باور قلبی ما این باید باشد که حضرت دارند به ما نگاه میکنند و یقین داشته باشیم....
توجه به حقیقت علوی در هر حُسن
حقیقت منتشر در عالم که هر موجودی را موجود کرده، بودِ هر موجودی، بودِ هر خیری و بركتى، اوّلاً وجود مبارک امیرالمؤمنين (صلوات الله عليه) است و بعد وراثتاً، نيابتاً و خلافتاً وجود مبارک ائمه (عليهم السّلام) هستند تا وجود مقدس و مطهّر صاحب الزمان (عليه السلام).
حاصل عملی و تربیتی این اعتقاد و بینش که کلمه حسنای الهی، امیرالمؤمنین هستند « كَلِمَتُكَ الحُسنَی»1 این فهم را ایجاد میکند که: هر کار خوبی، هر حسنی، هر کار نیکی، جلوه و ظهوری از امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) می باشد. پس اگر انسان بداند که حقیقت «نماز» امیرالمؤمنین است، «خوش اخلاقی» امیرالمؤمنین است، «احسان» امیرالمؤمنین است، جلوه ای از امیرالمؤمنین است، ذره ای از مقام بی انتهای نورانی ایشان است؛ آن وقت دیگر کوتاهی نمی کند، تنبلی نمیکند؛ بلکه اشتیاق پیدا میکند.
اگر آدم بفهمد که هر عبادتی اگر چه کمترین آنها امیرالمؤمنین هستند، با ادب، احترام و محبت آن را به جا می آورد؛ زیرا با به جا آوردن آن، واسطه ظهور و گسترش آن نور مطهر و مقدس در خود و بیرون از خود شده است. اگر آدم بفهمد هر ناروایی، هر زشتی، جلوه ای از دشمنان ایشان است، آن وقت دیگر نمیگوید فقط آن چند نفر دشمنان بودند که به ایشان ظلم کردند؛ نه! هر زشتی، هر گناهی، هر بدی اگر چه هر قدر کوچک، اصلش ظلمت باطن همان دشمنان ایشان است که حالا به دست و زبان دیگران دارد خودش را نشان میدهد و گسترش می یابد؛
مگر صادق آل محمد (علیهم السلام) نفرمودند: «نَحنُ أصلُ كُلّ خَيرٍ ... وَعَدُونَا أَصلُ كُلّ شَرٍ»؛2
ما اصل (ریشه و منشأ) هر خوبی هستیم... و دشمنان ما اصل، ریشه و منشأ هر بدی هستند.
وقتی این گونه بود انسان دیگر مشمئز میشود از اینکه کمترین کار زشت و گناهی را انجام بدهد؛ حتی یک تندی کوتاه؛ زیرا باعث تولید و تکثیر دشمن آن حضرت میشود.
خلاصه اینکه محبِّ صادق امیرالمؤمنین، ایشان را در تمام مظاهر شریفشان دوست داشته و نسبت به تمام آنها اشتیاق دارد و دشمنان ایشان را در تمام مظاهر پلیدشان دشمن داشته و نسبت به آنها اشمئزاز دارد.
لذا آن که میگوید: «یا علی، ولی از زشتیها در هر صورتی که باشد نفرت نمیکند و مشمئز نمیشود، یا احمق و جاهل است یا ریاکار و منافق و مغرض؛ و عملاً ولایت هوای نفس خودش را دارد و در ولایت هوای نفس خودش که مرتبه ای از شیطان است دارد زندگی میکند.
«يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ بِرَحمَتِكَ أَستَغِيثُ فَأَعْتَنِي وَلَا تَكِلني إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَينٍ أبداً وَأصلح لي شأني كُلَّه».3
ای زنده، ای پاینده، به رحمتت فریاد رسی می طلبم، پس به فریادم برس و مرا هرگز چشم بر هم نهادنی به خود وامگذار وهمه کارهایم را اصلاح فرما.
