انیس النفوس
نفس هایم به شماره افتاده…
صدای ضربان قلبم را به وضوح می شنوم
قدم های سست و لرزانم، مرا به سوی بهشت می برد…
سر به زیر انداخته و چون کودکی خطا کار
آرام آرام پیش می روم…
می دانم، نزدیک شده ام
عطر بهشت را استشمام می کنم
و هیاهویی که به گوشم می رسد
آیا زمزمه عاشقانه آمده به میهمانی است یا صدای بال ملائک؟؟؟
هرچه هست گوش نواز است و آرامبخش است
می رسم به در ورودی، درست زیر نقاره خانه، دست ادب بر روی سینه
جراتی به خود داده و سر بر می دارم…
در مقابلم آنچه خود نمایی می کند گوشه ای از جنت خداست
گنبد و گلدسته های طلایی، ایوان طلا، سقاخانه
و پنجره فولاد…
همه با هم مرا می برد…
بالا و بالاتر…
تا به عرش الهی…
و مگر عرش الهی به غیر از این جاست…
و من مبهوت و حیران می نگرم
که ناگهان صدای نقاره ها مرا به خود می آورد
و نگاهم به سوی پنجره فولاد می رود
و می شنوم صداها و فریاد ها را
و مردمی که با ازدحام جمعیت به این سو آن سو می روند
انگار همهبا هم می گویند:
دوباره کسی شفا گرفته…
و من دلم را به امید معجزه ی شفا به شبکه های ضریح گره می زنم و
راهی می شوم به کنج حرم
ور انتظار
و چه سخت است انتظار
از دلم می گذرد
اللهم عجل لولیک الفرج به حق امام رئوف
الحقیر هاشمی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.