دل نوشته ای در باب رمضان و شب های قدر به قلم نویسندگان مختلف....
مهمانی
دست افشان ،پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم…
دعوت شده ایم،
به میهمانی،
به ضیافت ِ دل،به میزبانی حق
ای تشنگان ِ رحمت و مغفرت،
اینجا همان جاییست که رفع عطش می کنند
واوست که میهمان را حبیب خود می خواند
وما…میهمانیم در این میهمانی…
شب قدر من
شب قدر من، لیله القدر تو
ستاره می شمارم سال های انتظارم را
هزار و سیصد و چندین و چندانم نمی دانم
نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم نمی دانم…
“من…لیله القدر…تو”
*و رمضان را رمضان نامیدند چراکه می سوزاند گناهان انسان را…
یازده ماه به غفلت و بی خبری، شد سپری…
دل هایمان فراموششان شده بود که روزی سپید وپاک به ما ارزانی شده اند و ما چنان می زیستیم ،انگار از روز ازل همین طور سیاه معصیت بوده ایم!
حواس دلمان پرت بود و با هیچ اشاره ای جمع نمی شد!
و خدا از سر لطف و عنایت ،نگاهی کرد با محبت ،به دلی که ما ساخته بودیم…
نه ،
به دلی که روز ازل امانتمان داده بود.
و اراده کرد تا فرصتی دوباره دهد دلهای درهم ما را…
واراده کرد تا فرصتی دوباره دهد چشمان رنگ رنگ ما را…
و اراده کرد تا فرصتی دوباره دهد دفتر عشق خط خط ما را….
خدا تهِ تهِ تهِ همه ی کارهای ما نقطه گذاشت و گفت:
برو به سرخط…
و رمضان شد ماه خدا…
ماه لحظه های استجابت دعا…
ماه بخشش تمام خطاها…
ماه آشنای دل های ما…
ماه خدا وخدا وخدا…
و امروز روز هفدهم این فرصت دوباره است!!!
تو را نمی دانم اما من سخت در گل وامانده ام .
وقتی بشارت غل و رنجیر شدن شیطان را شنیدم آنقدر خوش خوشانم شد که با اعتماد به نفسی نگفتنی گفتم:
ما که راهی بهشت شدیم بی شیطان ،شما یک فکری برای دلتان کنید!
روز اول در همین خوشی گذشت …
روز دوم هنوز مست این آزادی ناگهانی از دست اهریمن بودم…
روز سوم در گیر و دارِ فهمِ دنائتِ دنیا لمحه ای به خود آمدم و…
روز چهارم لمحه ی دیروز را به مسامحه گرفتم و باز به خود بالیدم…
روز پنجم عجب و خودبزرگ بینی عنان از کف دلم ربود…
روز ششم شروع کردم به معرفی معرفت خود به اطرافیان …
روز هفتم همه را ملزم نمودم به ادای احترام مخلصانه به ساحت مقدس برئ از گناه این جانب…
روز…
روز هفدهم…
امروز روز هفدهم است…
روز هفدهمِ این فرصت دوباره!
امروز آن لمحه ی روز سوم شد کمی بیشتر از لحظه ،شاید در حدّ دقیقه ای . . .
و من در پرتو نور آن دانستم هفده روز ندانسته ام !
هفده روز ندانسته بودم که شیطان دربند است و من آزاد!
از همین روست که می گویم :در گل وا مانده ام…
هفده روز است آبروی گرو گذاشته ی خدا در بین ملائکه اش را به بازی گرفته ام !
دستم می لرزد،نگاهم می لرزد،دلم می لرزد،نفسم حتی می لرزد.
گویی به عریانِ خودم ،خودِ خودِ خودم می نگرم…
تنها سیزده روز مانده به خلاصی شیطان از غل و زنجیرهایش
و به امیدِ آزادی من از بند اهریمن
و من …
چرا پس خودِ اهریمن شدم؟!!
نا امید شدم !
