هفتمین قسمت از وقایع نگاری عاشورا به کلامی درباره ی عظمت یاران اباعبدالله می پردازد و سپس جریانات روز تاسوعا و نماز ظهر عاشورا را برایمان بازگو می کند. برگرفته از کتاب لهوف سید بن طاووس.
یاران…
اصحاب و یاران امام حسین (علیه السلام) از یاران همه پیامبران و اوصیاء بالاترند. امام حسین(علیه السلام) درشب عاشورا به اصحاب خود فرمودند: همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود ندارم.
از این روایت شریف می توان فهمید که طبق فرموده حضرت، اصحاب آن بزرگوار بر اصحاب همه انبیاء و اوصیاء حتی بر اصحاب خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب امیرالمومنین (علیه السلام) برتری دارند، چرا که هر وقت اصحاب انبیا و بعضی از ائمه اطهار(علیه السلام) به جنگ می رفتند، تعدادشان به اندازه عده دشمن بوده یا نصف یا ثلث آنها و نه تنها احتمال نجات خود و مولایشان را می دادند، بلکه احتمال پیروزی و بدست آوردن اموال و غنیمت را هم می دادند. اما اصحاب و حواریون حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اول آن که عددشان یک هزارم عده دشمن بود.!
دوم می دانستند که پیروز نخواهند شد و به طرز وحشتناکی شهید می شوند، سوم، علم داشتند که اگر یاری سیدالشهداء(علیه السلام) را بنمایند خودشان و مولایشان شهید خواهند شد و اگر یاری نکنند، به مقتضای فرمایشاتی که مکرر از خود امام حسین (علیه السلام) شنیده بودند، خودشان نجات می یابند و مولایشان شهید خواهد شد. به این جهت به یاری آن بزرگوار اقدام نمودند و با این فرض، دلخوش بودند که به سبب یاری نمودن ایشان، چند ساعتی وجود امام حسین(علیه السلام) که حجت خداست، حفظ می شود و شهادت حضرتش قدری تاخیر می افتد.
آنها می توانستند خودشان را نجات دهند، این در حالی بود که می دانستند شهید می شوند، اما پسر پیامبر را تنها نگذاشتند. قطب راوندی از ابوحمزه ثمالی از امام چهارم (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: من در شب عاشورا با پدر بزرگوارم بودم، پدرم به اصحاب فرمود: شب است از تاریکی استفاده کنید و بروید، این جماعت کشتن مرا می خواهند و با شما کاری ندارند، بیعتم را نیز از شما برداشتم. اما آنها در جواب گفتند: به خدا قسم این کار را نمی کنیم. فرمودند: اگر بمانید، کشته خواهید شد و احدی از شما باقی نمی ماند. گفتند: سپاس و حمد خدایی را که سعادتِ شهادت با شما را به ما داد و حضرت حسین(علیه السلام) درباره آنها دعا کردند.
تاسوعای حسینی
یکی از روزهایی که بر امام حسین (علیه السلام) و اهل بیتش ایشان، بسیار سخت گذشت، روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود.
چنانکه در روایتی از امام صادق (علیه السلام) در وصف تاسوعا آمده است: روز نهم محرم امام حسین (علیه السلام) و اصحابش در کربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهیان شام او را احاطه کردند و در فشار قرار دادند و در این روز عمر سعد با کثرت سپاهیانش خوشحال شدند. آن حضرت را ضعیف شمردند و مطمئن شدند که دیگر برای امام یاوری نخواهد آمد و مردم عراق دست از یاریش کشیدند. پدرم فدای مستضعف غریب؛
و این زمان بود که شمر وارد صحرای کربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت. لذا عمر سعد با این جمله فرمان حمله را صادر کرد: سپاهیان خدا سوار شوید که خدا شما را مژده بهشت داد!!
سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابی عبدالله هجوم آوردند. امام حسین (علیه السلام) جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر به زانو غم نهاده و به خواب رفته بود که زینب (سلام الله علیها) صدا زد: برادر صدای نیروها را نمی شنوی که نزدیک خیام رسیده اند؟
امام بیدار شدند و با یک دنیا وقار و طمأنینه فرمودند: اکنون پیامبر را در خواب دیدم که به من فرمودند: به زودی نزد ما خواهی آمد.
زینب (سلام الله علیها) لطمه ای به صورت زد و فرمود: واویلاه!
امام فرمود: خواهرم آرام که ویل از آن تو نیست، خدا تو را رحمت کند.
عباس (علیه السلام) نیز خدمت امام آمد و عرض کرد: آقا جمعیت به خیمه گاه آمدند.
حضرت فرمود: عباس جان، جانم به قربانت سوار شو و با آنها ملاقات کن و بپرس چه شده و برای چه آمده اند؟
عباس (علیله السلام) با بیست نفر سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میان آنان بود، جلو جمعیت را سد کردند و پرسیدند: چه تصمیمی دارید؟
گفتند: امیر دستور داده تا بر شما عرضه کنیم که به حکم امیر تن دهید و گرنه با شما خواهیم جنگید.
حضرت عباس فرمود: شتاب نکنید تا گفته هایتان را به حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) عرض کنم و به سوی آن حضرت رهسپار شد.
اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) در برابر سپاهیان کفر ایستاده بودند. حبیب بن مظاهر به زهیربن قین گفت: شما با اینها سخن می گویید یا من بگویم؟
زهیر گفت: همانطور که شروع کردید، ادامه دهید.
حبیب بن مظاهر گفت: به خدا قسم بدترین جمعیت مردمی هستند که فردای قیامت بر خدا وارد شوند، در حالیکه ذریه پیامبر و اهل بیتش را می کشند و بندگان خاص خدا و شب زنده داران و سحرخیزان و ذاکرین خدا را به شهادت می رسانند. عباس (علیه السلام) به خدمت امام رسید و ایشان را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت.
امام فرمود: برگرد و اگر می توانی امشب را مهلت بخواه، تا شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بپردازم، که خدا می داند چقدر نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست می دارم. عباس(علیه السلام) به سوی جمعیت برگشت و سخن برادرش را با آنان ابلاغ کرد.
عمر بن سعد که احساس کرده بود شمر مراقب حرکات اوست و کارهایش را به ابن زیاد گزارش می دهد، از ترس آنکه مبادا سعایت کند، با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهی کرد. شمر هم این امر را به خواست عمر سعد موکول کرد. سرانجام گفتگوها به عدم توافق منتهی می شد، که ناگهان عمر بن حجاج زبیدی میان حرف آنان دوید و گفت: سبحان الله! به خدا قسم اگر از مردم دیلم بودند و یک شب از ما مهلت می خواستند، آنها را اجابت می کردیم! محمد بن الاشعث نیز، گفته عمر را تایید کرد و ابن سعد را گفت: خواسته شان را بپذیرید، به خدا قسم فردا با شما خواهند جنگید. ابن سعد، بالاجبار به امام حسین (علیه السلام) و یارانش مهلت داد.
ستون دین
وقت نماز ظهر رسید. زهیر بن قین و سعید بن عبدالله با چند نفر دیگر، مقابل نماز گذاران صف کشیدند. امام (علیه السلام) با سایر اصحاب در حال نماز خواندن بودند. در این موقع تیری از سوی دشمن به سوی ایشان آمد. سعید بن عبدالله پیش رفت و در مقابل آن حضرت ایستاد و تیرها را به تن خود خرید، تا آنکه از پا درآمد و به زمین افتاد و می گفت: خداوندا! این جماعت را مانند قوم عاد و ثمود لعنت نما و سلام مرا به پیغمبر برسان و او را از زخم هایی که بر بدن من وارد شده است مطّلع کن، زیرا مقصود من از یاری ذرّیه پیغمبر تو، اجر و ثواب تو بود.
