدی ترین تهدید پنهان و نرم قلمداد کرد؛ زیرا این تهدید همزمان با آغاز خلقت انسان بوده است. آن زمان که خداوند آدم را آفرید و به ملائکه دستور داد تا در مقابله او سجده کنند، همه سجده کردند اما ابلیس از روی تکبر از این فرمان تمرّد کرد و به خاطر این تمرّد رانده و رجیم شد. لذا از روی خودخواهی و انتقام جویی تصمیم گرفت که انسانها را از دین الهی دور نماید و گمراه کند.1 و تهدیدش تا پایان عمر انسان ادامه دارد.
باید دید ابعاد این تهدید و مولفه هایش چیست؟ ابزار و روشهای نفوذش کدام است و چه راهکارهایی برای مقابله با این تهدید پیش روی انسان قرار دارد؟ دوستان، شروع کنند من هم در پایان نظرم را خواهم گفت.
هادی گفت: شیطان در قالب دوست با آدمی نزدیک می شود و زمینه کفر را با فریب، وسوسه و تزیین و زیبا جلوه دادن دنیا و دیگر ترفندهایش برای او فراهم میکند. اما وقتی انسان با همین ترفند های او کافر می شود، به او می گوید من از تو بیزارم.2
ترفند دیگر او، القای ناشکری به انسان است. به طوری که نسبت به خدای خود ناسپاس شود و این را در تهدید خود هم مطرح نمود و گفت: کاری می کنم که بیشتر آنان ناسپاس شوند.3 اقدام دیگر او، دعوت و دستور (البته بدون اجبار) به فساد، فحشا و ترویج آن است.4 همچون خوردن مال حرام و فساد مالی به شکلهای مختلف آن، مانند رباخواری، کمفروشی، دزدی و سرقت اموال، خوردن مال یتیم، انواع اختلاس های پیچیده و رانت خواری و حرام خواری، فساد در مسائل اخلاقی و جنسی که همه اینها به خاطر همان کینه دیرینه است که در تهدید اعلام نمود، که نسل انسان را جز اندکی از شاکران، گمراه و نابود خواهد کرد.5
البته در تمام این موارد، کار او دعوت بوده و وسوسه است و اگر انسان دریچه روح خود را به سوی وسوسه های او ببندد، کاری از او ساخته نیست و فقط بر کسانی که ولایت او را بپذیرند، سلطه خواهد داشت.6 در روز قیامت در پاسخ کسانی که انگشت اتهام را به سوی او دراز می کنند، می گوید: مرا ملامت نکنید، بلکه خود را ملامت کنید، من شما را دعوت کردم، شما هم اجابت کردید!7
محمد هم گفت: تهدید پنهان و نرم شیطان در دو بعد نظری و عملی صورت میگیرد. در بعد نظری، شیطان به تخریب اعتقادات و باورهای انسان میپردازد، تا پایبندی او به خداوند و دین را سست کند و راه را برای عملیات گمراه سازی بعدی هموار سازد. وقتی بنیان و زیرساخت ایمان هر انسان مومن به خدا و نبوت و امامت و معاد، سست و متزلزل شود، نوبت به تردید، نافرمانی و معاصی میرسد. در بعد عملی، انسانی را که سست اعتقاد شده، به ارتکاب انواع گناهان وسوسه می نماید. او نیز که چشم بصیرتش کور شده، انواع گناهان را انجام میدهد و زیانکار در دنیا و آخرت می گردد.
از دیگر ابزارهای او، مشغول کردن انسان به آرزوهای طولانی8، سوار شدن بر هواهای نفسانی و نفس اماره؛ تزئین و زیبا جلوه دادن متاع دنیا برای انسان و دادن وعده های دروغ9، آسانسازی گناهان؛ ترساندن انسان از فقر و تشویق به فساد مالی10، و فراموشی یاد خدا11، ایجاد عداوت و دشمنی با ابزار شراب و قمار و بازداشتن از ذکر خدا و نماز است.12
در جهت تکمیل سخن هادی و محمد گفتم: اما راه مقابله با این دشمن قدرتمند، پناه بردن به خدا یا همان استعاذه است و خواندن استعاذه مشهور (اعوذ بالله من الشیطان الرجیم) و استعاذه کامل (اعوذ بالله القوی من الشیطان الغوی …) و سایر استعاذه ها که در کتب دعایی آمده است و سپس توکل به خداوند که شیطان به گزارش قرآن بر متوکلان نفوذی ندارد13 و از همه مهمتر، رفتن بلکه پناه گرفتن در چتر حمایت و حفظ امام معصوم و در این زمان حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) است که اگر کسی نزد خلیفه الله پناه بگیرد و به او از شر این دشمن متوسل و متمسّک شود، محفوظ و سالم الایمان و پایبند دین خواهد ماند.