یافتن و داشتن او
اصل اوّلین اصل در میان همه صفات خدا و همچنین موجودیت انسان، صفت «حیّ» و «حیات» است. از سویی «تنفس» کار روح و روشنترین نشانه حیات است:
«و أنتَ اللهُ لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ، كُنتَ إِذ لَم تَكُن... ولا روح تنفس...»4
پس رسیدن به ولایت الهی که همان حضور ولی الله در انسان است، هنگامی عملا تحقق می یابد که با او هم نفس شوی؛ و راه رسیدن به این مهم این است که به حضور احاطی او بر خود توجه کنی و او را نفس بکشی، تا جایی که در او غرق شوی.
و چنین است که در نفَس داشتن او، یا هم نفس شدن با او که حقیقت هر خیری است، بدون هیچ کار دیگری، بالاتر از هر عبادتی است، تا جایی که عمل به هر عبادتی با این مواظبت، معنا می یابد.
به قول سعدی:
گر به همه عمر خود با تو بر آرم دمی/ حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت
پس برای توجه عملی به گرانترین گوهر الهی، بر این امر مواظبت کنیم:
با او نفس کشیدن یا او را نفس کشیدن؛
به نفس کشیدن او
آن که به حضور احاطی حضرتش توجه میکند، فرصت را مغتنم می شمارد؛ به فرض، وقتی بوی خوشی فضا را پر کرده باشد، آدم چه کار میکند؟ عمیقاً نفس میکشد کـه ایــن بــوی خـوش را بیشتر ببلعد و در خودش فرو ببرد. حالا! سعی کنید حضور احاطی ایشان را با تنفس ببلعید و وجودتان را با این حقیقت عجین کنید؛ يعنى «فقَدِ استَمْسَكَ بالعُروَةِ الوُثقَى»؛5 «عروةالوثقى» وجود مطهر اميرالمؤمنين (صلواتاللهعلیه) هستند و اما «تمسّک»:
«مِسک» همان معنای «مِشک» است که ما در فارسی میگوییم؛ یعنی «عطر» و «تمسّک»؛ یعنی خود را عطر آگین کردن؛ به این ترتیب، تمسک به عروة الوثق یعنی انسان سعی کند این حضور احاطی امیرالمؤمنین، این بوی خوش «عروة الوثقی» را به همه وجودش، به همه درونش فرو ببرد.
در واقع انسان با نفس کشیدن به این نحو، خودش را عطرآگین میکند. خودش را از وجود مبارک ایشان که محیط بر ما حضور دارند، پر می کند و به این ترتیب، خودش را با وجود مبارک ایشان عجین می کند. اگر همین تنفس، همین توجّه عمق پیدا کند، بعد با همه تن و با همه وجود انسان نفس بکشد به جایی میرسد که احساس میکند محو وجود مبارک ایشان شده است؛ حتی به جایی میرسد که احساس میکند اصلاً تن ندارد و تا انسان در ساحت مقدس ولی الله محو نشود، مالش مال نمی شود. آنجایی که آدم باید برسد و آن اتفاقی که باید بیفتد این است، در واقع به سادگی و با همین عمل می شود «علوی» شد.
شمشیر ایشان، ذوالفقار ایشان نه اینکه فقط دشمنان را به سرعت قلع و قمع میکند، شمشیر مهرشان هم همین طور است؛ «لا سَيفَ إِلَّا ذُوالفَقارِ وَ لا فَتَى إِلَّا عَليَّ»6، با دوستانش هم همین طور است. در هیچ موردی مثل ساحت مقدّس امیرالمؤمنين منیّت انسان آن هم با محبّت مندک نمیشود و به سرعت انسان را نمی پذیرند و انسان را بزرگ نمیکنند و او را با خود عجین نمیکنند.
اميرالمؤمنين حقاً اميرالمؤمنين است و حقاً كه «لا سَيفَ إِلَّا ذُوالفَقارِ وَلا فَتَى إِلَّا عَليَّ»! به سرعت منیّت انسان را قلع و قمع میکنند و شخص را از خودش بیخود میکنند؛ علوی میکنند، احمدی میکنند، الهی میکنند؛
تمسّک به عروة الوثقی به تلاوت یا قرائت آیة الکرسی
از جلوه گاههای جانانه معارف الهی در کلام خدا، آیة الکرسی7 است:
تلاوت و قرائت کلام خدا با محبّت «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»8، به عنایت آن حضرت سبب تحقّق معنای آن کلام در نفس انسان آن میشود.
