اگر قرار باشد که ما بنده باشیم، یعنی خود را مملوک مطیع او بدانیم، هر چه غیر آن کنیم،
علوی بودن و علوی مُردن و علوی برانگیخته شدن
اگر قرار باشد که ما بنده باشیم، یعنی خود را مملوک مطیع او بدانیم، هر چه غیر آن کنیم، معصیت کردهایم؛ هر لحظه غیر آن باشیم، در معصیت بوده ایم؛ هر لحظه و هر کاری که مطابق رضای او و برای او نباشد، معصیت اوست. و این است کوله باری که ما برای آخرت بسته ایم!
در حالی که معنای عبودیّت، چون نقطه ای، یکبار و یک لحظه بر صفحه دل نقش نبسته، در مورد وجود مبارک امیرالمومنین (علیه السلام) گفته میشود: (ما اَشْرَکَ بِاللهِ طَرْفَهَ عَیْنً) «حتی یک آن، برای غیر خدای متعال نبوده است!»
حال اگر میزان اعمال نزد خدای متعال ایشان بوده باشد _که هست_ ...؟! چارهای جز علوی شدن نیست و گرنه این قافله، تا بهشت که سهل است، تا ته بی ته حشر هم لنگ است. و برای علوی شدن، اولا معرفت علی لازم است و عارف به علی اولاً خدای علی است و معرفت علی، خود اوست. و چنین است که فرموده اند: (المعرفةُ صنعُ اللَّه)1 معرفت صُنع (ساخت) خداست.
یعنی هر چه بیشتر شبیه او شدن، بیشتر علوی شدن و بیشتر از شهد شیرین وجود او، پُر شدن؛ همان است که خدا آن را خواسته و لا غیر. پس خود را از محبت او پر کنیم که تنها راه نجات همین است و بس.
حالی که چنین است: خدایا به خود علی که (لم اَشْرَکَ بِاللهِ طَرْفَهَ عَیْنً) ما را در دنیا علوی بدار، و علوی دریابمان، و علوی برانگیزانمان و خود شافع ما در موقف حساب در محضر او باش.
احساس ولی امر و صاحب کار بودن ائمه (علیهم السلام)
همه معایب و نواقص معرفتی و عقیدتی ما در مبحث امامت و حقیقت اطاعت و بیعت در آن، در یک جا خود را نشان می دهد و از آن پرده برداشته میشود:
ما وجود مبارک ائمه (علیهم السلام) را بر حق می دانیم، ولی احساس اینکه آنان (علیهم السلام) امام و ما ماموم هستیم، نداریم؛
آنان ولیّ امر و صاحب کار و ما از آن ِآنان و کارگر آنان (علیهم السلام) هستیم، نداریم.
و بدتر از نداشتن آن، ندانستن آن است؛ متذکر نبودن به آن است، جهل مرکّب به آن است که داریم و از نوع غلیظ آن هم داریم.
به امیدِ بودن با تو
خدای متعال آنچنان منزه است که حتی منزه از اسماء و صفاتی است که خود آنها را خلق و برگزیده است: او اعلا و اعظم و اکبر از اسماء و صفات خود است. چرا که او وصف نشدنی است؛ معنای (الله اکبر) این است: (الله اکبرُ مِن اَن یوصَف)2 «خدا بزرگتر از آن است که وصف شود.»
و چنین است که اسما و صفات برگزیده او، او را به همین نشان میدهند؛ به بی نشانی نشان می دهند.