خطر اکثریت
ذوب شدن در عقاید اکثریت، در شرایطی که اکثریت پایبند به دین نباشند، از چالشهای دینداری است. این موضوع تازگی هم ندارد و از گذشتههای دور مطرح بوده که فشار اکثریت و فرهنگ غالب و رایج، افراد یک جامعه را به باور اکثریت متمایل می کند و سعی می کنند همرنگ جماعت شوند. به گزارش قرآن که تجربه تاریخی هم آن را تایید می کند، متاسفانه اکثریت مردم همیشه در راه حق و طرفدار حقیقت نبودند و اطاعت از اکثریت ساکنان زمین، کار درستی نیست.
«اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه میکنند. زیرا آنها تنها از گمان پیروی می نمایند و تخمین و حدس واهی میزنند.»14 مسلمانان صدر اسلام در مکه، شدیداً در اقلیت بودند. گاهی اقلیت آنها و اکثریت قاطع بتپرستان و مخالفان اسلام، ممکن بود این توهم را برای بعضی ایجاد کند که اگر آیین آنها باطل و بی اساس است، چرا این همه پیرو دارند؟! و اگر ما بر حقیم، چرا اینقدر کم هستیم؟! بیشتر کسانی که امروز به کشورهای غربی مهاجرت میکنند، تحت فشار اکثریت، به عقاید غربی متمایل میشوند.
محمد گفت: حق با مسعود است. فشار اکثریت، فشار سنگینی است و کمتر کسانی هستند که با وجود این فشار، بر عقاید خود پایبند بمانند. قرآن و روایات، به موازاتی که از اکثریتِ منحرف نکوهش کرده اند، از اقلیتِ طرفدار حق، ستایش و تمجید نموده و از آنان خواسته است که هرگز به خاطر کمی تعداد، دچار ضعف و تردید نشوند و از امواج اکثریت، هراسی به دل راه ندهند. بلکه استوار و پرتلاش از حق دفاع کنند.
اصولاً استقامت و پایداری در چنین شرایطی، نشانه قوت ایمان و اصالت اعتقاد است. معمولا آنان که ایمان و معرفت عمیقی ندارند، از کثرت مخالفان دچار شک و تردید و هراس می شوند و یا جوِّ غالب، آنها را دگرگون میکند و سیلاب اکثریت آنها را با خود میبرد. قرآن می فرماید: «تعداد کمی از بندگان من شکرگزارند.» (و قلیلٌ من عبادیَ الشکور)15 «و قبل از ایشان نیز اکثریت امتهای پیشین گمراه شدند.»16 و نیز: «بگو پلید و پاک یکسان نیست، گرچه عدد ناپاکان تو را به تعجب وا دارد.»17 امیرمومنان (علیه السلام) نیز میفرماید: «از پیمودن راه هدایت به دلیل کمی اهل آن، دچار وحشت نشوید.»18
هادی گفت: از این مطالب میتوان نتیجه گرفت که اعتبار با حق بودن است، نه اکثریت و اقلیت. اکثریت در چارچوب حق قابل اعتناست و مشروط به عدم مغایرتِ رای اکثریت با شرع و قوانین الهی است. این جمله که حق با اکثریت است، جمله صحیحی نیست. زیرا معیار و میزان تمام ارزشها است و هر چه که مطابق با حق باشد دارای ارزش و اعتبار است چه در اکثریت باشد و چه در اقلیت. اکثریت در جایی اعتبار دارد که دو گروه حق، دچار اختلاف و تضارب آراء گردند، که در اینصورت ملاک عمل، رای اکثریت قرار میگیرد.