کاملا ناامید شدم که،
صدایم زدی …
“اِنّا اَنزَلنا فی لَیلَهَ القَدر…وَ ما اَدراکَ ما لَیلَه القَدر…لَیلَه القَدرِ خَیرٌ مِن اَلف الشَّهر… تَنَزَّلُ المَلائکَه و الرّوح فیها بِاِذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ اَمر… سَلامٌ هیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجر…”
نا امیدی بزرگ ترین گناه عالم است …
وقتی تو ” لیله القدر” داری…
سرخط 1. یادمان باشد اگر یادمان رفت خدا را، ایراد از سیستم یادآوری الهی نیست از سیستم یادزدایی انسانی ست…
سرخط 2.ما که هر صدسال یه بار توفیق دیدار یاران نتی نصیبمان می شود ، اما شما رو به معرفت نتی تون هر صد ثانیه یه بار یه یادی ازمون بکنین …
سرخط 3. شبای قدرما رو هم دعا کنید …
“شب قدر”
یا رب !امشب چه شبیست ؟ شب ماتم ،شب هجران علیست
شب قدر است و شب بیداری ضربت تیغ و شب بیماری
چه شده یارِ همه مظلومان ؟ زخم خورده، پدرِ محرومان
آخر این طفل و یتیمان چه کنند دست خالی به چه سویی ببرند؟
در میانِ کوچه یک کاسه ی شیر می برد بهر علی طفلِ صغیر
تا مگر مرهم زخمش بکند کم از آن سوزشِ فرقش بکند
تا ابد راه تو را پوییم ما یا علی !راه تو را جوییم ما
بار الها !علوی کن ما را در قیامت نبوی کن ما را
معنای شبهای قدر
من از درد سینه مگویم به تو زشهر مدینه مگویم به تو
مگویم که چون جمع شد کینه ها به سنگ عداوت شکستند آئینه ها
و چون غصب کردند باغ فدک به کوچه شکستند بال مَلک
و وقتی که آتش به در درگرفت و بند عدو دست حیدر گرفت
و مادر به پشت درِ خانه رفت و قصه چو شمع و چو پروانه رفت
و عشقی غریبانه آنجا بسوخت به جرم حمایت ز مولا بسوخت
واینک علی بی کس و بی پناه که غمهای دل را بگوید به چاه
که خانه نشسته و تنها شده و مأوای او قبر زهرا شده
پس از این ستم دین به بیراهه شد چو ملّت زمولاش بیگانه شد
به ظلم و ستم آتش افروختند و یک یک همه لاله ها سوختند
علی را به محراب و مسجد شهید که اینگونه مظلوم ،عالَم بدید؟
حسن را به زهر جفا خون جگر که از داغ مادر شده دیده ،تر
و اما حسین آن شه کربلا که در خون خود آه، زد دست و پا
و عباس ِاو ،آن یگانه یلش که زهرای اطهر شده مادرش
وزینب که در شام ِ شوم بلا شده راوی دشتِ کرب و بلا
و بعد، هشت حجّت به روی زمین همه کشته گشتند با زهر کین
که تا مهدی آن شمسِ پنهان ما که نورش رسد بر دل و جان ما
بیاید و دلهای ما انسیان شود مملو از حب آن سروران
بیاید به آوا و صوتِ جلی بگوید که مولاست، تنها علی
و آن منتقم دین اسلام را کند زنده او سِرّ احکام را
و گوید به ما قبر مادر کجاست که زهرا همه لطف و نور و عطاست
اَلا فاطمه، ای همه مهر و جود که ام ابیها تو را نام بود
تو معنای شبهای قدری چرا نداند کسی قدر تو جز خدا؟
و ما اینک از لطف تو بنده ایم همه عمر پیش تو شرمنده ایم
که زهراست سرمایه ی دین ما و حُبَش بُوَد کیش و آئین ما
الهام السادات کاظمی
سروده شده در مدینه منوره
غرق دریای رحمت
کم کم روزهای ماه میهمانی خدا به ساعت و ساعت هایش به دقیقه و دقیقه هایش به ثانیه تبدیل می شوند .
روز هایی بس پر برکت و سرشار از لطف و رحمت و فضل خدا …
سفره ی پر انعامی که می رود تا برچیده شود .
مهمانی باشکوهی که افتخار حضور در آن به من و شما هم داده شد .
حواست هست ؟
بر سر این سفره، حجت بر حق خدا نیز حضور دارد !!!
عزیزترین مهمان این سفره که وجودش و حضورش بزرگترین نعمت است !!!
صد حیف که میروی، رمضان المبارک!
ای کاش از تو پر شده باشم .
گرچه میروی ای ماه خدا و خداحافظی با تو سخت است اما خدایی داریم که ما را از رحمتی به رحمت دیگری وارد می کند .
آن قدر پر نعمت بودی که کافی بود حضورم در تو ، برای بهره مند شدن از تمام نعمت هایت .
و آن قدر رحمت خدایم وسیع است که کافی است فقط باشم، بخواهم و نخواهم در رحمتش غوطه ورم، زیرا خدای من آن کسی است که رحمتش همه چیز را فرا گرفته است.
خدایی که میداند چه قدر من ناتوانم در رسیدن به خیر ها و خوبی ها و بهره بردن از نعمت ها !
چه قدر ضعیفم و چه قدر غافل …
بنابراین از سر لطفش تبدیل می کند :
نفس هایم را به تسبیح !
و خوابم را به عبادت !
آری !
این چنین است پروردگار ما …
او دریای رحمتش بیکرانه است …
خدای من ! خدای مهربانم !