و همچنین است بندگی او: ساحت قدّوس او برازنده و زیبنده کمتر از کمترین معصیت نبوده، بلکه شایسته بندگی درخور خدایی او می باشد، و البته چنین بندگی در توان هیچ کس نیست، مگر کسی که شخص شخیص خدای متعال، خود ولایت (گردانیدن چرخانیدن) او را عهده دار بوده و به تعبیر خود، رتق و فتق او را _ظاهراً و باطناً_ از علم و میل و مشیت تا عمل، عهده دار باشد: (فتقها و رتقها بیدک...)3
چنین کسی، کسی است که وجودش همه معرفت و محبت حق تعالی است و او به اختیار خود، اختیار خود را به خدای متعال واگذار کرده و بر این امر همیشه استقامت کرده و مستقیم و استوار بوده، در حالی که هیچ گاه از او سلب اختیار نشده است؛ حالِ ولی الله چنین است که ولی الله است؛ یعنی: خلیفه خدای متعال است؛ او میل و فعل خدای متعال است؛ (وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّه)4، (رضی الله رضانا أهل البیت)5
لذا: حقیقت همه اسماء و صفات و آیات الهی است؛ خدای متعال به او عمل میکند و او به خدای متعال. پردهای از معنای آیه شریفه و کریمه (اِنَّما ...)6 این است:
یکی بودن ولایت خدای متعال و رسولش و ولیّش؛ از وجود مبارک امیرالمومنین تا حضرت حجت بن الحسن (صلوات الله علیهم).
خلاصه آن که: بنده ای مقبول خدای متعال است که همه خود را برای او قرار داده باشد و عملی مقبول خدای متعال است، که یا خود و یا به ولایتشان آن را انجام داده باشد، که عمل درخور او، عمل خود اوست.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
(بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ)7
به ما خدا عبادت می شود، به ما خدا شناخته میشود و به ما خدا به وحدانیّت و یگانگی شناخته و ستایش می شود.
از بدی ها بدمان بیاید
بدمان بیاید از:
معمولی بودن،
متوسط بودن،
نمره یک و عالی و بلکه اعلاء نبودن،
از بهبه و چهچه دیگران در مورد خود،
از خود نمایی،
از شهرت،
و از هرچه که باعث دمیده شدن در منیّت باشد،
از دیدن عیب دیگران و بیخبری از عیب خود،
معیار حق دانستن خود،
و سنجیدن درستی دیگران با خود،
برای هر سوالی به جز "نمیدانم" جوابی داشتن،
نگران نبودن از عاقبت خود،
انداختن تقصیر خود به گردن دیگران،
توجیه ناوجیه خطای خود به جای استغفار و یا اعتذار،
خشمگین شدن از انتقاد دیگران از خود،
به دیگران خندیدن،
و از بدی و از بد اخلاقی،
از شلختگی و بی نظمی و نامرتّبی،
و از نمازهای بی حضور قلب،
و زندگی بی صاحب الزمان (علیه السلام؛
سکینه؛ آرامش، گم شده همه
اگر خواسته باشیم مطلوب قلبی انسان را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن "سکینه" است؛ آرامش؛ که همه در به در به دنبال این معنای گمشده می گردند.
و طبعا هر چیزی که با آن تخالف و تضاد دارد، نامطلوب است؛ چرا که باعث تخریب آن میشود. اگرچه همه در آنها دست و پا میزنند؛ مانند: ناامنی، بیماری، نداری، نگرانی، اندوه، دلهره، مشاجره، مجادله، عصبانیّت، عیب بین بودن، که در حقیقت مدام در جنگ بودن با دیگران است.
"سکینه" برآیند عمل صالح است؛ اعمال معقول و ماثور که عامل آن بایستی واجد معرفت و محبت و اخلاص باشد. و اصل و اساس در این معنا و مقام، یافتن حضور نورانی امام عصر (علیه السلام) در قلب است که "ذکر الله" می باشد: (أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)8 «آگاه باشید، قلبها با ذکر الله (اهل بیت علیهم السلام) اطمینان (آرامش) می یابد.
در مقوله فراوان شناسی راهکارهایی بر اساس آموزه های مکاتب شرقی برای دست یافتن مصنوعی به آرامش ساخته و پرداخته اند؛ ولی مقایسه حاصل آن با آنچه به آن در فرهنگ الهی "سکینه" گفته میشود، مقایسه بین آرامش حاکم در یک زندان و آرامش حاکم در یک مسجد است.