اگر این مفهوم را درست برای دانشجویان خود تبیین کنیم، به آنها معیاری دادهایم که فریب اکثریت را نخورند و جذب اکثریتی که همراه حق نیست، نشوند. البته استقامت و پایداری بر حق، در شرایطی که شما در اقلیت هستید و اکثریت به راه دیگری میروند، کار دشواری است و آنانی مرد این میدان هستند که ایمان قوی داشته باشند و فولاد آبدیده شده باشند.
به عنوان نکته آخر گفتم: مومنان حتی اگر در اقلیت باشند، باید پیوندشان با هم بسیار قوی باشد و نباید از امت اسلامی جدا افتاده و تکرو شوند و از جماعت کنارهگیری کنند، که گناه بزرگی است. امیرمومنان (علیه السلام) فرمود: «از سواد اعظم پیروی کنید، زیرا دست خدا بر سر جماعت است و بر حذر باشید از مخالفت و جدایی، زیرا تنها مانده و جدا شده از مردم، گرفتار شیطان می شود. چنانکه گوسفند تنها مانده از گله، طعمه گرگ می گردد.»19
انزوا گزینی و دور شدن از جماعت مومنان، نه تنها ارزش نیست، بلکه نهی شده و تشکیل همین جماعات، قدرت افراد را برای مقاومت در برابر دشمنان و اکثریت غیر مومن و نیز ذوب نشدن در آن اکثریت، تقویت می نماید و قوت قلب می دهد. مومنان در شرایط اقلیت با ایجاد تشکل و همبستگی و همفکری و مشاوره، باید شرایطی فراهم آورند که اکثریت غیر دیندار نتواند آنها را در خود هضم نمایند.
جهل و جاهل
جهل به معنای نادانی، نقطه مقابل علم و عالم معنا میشود. انسان جاهل انسان نادانی است که به جهل خود واقف نیست. بلکه خود را آگاه و عاقل می پندارد و بر همین اساس، به تفکر و تعقل روی نمی آورد و به دین نمیاندیشد. و اگر با سوالات و شبهات روبهرو شود، به کارشناسان مراجعه نمیکند و دین را به خاطر نادانی هایش رها میکند. نادان سوءرفتار دینداران را پای دین گذاشته و دین را ترک میکند. نادان برای شناخت معالم دینش وقت نمی گذارد و تلاش نمیکند. لذا بنیاد اعتقادش سست و لرزان است و با کوچکترین تندباد حوادث و تغییر محیط و مشکلات و شبهات برون میریزد. نادان از خود راضی و مغرور است و حاضر نیست به جهل خود معترف شود و برای رفع جهل اقدام کند.
وقتی دین گریزی افراد را مطالعه و علت یابی میکنیم، یکی از علل مهم آن را جهل افراد نسبت به معالم و معارف و احکام دین می یابیم. این آفت کوچکی نیست. برای رفع این چالش چه باید کرد؟
گفتم: آن همه دستورات و تاکید دین به علمآموزی، برای رفع همین چالش است. والدین باید از کودکی و نوجوانی فرزندان خود را با معالم دین آشنا کنند و اگر خود نمیتوانند، از معلمان و مربیان پخته کمک بگیرند و نسبت به مدرسه و دانشگاه آنها حساس باشند و تحولات روحی آنها را رصد کنند و اگر تغییری مشاهده کردند، با درایت برای حل آن، با کمک کارشناسان چاره جویی کنند.
جامعه دینی اگر از جهل نجات پیدا نکند، در شرایطی حتی امام معصوم، قربه الی الله ذبح میشود! خوارجی که در مقابل حضرت علی (علیه السلام) ایستادند، اهل قداست بودند. ابن عباس زمانی که برای مذاکره با آنان رفت، گفت: اینها از بس سجده رفته بودند، پیشانی ها و کف دست هایشان مانند زانوی شتر پینه بسته بود. کسانی که امام حسین (علیه السلام) را به شهادت رساندند، چون شمر و ابن زیاد و خولی و سنان و دیگران، اهل مناسک بودند، اما جهالتشان بلای جانشان شد.
