در این متن، دو داستان بهای دین و حادثه، تقدیم می گردد.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
بهای دین (داستان)
آن روز از حیاط خانه شان دست گل یاسی چید و به راه افتاد. خوشحال بود، جای مهمی می خواست برود. برای این آخرین روز هفته بسیار انتظار کشیده بود. با اینکه کار هر هفته اش این بود. چند سال گذشته بود، آنقدر بزرگ شده بود که دیگر اجازه داشت تنها یادگاری مانده از عزیزش را برای همیشه با خود داشته باشد، خیلی آنجا رفته بود اما این اولین باری بود که می خواست آن نوشته را بخواند. او در وصیت نامه اش نوشته بود که سه سال که از مرگم گذشت، آن پاکت نامه را باز کن و بخوان. در درون بیقرار بود، وقتی رسید که آفتاب بالا آمده بود و از بین درختان سَرَک می کشید و گنجشکان جیک جیک می کردند و از این شاخه به شاخه دیگر بالای سرش پرواز می کردند، دسته گل را بر مزار مادرش گذاشت و همچنان که با آب، سنگ قبر او را می شست، آرام گریه می کرد. بغض در گلو، آهی کشید و گفت: اگر این جا را هم نداشتم دل تنگم را کجا باز می کردم؟
انگار به باغ دلگشایی آمده بود که از هر بهشتی برایش دل انگیزتر بود، راحت نشست و شروع به باز کردن نامه کرد، کلید درون نامه را محکم در دستش نگه داشت و شروع به خواندن کرد.
سلام نازنینم
خوش آمدی، به جایی که هر وقت و تا همیشه بخواهی می توانی بیایی، گمان می کنم حالا که این نامه را می خوانی آنقدر بزرگ شده باشی که دیگر نشان اینجا را گم نکنی، بدان که همیشه می بینمت، دوستت دارم و برای آمدنت منتظرم، از اینکه اینجایی خوشحالم پس هر گاه دلت گرفت باز هم بیا، بیا و حرف بزن تا همیشه حرفهایت را بشنوم و دعایت کنم. هر چه فکر کردم برایت چه یادگاری بگذارم که گذر زمان آن را از بین نبرد و از طراوت و خیر آن نکاهد، جز آن نیافتم که تو را به دنبال جواب سؤالی بفرستم که اگر بیابیش، گویی همه چیز را بدست آورده ای، طعم شیرین مهر واقعی مادر، لذت عشق به آنچه دین و مذهب می خوانی اش، و پاسخ بسیاری از سؤالهای ذهنت! شاید دیگر هیچ گاه دلت تنگ نشود و آن اینکه چرا مزار بهترین و بزرگوارترین مادر دنیا بینشان است.
چرا بچه های ایشان از این حق مسلّم که تنهاترین دست آویز برای رفع دلتنگیهایشان بود گذشته اند، بهای این همه غریبی چیست؟ …
تا انتهای نامه را خواند ولی برای این سؤال چه راه حلی داشت؟ از آنجا به خانه آمد، در حالیکه دیگر از آفتاب اول صبح خبری نبود، بلکه بعد از ظهر بود. خیس از باران بهاری وارد خانه شد. آفتاب درونش هم ، از ابرهای سؤال های بی جواب، گرفته بود.
یاد کلید افتاد. وارد اتاق مادرش شد. آن کلید می تواند کلید گنجه ای باشد که حرفهای ناشنیدنی در آن است. حرفهایی از ظلم خلفا، از مظلومیت های حضرت زهرا سلام الله علیها با سبک و سیاق جدید! من نمی دانم الان دانشگاه می روی یا نه؟ چه حرفهایی به گوشت می خورد؟ اما بدانکه …
همه چیز زیبا و روحانی بود اما آن چیز که بیشتر از همه نظر او را به خود جلب کرد نوشته قاب شده روی دیوار بود.
یا علی مرا شبانه غسل بده، کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار
(قطعه ای از وصیت نامه غریب ترین همسر و مادر دنیا )
هوای ابری دل او هم باریدن گرفت، او دیگر نشان راه را پیدا کرده بود.
