متن کارت دعوت (7)
(قطعه ادبی روزنامه دیواری )
«الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین والائمه المعصومین- علیهم السلام-»
حدیث:
امیر مؤمنان- علیه السلام- پس از روزگاری دراز یکی از شیعیان خود را دید که آثار پیری در او نمایان بود و هنوز تند و چالاک راه میرفت، فرمود: ای مرد، سنّ تو بالا رفته! گفت: در اطاعت تو ای امیرمؤمنان. فرمود: هنوز تند و چالاک هستی! گفت: بر ضد دشمنان تو ای امیرمؤمنان. فرمود: هنوز در تو رمقی میبینم! گفت: آن هم در اختیار توست ای امیرمؤمنان.( بحارالانوار 42 / 186.)
متن ادبی برطبق حدیث فوق:
در انتهای کوچه باریک و خلوت ما در میان آن بیدهای مجنون خانه ای بود کوچک کاهگلی با دری چوبی. صاحب خانه پیرمردی بود با موهای سپید ولی قامتی راست و برافراشته. نگاهش مهربان بود و وجودش پر از مهر ، ذکر لبش یا علی بود و میهمانی صبح و شامش خانه خدا. میزبانش اعیاد و وفیات ، شربت و شیرینی و نذری دادن به اهل محل.
پیرمرد را دوست داشتیم من و همه بچه های کوچه. روزی مردی از او پرسید : ای پیرمرد چرا هنگام راه رفتن سینه ات را به جلو و سرت را بلند می کنی؟ اخم هایمان را درهم کشیدیم. پیرمرد جواب داد: می خواهم بگویم من شیعه امیرالمؤمنین– علیه السلام– هستم و به این افتخار یک سر و گردن از دیگران بلند و شیعه که در برابر دشمنان قد خمیده نمی سازد. از جوابش خندیدیم و از آن روز ما هم راست قامت در میان همگان.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.