چرا امام حسین به کربلا رفتند؟شاید اگر مسیر دیگری را انتخاب می کردند، آن فجایع رخ نمی داد،
چرا رفت…؟
این سوال همواره مطرح بوده است که چرا با وجود دشمنان بسیار که بیشترین مخالفت را با اهل بیت(علیه السلام) داشتند و معلوم بود که اگر امام(علیه السلام) به کربلا بروند، بدون شک ایشان را خواهند کشت، به آن جا رفتند؟
قبل از پاسخ، این نکته مشخص است که امام حسین (علیه السلام) حجت خدا و معصوم از هر خطا، و عالم به گذشته و آینده بود و به زمان خود و جریان های فکری، سیاسی، جناح ها، روحیه های دوستان و دشمنان و از جمله بنی امیه آگاهی کامل داشت و با وجود این آگاهی ها به کربلا رفت.
بنابراین اگر سوالی مطرح می شود، برای آگاهی از جواب آن است و نه به عنوان خرده گیری از کسی که چون پدرش امیرالمومنین(علیه السلام) به همه راه ها زمین و آسمان آگاه بود و همانند مادرش اخبار گذشته و حال و آینده را می دانست.
اما جواب سوالی که ذکر شد و تا حدود زیادی به فلسفه حرکت امام حسین(علیه السلام) مربوط می شود را از ابعاد مختلفی مطرح می کنیم:
· وقتی تکلیف الهی احساس شود، انجام آن بر هر چیزی مقدم است و ضرر و زیان و آگاهی از مشکلات و خطرها، نمی تواند مانع انجام وظیفه شود اگر چه میلیون ها نفر از اولیاء خدا کشته شوند.
· بنی امیه اسلام را تحریف کرده بودند، مردم را از دین حقیقی خداوند دور ساخته بودند، فساد و تباهی و اغواگری همه جا را فرا گرفته بود و مردم اسلام را با تفسیر معاویه و دستگاه اموی می شناختند، اسلامی که نه تنها امیرالمومنین(علیه السلام) را قبول نداشت که از واجبات آن، لعن بر او بود.خلاصه، معروف منکر شده بود و منکر معروف گشته شده بود و روند چنین وضعی جز به محو اسلام و نابودی زحمات پیامبر ختم نمی شد.
از این رو امام حسین(علیه السلام) برای انجام امر به معروف و نهی از منکر و احیاء سنت رسول خدا(علیه السلام) حرکت کرد تا خون او در آن جامعه غافل و دور افتاده از اسلام حقیقی تاثیر گذارد، دستگاه اموی که داعیه ی اسلام را داشت افشا شود و امت پیامبر(صلی علیه و آله و سلم) هدایت شوند و همین گونه هم شد.
پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) رویش های خوبی در جامعه پدیدار گردید، نهضت هایی شکل گرفت، سران دشمنان در کربلا توسط منتقمان خون آن حضرت کشته شدند و این تحولات تند سیاسی نظامی که در راس آنها حادثه کربلا بود، پرده های ضخیم غفلت را از چشم و دل و گوش مردم پاره کرد و طولی نکشید که بنی امیه نابود شدند.
بنابراین اگر چه امام حسین(علیه السلام) می دانست که به شهادت می رسد اما ضرورت آگاهی مردم، اصلاح جامعه و افشای بنی امیه و اسلام انحرافی آنها و توطئه اسلام زدایی آنان از چنان اهمیتی برخوردار بود که باید امام(علیه السلام) خود را در راه خدا فدا می کرد تا ضمن اصلاح و هدایت مردم درسی بزرگ به امت اسلامی دهد تا در شرایط مشابه به سیره او عمل کنند.
چرا رفت…؟
· قضای الهی بر وقوع حادثه کربلا تعلق گرفته بود و این حقیقت را انبیاء گذشته دانسته بودند و رسول خدا و اهل بیتش نیز از آن آگاهی داشتند. خود آن حضرت نیز از این قضای الهی آگاه بود و حتی جزئیات آن را می دانستند. بنابراین امام(علیه السلام) نمی خواست که بر خلاف قضای الهی در مدینه بماند و باید حرکت می کرد همان گونه که خود فرمود:چاره ای از حوادث روزی که با قلم الهی نوشته شده است نمی باشد.
