از عزای سرور شهیدان1
“بسم الله الرحمن رحیم”
از حوالی قربان گذشتیم و مرور یاد اطاعت خلیل خدا و گذشت از پاره جان ابراهیم.
آرام آرام به آنجا رسیدیم که برکه ای رود شد و موج شد و دریا شد؛ دریایی شد سراسر آکنده از” مَن کُنتُ مَولاه” و لبریز” یا ایهاالرسول” و رسیدیم به آنجا که دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا میرفت.
ناگهان صدای مردانه ای از حق برخاست و در دشت پیچید که” اَللهم والَ مَن الا و عادا مَن عادا” صدای رسول در دشت پیچید و عرش و زمین آذین شدند و فقط کاش در هزار رنگی این آذین وارث این غدیر را گم کرده باشیم.
گذشتیم و رسیدیم به آنجا که ” قُل تَعالوا” به رخ نصرانیان رنگ نگذاشت. آنجا که ” اَنفُسَنا” سخن تازه ای آورده بود و نصرانیان بهانه شدند برای رجز خوانی، برای آنکه خداوند سبحان بگوید به جهانیان که این پنج تن محور چرخش زمین و زمان و حیاتتان اند و” نِساءَنا ” که ملیکه ی افلاک بود و بانوی آب بود و هستی خدا بود و “اَبناءَنا ” که سرور آقای جوانان بهشت است و ستون های عرش و گذشتیم.
حالا که درحوالی محرم به سر میبریم . دوبار طنین صدای مردانه ای در دشت پیچیده. طنینی از جنس همان اَللهم والِ مَن والاه. از همان عطر و دل نشینی. گوش کن.
هَل مِن ناصر یَنصُرُنی.
و گذشتیم رسیدیم به غربت و اَلشِمرُ.
و حال که دل وارث اطاعت خلیل و شکوه و غدیر و عظمت مباهله میرود سمت پریشانی، باید ادب کرد و سر حزن فرو برد و از سرخی محرم تا گستردگی عزای صفر باید چنین خواند:
یا حضرت دلبر!
به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه!
یادداشت های روزانه یک گمشده
شماره 9، از انتهای زمانه
مرضیه سادات بیات غیاثی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.