عزیزتر از یادگارش را می جست. حقیقتی که در نهایت ظلم سعی در حذف و گم شدن آن در تاریخ بشریت شده بود. حقیقتی که نشانه های آن را از نوشته روی دیوار پیدا کرده بود، برای همین کنجکاوانه تر جستجو کرد. آنچه یافت دفتر خاطرات مادرش بود، که شکستگی و لحن کلامش نشانگر روزهای آخر عمرش بود. یادهایی شیرین و فغان برانگیز از فداکاریهای حضرت راضیه مرضیه سلام الله علیها در اعلان حق، و رسوا کردن باطل، آنچنان اثر گذار که تا امروز پناه دل سوخته گان است و حس همدردی را در هر جوینده حق شعله ور می کند. و توانایی بازشناسی حق از باطل را برای او به ارمغان می آورد. به قیمت جستجو کرد اما نیافتن حسنین و زینبین علیهم السلام، به قیمت محروم شدن عزیزترین عزیزان و فرزندان حضرتش از زیارت قبر مادرشان، محروم شدن از آرام گرفتن کنار مزار مادرشان و درد دل کردن با مادر جوانشان، در حالیکه هم او شایسته ترین مادران بود. و هم فرزندانش سزاوارترین افراد برای داشتن مادر. اینجاست که تمام ره یافتگان کوی حقیقت و بار یافتگان بارگاه محبت علوی و فاطمی خود را مدیون حسرت فرزندان حضرت زهرا در محرومیت از زیارت مزار مادرشان می دانند. و این محرومیت آنچنان جانکاه است که تا روز موعود و تا پایان انتقام، غم این ظلم دل و خاطر همه دوست دارانشان را به سوگ بنشانده و منتظر نگه می دارد.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
حادثه (داستان، نظری به تاریخ)
… ایستگاه بعد، حسن آباد
واگنها مملو از جمعیت است. صندلیها جای خالی ندارد و عده زیادی سرپا ایستاده اند. گروهی با نزدیک شدن به ایستگاه، جلوی در تجمع کرده اند تا سریعتر خارج شوند. کم کم به ایستگاه نزدیک می شویم.
… حسن آباد!
جمعیت در حال خارج شدن است. عده ای هم آنطرف بیرون قطار می خواهند سوار شوند. از دور پیرزن با پسرکی که دستش را گرفته، به سمت قطار می آیند. پیرزن نمی تواند سریعتر حرکت کند. گویا پایش آسیب دیده. با نگاهم آنها را دنبال می کنم تا سوار شوند. نگران هستم مبادا جا بمانند. پسرک، مادربزرگش را کمک می کند تا سوار شود. اما ناگهان درها بسته می شود و … فریاد پیرزن همه را متوجه خود می سازد. یا زهرا! پیرزن نقش زمین می شود. مردم به کمک پیرزن می شتابند و او را روی یکی از صندلیهای قطار می نشانند.
… خوشبختانه چیزی نشده است. کیفش میان در گرفته. خیلی خدا رحم کرد.
نفس راحتی می کشم. به دوستم حمید نگاه می کنم. چشمانش پر از اشک است. می گویم: خوب، به خیر گذشت اما حمید همچنان ملتهب است و هر لحظه بی تاب تر می شود.
– به خیر گذشت دیگر چرا ناراحتی؟
زیر لب چیزی زمزمه می کند: آسمان گرفت، خورشید غروب کرد. از او می پرسم: منظورت چیست؟ دوباره تکرار می کند و می گوید: آسمان گرفت، خورشید غروب کرد و رسول بزرگ صلی الله علیه و اله از دنیا رفت. و زهرا سلام الله علیها … در اوج بود و عظمت حادثه و عمق فاجعه. همه در حیرت، یاران اندک، نظام قبیلگی، کینه ها سرشار، اسلام نوپا، باند نفاق، این است اوضاع.
به خود می آیم. حرفهایش بوی مدینه می دهد. به یاد مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها افتاده است. آری به یاد او و رنجهایش پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و اله. قصه پرپر شدنش میان در و دیوار. به یاد مظلومیت و غربتش. حمید می گوید: این متن کتابی است که به تازگی پیرامون زندگانی حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده ام.