آیة الکرسی متشکل از سه بخش است: از (اللهُ لا إِلَهَ إِلَّا هُو) تا (مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذنِه) که ناظر به مقام رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) می باشد؛ از ( َعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم تا وَهُوَ العَلِيُّ العَظِيمُ) ناظر به مقام اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه)؛ و از (لا إكراه في الدّينِ تا هُم فِيهَا خَالِدُونَ)، ناظر به مقام والای حضرت صدیقه طاهره (صلوات الله علیها) می باشد.
از خواص آية الكرسى همان طور که مشهور نیز هست حفاظت از آسیب دیدن و تلف شدن است؛ پس میتوان آیة الکرسی را با توجه به توضیحات داده شده جهت حفاظت از حضور آن حقیقت الهی در خود و توجه و توسل و تمسّک به آن وجود مبارک، که جامع جمیع آنان امروزه وجود مبارک و مقدس و مطهر امام زمان (علیهالسلام) میباشد، تلاوت یا قرائت کرد.
تمسّک به امیرالمومنین ضامن استقامت و باقی ماندن در راه ولایت الهی است، «وَ أنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا»9 و همچنین سبب زدوده شدن نکبت کفری خواهد شد که منشأ و مصدر آن، ظالمین به اهل بیت (علیهم السلام) می باشد. در نهایت تاثیر این تمسّک در وجود انسان عبارت است از: تابیده شدن وجود به امام (علیه السلام)؛ همچون تابیدن رشته های طناب به یکدیگر و آغشته شدن به بوی خوش او.
(فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)10
پس هر که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورده (رعایت ادب حضور او را کرده)، بی تردید به محکم ترین دستگیره که آن را گسستن نیست چنگ زده است؛ و خدا شنوا و داناست.
و این عطیه به سائل، بر در خانهای عنایت میشود که آنجا بی منّت و چشم داشتِ تشكّر (يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَي َتِيماً وَأَسِيراً إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شکورا)11؛ او را به معرفت و محبت الهی خود انعام و اطعام میکنند.
چه بگویم؟! در هر دوره ای، در دار دنیا، این امام آن زمان است که صاحب الدّار است، بدون آنکه بقیه از این منزلت منعزل شده باشند؛ پس نه آن خانه جای دوری است که همین جاست و نه صاحب خانه دور از خانه اش که همین جاست.
کجای اینجا؟!
(فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا...)12 به هر طرف که بگردی؛ و حتی نزدیک تر؛
(هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ)13 با شماست هر جا که باشید. و باز هم نزدیک تر؛
(وفي أنفُسِكُمْ)14 و در خودتان،
(أَفَلَا تُبْصِرُونَ) آیا نمی بینید؟
راستی چرا نمی بینیم؟! از شدت نزدیکی او و غفلت ماست که نمی بینیم؛ چون به خود اوست که داریم میبینیم که او نور دیدگان مردمان است؛ «نُورِ أَبْصَارِ الْوَرَى»15. وای بر ما و این همه غفلت!
خدای متعال وی را بر دیدگان ما نشانده که چشم از او بر نداریم، ولی کار به جایی رسیده در حالی که ما با او میبینیم، او را نمی بینیم و اگر هم دیدیم به جا نمی آوریم! (يرَوْنَهُ وَ لا يَعْرِفُونَه)16 او را می بینند ولی نمیشناسندش.
از که باید شکایت کرد؟ شکایت از خود؟! با چه رویی؟! آن را کجا و پیش که ببریم؟! و با این همه، چه چاره به غیر توبه و ااستغفار؟ آمين يا ربّ العالمين.
منابع:
1 مفایتح الجنان، زیارت امیرالمومنین علیه السلام در شب و روز مبعث
2 کافی 8: 242
3 حرز حضرت زهرا سلام الله علیها، مهج الدعوات
4 بخشی از دعای یستشیر
6 کافی 15: 269
7 بقره: 255 تا 257
8 رعد: 43
9 جن: 16
10 بقره: 256
11 انسان: 8 و 9
12 بقره: 155
13 حدید: 4
14 ذاریات: 21
15 زیارت آل یس
16 من لایحضره الفقیه 2: 520