و در جای دیگر به عمه اش ام هانی که از رفتن حضرت به سوی مکه مضطرب شده بود فرمود: “ای عمه هر چه مقدر باشد به ناچار محقق خواهد شد.” اگر امام حسین(علیه السلام) حرکت نمی کرد تا کشته نشود چه می کرد؟ یا باید در مدینه می ماند و یا به جایی دور دست می رفت. اگر در مدینه می ماند توطئه قتل او در مدینه هم ریخته شده بود و نه تنها مدینه، بلکه هر نقطه ی دیگری که انتخاب می کرد برای او امنیت نداشت چه این که وقتی محمد حنیفه به او عرض کرد به کوفه نرود در جواب او فرمود:”به خدا قسم ای برادر، اگر من در سوراخ خزنده ای از خزندگان زمین بروم، مرا بیرون خواهند آورد تا به قتل برسانند0″ مکه که از همه جای کره زمین امن تر به حساب می آمد، برای ایشان نا امن بود، دیگر هیچ نقطه ای نمی توانست مورد پیشنهاد قرار گیرد.
علامه مجلسی گوید: یزید فردی به نام عمربن سعیدبن عاص را با لشکری عظیم مسئول اداره مراسم حج کرده بود و به او دستور داده بود که حسین(علیه السلام) را پنهانی دستگیر کند و اگر نتوانست، او را از روی مکر و حیله به قتل برساند. سی نفر از شیاطین بنی امیه را نیز به طور جداگانه به همراه حجاج فرستاد و به آنها دستور داد که حسین(علیه السلام) را که به مکه می آید به قتل برسانند و به هر حال قتل او تحقق پیدا می کرد. از همین رو امام(علیه السلام) که از توطئه قتل خود آگاه گشت از احرام حج بیرون آمد و آن را عمره مفرده قرار داد و از مکه خارج شد.
بنابراین حضور امام(علیه السلام) در هیچ نقطه ای امنیت نداشت و در کشتن او تفاوتی بین کربلا و مدینه و مکه و کوفه و جای دیگر نبود.
شاید مهمترین دلیلی که ما امروز مسلمانیم و دین داریم، نماز می خوانیم و آرامش داریم، خون مقدس اباعبدالله علیه السلام است که مظلومانه بر خاک کربلا ریخت، چه باک که بی خون حسین هنوز در جاهلیت خویش دست و پا می زدیم.
حساب دین از حساب حکومت
نجات بخشى مؤمنان از جهالت را مى توان یکى از «فواید قیام عاشورا» برشمرد.
بعد از عاشورا ورق برمى گردد، یزید، ابن زیاد را نفرین و متّهم مى کند که حسین بن على ع را به قتل رسانده.
خداوند کارى کرد که اینان بى آبرو شوند و مردم از گمراهى درآیند. مردم بعد از جریان عاشورا فهمیدند حساب دین از حساب حکومت بنى امیه جداست. تا قبل از آن مردم قول بنى امیه را قول دین و حکم بنى امیه را حکم دین مى دانستند.
دل سنگ آب شد
آنکس که عواطف و ادراکات و وجدان انسانی را کنار زده، بی توجه به آنچه بر فرزندان رسول خدا صلی الله علیه واله در کربلا گذشت می پرسد چرا گریه؟مگر امام حسین علیه السلام به بهشت نرفت؟
آیا به مادری که در غم از دست دادن فرزند گریان است هم، این گونه خرده می گیری؟ محبت مادری را دلیل کاملی بر بی تابی های او نمی دانی؟آیا بهشتی بودن فرزندش اشک دیدگانش را فرو می نشاند؟
مگر نه این است که دستور صریح و بیان قرآن ما بر مودت فی القربی است؟ آیا می توان مودت داشت و بر آن لحظات خمیده شدن قامت سبط رسول خدا نه گریست ؟بی تابی نکرد؟ از غم قالب تهی نساخت؟
محتشم چه زیبا خطاب می کند :
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
(محتشم کاشانی شاعر قرن دهم هجری)