از او می پرسم: براستی چرا اینگونه شد؟ مگر پیامبر صلی الله علیه و اله بارها و بارها نفرموده بود که من دو چیز گرانبها پس از خود باقی می گذارم؟ قرآن و اهل بیتم؟ آیا گرامی داشتن اهل بیتش به آن است که خانه شان را آتش زنند، دختر پیامبر صلی الله علیه و اله را میان در و دیوار … واقعاً برایم سوال شده، هفتاد روز قبل که پیامبر در حجه الوداع اتمام حجت فرمود و مجدداً ولایت امیرالمومنین را تاکید کرده، اهل بیتش را سفارش نموده بود، مگر این مردم حضور نداشتند و نشنیدند؟ پس چرا در برابر این ظلم ها و بی حرمتی ها که به اهل بیت روا داشته شد هیچ کس اعتراض نکرد؟ هیچ کس اقدامی نکرد؟
حمید در حالی که مترو همچنان ایستگاههای بعدی را طی می کند، قطرات اشک را از گوشه چشمانش پاک می کند و می گوید: مردم پس از رحلت رسول خدا در حیرت و نگرانی نسبت به آینده به سر می برند. این در حالی بود که نظام قبیلگی همچنان حاکم بود. و افراد تابع محض رئیس قبیله بودند، و ممکن بود که به وسیله تطمیع او، همه قبیله را نزد خود گرداند. گر چه رسول خدا صلی الله علیه و اله در مدت محدود عمر خود توانست بسیاری از ارزشهای جاهلی را از میان بردارد اما از بین رفتن تمامی این ارزش ها در تمام قبائل، فرصتی طولانی احتیاج داشت. به هر حال آنچه مهم بود، قبیله بود، نه حق و باطل. معروف است آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و اله به شعب ابیطالب رفتند، عده ای از بنی هاشم چه مومن و چه کافر به ایشان پیوستند. حضرت علی علیه السلام یکی دیگر از ویژگی های دوران پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله را نوپا بودن اسلام می داند. بسیاری از مردم تازه مسلمان بودند و هنوز اسلام در قلب هایشان راه نیافته بود. هنگامیکه خبر فتح مکه منتشر گردید، فرصت طلبان در دین داخل شدند. عده ای هم که اعتقادی به اسلام نداشتند، چون هجوم دیگر قبائل در پذیرش اسلام را دیدند، از ترس آنکه از قافله عقب بمانند اسلام آوردند. حتی برخی در این امر نیز سبقت می جستند. عدم شناخت کافی آنها از قرآن و اسلام و حتی شخصیت پیامبر صلی الله علیه و اله زمینه ای بود برای انحراف، انحرافی که اگر شرایط لازم را پیدا می کرد، می توانست به خوبی وضع موجود را وارونه کند. به همین دلیل بسیاری از آنان که ادعای پیامبری کردند، هوادارانی یافتند. ابن هشام که از مورخین اهل سنت است در این باره می نویسد: وقتی خبر فوت رسول خدا صلی الله علیه و اله به مکه رسید، بیشتر اهل مکه تصمیم گرفتند از اسلام بازگشته، مرتد شوند، تا آنجا که والی مکه از ترس، فرار کرد.
نکته مهم آن است که مردم تازه مسلمان، از علی علیه السلام کینه ها به دل داشتند. چرا که امیرالمومنین علیه السلام بسیاری از کفار و بزرگان آنان را شجاعانه هلاک کرده بود. در نتیجه اقوام و قبائل آنها همواره نسبت به علی علیه السلام کینه داشتند. ابن ابی الحدید سنی مذهب گوید: نه تنها این خونها که هر خونی که با شمشیر دیگران در راه رسول ریخته شده بود انتقامش را تنها از حضرت علی علیه السلام می گرفتند. زیرا عادت عربها بر این بود که اگر خونی از آنان ریخته می شد انتقامش را از قاتل می گرفتند و اگر او از دنیا می رفت و یا توان انتقام از او را نداشتند، انتقامش را از نزدیک ترین فامیل او می گرفتند.
به حمید می گویم: منظورت این است که ماجرای خونین شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه و یورش به خانه وحی در واقع انتقام همان کینه هاست؟ حمید جواب می دهد: آری، کینه های دیرین، عدم رسوخ اسلام در جانهای مردم به تبعیت از رؤسای گمراه قبایل.