اگر معرفت وجود نداشته باشد، جهالت پتانسیل بزرگی را در اثر ایمان ایجاد شده، تباه میکند. آموزشهای دینی در هیچ شرایطی نباید تعطیل شود.
محمد گفت: از نظر فقهی جاهل یا قاصر است یا مقصر. قاصر جاهلی را گویند که در جهل خود معذور است. مانند جاهلی که به جهل خود التفات دارد، لیکن امکان برطرف کردن جهل و پرسیدن برایش فراهم نیست و یا اصولاً التفاتی به جهل خود ندارد و در نتیجه عمل خود را صحیح می پندارد و یا مجتهدی که در استنباط کوتاهی نکرده و با استناد به دلیل معتبر اجتهادی، فتوا داده است. لیکن در واقع در استنباط و در نتیجه فتوای اشتباه داده. هم چنین مقلدان آن مجتهد که بر اساس فتوای او عمل کردند.
اما جاهل مقصّر، جاهلی را گویند که در جهل خود معذور نیست. مانند جاهلی که به جهت خود التفات دارد و با فراهم بودن اسباب تعلّم و رفع جهل، در رفع آن نمی کوشد. جاهل به موضوع و نیز جاهل به حکم از روی قصور معذورند و بر جهل خود کیفر نمیشوند. برخلاف جاهل به حکم از روی تقصیر، که حکمش مانند کسی است که با علم و به عمد کاری را انجام میدهد و بر ترک واجب یا فعل حرام کیفر می شود. لذا کسی که به عمد در علم آموزی نکوشیده و از روی جهل، به کفر می گراید، عقوبت کافران بر او بار میشود.
هادی هم بر بحث افزود. عالمان هرچه علمشان افزوده تر میشود، خضوع و خشوع بیشتری نسبت به پروردگار هستی پیدا میکنند؛ قرآن هم میفرماید: «در میان بندگان او، تنها دانشمندان (ربّانی) خشیت الهی دارد.»20 درخت هرچه پربارتر، سربه زیرتر! برعکس جاهلان پرده درتر، پرخاشگرتر و بی حیاتر و بدزبان ترند. هتک حرمت کنند و در هر کاری نظر دهند و بیم از رسوایی هم ندارند. بسیار تاکید شده است که با این جاهلان نشست و برخاست و دوستی نکنید، مگر آنکه قصد اصلاح آنها را داشته باشید و بخواهید به آنان چیزی بیاموزید و تربیت شان کنید.
سوگمندانه در زمان عسرت و غیبت، جاهلان بر مسند قدرت نشینند و هرچه خواهند به اسم دین انجام دهند و خود و مردم را از راه دین دور کنند و بسیار فاجعه ها پدید آورند و اینها هم از جهلشان برخیزد. وظیفه عالمان در این هنگام دستگیری از این جاهلان است به قدر توان با تعلیم و تعلم و با شیوه مهربانی و هنر معلمی و وظیفه مبلِّغی که این پیمانی است که به فرموده امیرمومنان(علیه السلام) خداوند از عالمان گرفته است.
منابع:
1 اعراف/ ۱۶ و ۱۷ و حجر/ ۳۹ و اسراء/ ۶۲ و ص/ ۸۲
2 حشر/ آیه ۱۶
3 اعراف/ آیه ۱۷
4 نور/ ۲۱ و بقره/ ۱۶۸
5 اسرا/ آیه ۶۲
6 نحل/ آیه ۱۰۰
7 ابراهیم/ آیه ۲۲
8 نساء/ آیه ۱۱۹
9 نساء/ ۱۲۳، اسراء/ ۶۴
10 بقره/ ۲۶۸
11 مجادله/ ۱۹
12 مائده/ ۹۱
13 نحل/ 99
14 انعام/ ۱۱۶
15 سبا/ آیه ۱۳
16 صافات/ ۷۱
17 مائده/ 100
18 نهج البلاغه/ خطبه ۱۵۲
19 نهج البلاغه/ خطبه ۱۲۷
20 فاطر/ ۲۸