میدانی که من باز هم ضعیفم و ناتوان و غافل …
پس از تو میخواهم که تبدیل کنی
این بار خودم را ، به کسی که وجودش پر از « ولی الله » است.
تبدیل کن مرا به کسی که یاوری کند مهدی ات را ، صلوات الله و سلامه علیه ، که تو بر هر چیز قادر و توانایی !
فرشته سلطانی
آخرین تسبیح های نفس
هر دم مضطربانه به ساعت نگاه می کنم…
نفس هایم را کوتاه ترکرده و با تعداد بیشتری تنفس می کنم
این آخرین تسبیح های نفس کشیدن است
همه ی دعاهایم را در سبد اجابت وعده داده شده قرار می دهم و به درگاه باریتعالی عرضه می دارم…
زیر لب میگویم کاش همه اعمالم را در این ماه انجام می دادم زیرا به قبولی آن اطمینان دارم…
آخرین ساعات است و همه در انتظار اعلام عید…
من اما چون مصیبت زده ای، دل در دلم نیست
چقدر این دقایق تلخ است که میدانی میهمان از جان عزیزترت بعد از یک ماه انس و همنشینی شبانه روزی، حالا بار سفر بسته و عزم رفتن دارد…
دلت می خواهد به پایش بیفتی و او را از رفتن منصرف کنی…
دلت می خواهد چمدانش را که پر از فضائل است بگیری و عاجزانه التماس کنی برای ماندن…
دلت می خواهد بگویی با رفتنت :
جمع می شود سفره های افطار و سحر با آن همه برکاتش و هنگام اذان مغرب و صبح تو میمانی و یک دنیا حسرت…
دلت می خواهد فریاد بزنی نرو، شیاطین را ببین که انتظار فردا را می کشند تا رها گردند از غل و زنجیر…
دلت میخواهد با او نجوا کنی:
که بعد از رفتنت دیگر در کدام سحرگاهان ابو حمزه زمزمه کنم…
دیگر کدام شامگاهان افتتاح بخوانم برای فتح و گشایش در کار امامم…
دلت میخواهد این خوان گسترده و این بار عام خدای متعال تا ابد جاری باشد…
اما…!!!…
اما او عزمش را جزم کرده برای رفتن…
یاد فردای بدون او دلت را می آشوبد و این آشوب دل به دست های لرزانت منتقل می گردد…
و زیر لب زمزمه میکنی کاش می شد نروی…
و بغض مانده در گلو به همراه قطرات داغ اشک فراق، طوفانی در وجودت بر پا می کند…
اینک تو هستی و این لحظات پایانی…
و صدایی که عید رسیده را تبریک می گوید…
و شادی و سرور همگان…
و تبریکات رد و بدل شده بین مردم
تو اما آرام با اشکهای روان، صحیفه را به دست می گیری و به کنج خلوتی رفته و با ماه صیام، این ضیافت الله از لسان معصوم وداع می کنی
ومی اندیشی کاش این آخرین رمضان غیبت باشد…
آرزو که محال نیست کاش نماز عیدمان را به امامت یگانه ی دوران، امیر عالم هستی اقامه کنیم
پس مثل همیشه میگویی :
اللهم عجل لولیک الفرج
اعظم سادات هاشمی
دلتنگی های گاه گاه
گاهی حتی به وقت عید هم دلتنگی و دلگیر…
دلتنگی برای کسی که درمانت در دست های اوست
التیام تمام زخم هایت در نگاه مهربان و پدرانه اوست
مسکن همه دردهایت دست عنایت اوست
مرهم تمام جراحات عمیق و سطحی ات آغوش پر از مهر و محبت اوست
آآآه…
امان از وقتی که از درد به خود بپیچی و نوش داروی تو در دستان کسی باشد که رفته، که نیست، که غایب است، که هست و چشمان بی فروغت او را نمی بیند.
که به او دسترسی نداری
او را نداری زمانی که محتاجی
یا صاحب الزمان… اکنون دلم در محتاجترین زمان ممکن بسر می برد که
شما را ببیند
صدایتان را بشنود
نگاه مهربانتان را بفهمد
دستان گرم و پر محبتت را حس کند
عنایت پدرانه ات را لمس کند
پرستاری بی دریغت از دل لرزان و قلب خسته ام را …
جراحاتم بس عمیق است و پر از آه
دردهایم جانکاه است
زخم هایم بی مرهم است
شاید اگر دیر بیایی به بالینم همین اندک خونی هم که در رگ های منِ حَیِّ رو به موت است از دست برود
خونریزی عمیق را باید سریعا رسیدگی کرد تا مانع مرگ شود
قطعا بلاهای این زمانه روح و روان و جسمم را به جراحات عمیق کشانده
مددی کن یا صاحب الزمان
مددی کن یا بقیه الله
مددی کن یابن الحیدر
مددی کن ……… یابن الزهرا
ای پسر فاطمه… به دادمان برس که مردیم از عیدهای فطر و قربان بی حضور شما،
که بدترین شکنجه است محرومیت از شما،
بدترین درد است فطر و قربان گذراندن در غیاب صاحب اصلی این اعیاد.