خبر درست بود، ولی چرا ما باخبر نشدیم؟!
به استناد آیه شریفه (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا)9 و حدیث ذیل آن، که فرموده اند: (فطرهم علی التوحید)10 گفته میشود: معرفت الله فطری است و دعوت انبیاء (علیهم السلام) هم به همین معروف فطری و تذکّر به آن است، که هر مکلّف به بندگی و همه مخاطبین انبیاء (علیهم السلام) واجد آن هستند، ولی مورد غفلت آنان واقع شده است.
حال سوال این است:
آیا ما که سواد این معنا را داشته و آن را تلقّی به قبول هم می کنیم، خود متذکّر به آن معرفت فطری هستیم؟! یا نه فقط حرفی درباره آن را آموخته، ولی معنایی از آن را واجد نیستیم؟!
در هر حال اخبار، خبر از بودن آن معرفت در سرشت الهی انسان می دهند، ولی موضوع موجود، خبر از بی خبری و نبودن وجدان ترکیبی معرفت الله فطری دارد؛ چرا که معرفت الله عقلا و نقلا آثاری دارد که اثری از آنها نیست؛ مانند: خوف، خشیت، و حیا از خدای متعال؛ اطمینان و سکینه قلب و خاطر بی نگران و اندوه.
تقیّد و تشرّع موجود در متشرّعه ناشی از وجدان خدای متعال نیست؛ بلکه ناشی از مجموعهای از عوامل وراثتی و تربیتی در خانواده و روابط اجتماعی و نیز ترس از عقوبت معصیت الهی و طمع فواید اطاعت از او می باشد.
و چنین است که ثمره غیبت اصل دین، گم کردن معرفت اصل دین در ظلمات ناشی از غیبت آن نور الهی هدایت است.
دوای درد ها و چاره عیب ها
اشکال کارِ ما، در کم بودن خوبیها نیست، در زیاد بودن بدی ها و زشتی هاست.
دوای درد و چاره معایب و موانع در آدم شدن، توبه و استغفار است، که یکی از لوازم آن صداقت در (استغفرالله و اتوب الیه) و یکی دیگر مداومت در آن است. و از ایام طلایی و نورانی آن، سه ماه رجب و شعبان و رمضان می باشد.
کثرت استغفار به زبان و به تعبیر احادیث نورانی، تَر بودن لب ها و استغفار، با حضور قلب و با مشغله های معمول زندگی امروزه، به طور معمول قابل جمع نیست. راه برون رفت از این مشکل و رسیدن به آن معنا، ایجاد احساس ندامت و طلب مغفرت و سعی در دوام این حالت و غلبه آن بر سایر حالات، مخصوصاً در این ایام می باشد.
با توجه به پای لنگ و راه دراز و عقب ماندن از مشایعت و متابعت و رضایت و ولایت صاحب الزمان (علیه السلام) از طرفی و مجاورت با مرگ؛ که به فرمایش امیرالمومنین (علیه السلام): (المَوتُ ألزَمُ لَكُم مِن ظِلِّكُم)11 «آن چسبیده تر از سایه شما، به شماست.» از طرف دیگر داشتن حال ندامت و طلب مغفرت، به دلیل نگرانی از عاقبت، مشکل نیست بلکه حاصل است.
منابع:
1 توحید صدوق/ ص 410
2 کافی/ ج 1/ ص 289
3 مفاتیح الجنان/ اعمال ماه رجب
4 الانسان/ آیه 30
5 بحارالانوار/ ج 44/ ص 317
6 المائده/ آیه 55
7 الکافی/ ج 1/ ص 355
8 الرعد/ آیه 28
9 الروم/ آیه 30
10 توحید صدوق/ ص 330
11 نهج البلاغه/ نامه 27