پس تا وقتی بیایی فریاد میکنم :
اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا و شده الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا
اللهم عجل لولیک الفرج
فهیمه هنرمندی
ماه دعا
در این دنیای پر هیاهو، گاهی دل آدم از همه چیز و همه کس می گیره، انگار دلش دوباره هوای بهشت می کنه و قفس دنیا براش تنگ می شه.
تو روزهای که آدم ها تنها می شن و تصور می کنن که هیشکی محرم رازشون نیست، چه بهتر که به خدا پناه ببرن و راز دلشون رو به خدا بگن، به قول معروف با راز و نیاز با خدای بزرگشون، استخونی سبک کنن.
دعا نشونه بندگیه، این که بنده ها با زبونشون و از اعماق دلشون، دارن اقرار می کنن که ناتوانن و تو این دنیا از بنده ای کاری بر نمیاد و همه کاره فقط خداست. این که چشم امیدشون رو از بنده های خدا قطع می کنن و فقط به خدا توکل می کنن.
رمضان، ماه دعاست…
دعای سحر: اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِکَ بِاَبْهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِىُّ
دعای افطار که فقط یه خطه: اللَّهُمَّ لَکَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِکَ أَفْطَرْتُ وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ
دعای افتتاح، که توصیه شده، هر شب خونده بشه.
دعای ابوحمزه ثمالی، که میعادگاه عاشقان با خدا، تو نیمه شب های ماه رمضونه و می گن اگه کسی اونو ، یکبار بخونه، تا اخر عمر مشتریش می شه
دعای جوشن کبیر، دعای مجیر، مناجات های امیرالمومنین و خلاصه چند تا دعای قشنگ و معروف دیگه
ماه رمضان، ماه عبادته و به قول بزرگان دینمون، برترین و بهترین عبادات، دعا کردنه
راستی یادمون باشه، اول برای پدرمون، صاحب الزمان، مسافر خسته ی زمان ها دعا کنیم …
نویسنده: خورشید
مهمان خلیفه ی خدا
درست است که در ماه رمضان میهمان خدائیم و به ضیافت او دعوت شده ایم اما چون خداوند را در تکوین و نیز در میان انسانها خلیفه ای است که کارهای او را انجام می دهد و امور تکوین و تشریع به دست با کفایت او به انجام می رسد،به این ترتیب می توان گفت ما که در رمضان میهمان خدائیم ،میهمان خلیفه او هم نیز هستیم که رتق و فتق این میهمانی با اوست.
پس با اطمینان خاطر می گوئیم:
های ،میهمانان صاحب الزمان در رمضان !
گوارایتان باد،میهمانی ارباب!
خوش بخرامید و از میهمانی لذت برید که میزبان شما نیز همچون “مستخلفٌ عنه” خودیعنی خدا، بسیار کریم و مهربان است.اگر چه در سفره ضیافتش ، با انواع و اصناف نعمت ها،پذیرایی را به کمال رسانده است اما اگر چیز دیگری هم می خواهید، از خواستن دریغ نکنید!
همه آنچه در دعای افتتاح و ابوحمزه و سحر و تعقیبات ویژه نمازهای رمضان است،اگر کم است،بیشترش را از میزبان یعنی خلیفه خدا و صاحب الزمان سلام الله علیه بخواهید و شک نکنید که ایشان کریم تر از آن چیزی است که در مخیّله شماست!
اما من دلخوشم که در ماه ضیافت ،از میزبان جز میزبان نخواهم و عرض کنم تا تو بر سفره حکومت جهان ننشینی دست به طعام و غذا نمی برم! می دانی این جمله بر کریمان چقدر سنگین است؟اگر میهمان شان دست به غذا نبرد هرکاری را برای او می کنند. تا موانع تنعم او را برطرف کنند که او دست به طعام برد، وقتی بپرسند چه می خواهی ؟
می گویم :
شما را آقا جان!
غیبت تان امان مان بریده و انتظارمان طولانی شده است(طال الانتظار و شمت منّا الفجار) ، … حالیا نوید ظهور و فرج را در ضیافت رمضان بر سفره هامان اضافه کنید تا دست به غذا بریم و گرنه…
بگذار اشک بر چهره میزبان نشیند و با اضطرار از “مستخلف عنه” بخواهد و چنین شود که کشف سوء گردد: امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء”…
و سخن حافظ راست آید که :
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد!
به قلم دکتر عبدالحسین فخارى