پس از گفتن این کلمات از دنیا رفت در حالی که غیر از زخم های شمشیر و نیزه، سیزده چوبه تیر در بدنش نمایان بود.
پس از آن «سُوید بن عمر بن ابی مطاع» که مردی شریف و کثیرالصّلوه بود به میدان آمد و مانند شیر ژیان، به جنگ مشغول شد. تا آنکه از فزونی زخمها در بین کشتگان به روی زمین افتاد و به همین حال بود و حرکتی از او دیده نمی شد، تا وقتی که شنید سپاهیان ابن زیاد می گویند: حسین کشته شد. از شنیدن این خبر بی تاب شد و از کفش خود خنجری بیرون آورد و به جنگ با آنان مشغول شد، تا به شهادت نائل آمد.
اصحاب امام حسین (علیه السلام) برای کشته شدن در یاری آن حضرت، سبقت می گرفتند و چنان بودند که شاعر درباره آنان گفته است:
اصحاب حسین (علیه السلام) کسانی بودند که وقتی برای رفع گرفتاری خوانده می شدند، در حالتی که عده ای از دشمنان نیزه دار بودند و دسته دیگر آنها مسلّحانه پشت به پشت یکدیگر داده و اجتماع کرده بودند، دلهای شجاع خویش را روی زره می پوشیدند و خود را در دهان مرگ می افکندند.
هفتمین قسمت از وقایع نگاری عاشورا به کلامی درباره ی عظمت یاران اباعبدالله می پردازد و سپس جریانات روز تاسوعا و نماز ظهر عاشورا را برایمان بازگو می کند. برگرفته از کتاب لهوف سید بن طاووس.
یاران…
اصحاب و یاران امام حسین (علیه السلام) از یاران همه پیامبران و اوصیاء بالاترند. امام حسین(علیه السلام) درشب عاشورا به اصحاب خود فرمودند: همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود ندارم.
از این روایت شریف می توان فهمید که طبق فرموده حضرت، اصحاب آن بزرگوار بر اصحاب همه انبیاء و اوصیاء حتی بر اصحاب خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب امیرالمومنین (علیه السلام) برتری دارند، چرا که هر وقت اصحاب انبیا و بعضی از ائمه اطهار(علیه السلام) به جنگ می رفتند، تعدادشان به اندازه عده دشمن بوده یا نصف یا ثلث آنها و نه تنها احتمال نجات خود و مولایشان را می دادند، بلکه احتمال پیروزی و بدست آوردن اموال و غنیمت را هم می دادند. اما اصحاب و حواریون حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اول آن که عددشان یک هزارم عده دشمن بود.!
دوم می دانستند که پیروز نخواهند شد و به طرز وحشتناکی شهید می شوند، سوم، علم داشتند که اگر یاری سیدالشهداء(علیه السلام) را بنمایند خودشان و مولایشان شهید خواهند شد و اگر یاری نکنند، به مقتضای فرمایشاتی که مکرر از خود امام حسین (علیه السلام) شنیده بودند، خودشان نجات می یابند و مولایشان شهید خواهد شد. به این جهت به یاری آن بزرگوار اقدام نمودند و با این فرض، دلخوش بودند که به سبب یاری نمودن ایشان، چند ساعتی وجود امام حسین(علیه السلام) که حجت خداست، حفظ می شود و شهادت حضرتش قدری تاخیر می افتد.
آنها می توانستند خودشان را نجات دهند، این در حالی بود که می دانستند شهید می شوند، اما پسر پیامبر را تنها نگذاشتند. قطب راوندی از ابوحمزه ثمالی از امام چهارم (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: من در شب عاشورا با پدر بزرگوارم بودم، پدرم به اصحاب فرمود: شب است از تاریکی استفاده کنید و بروید، این جماعت کشتن مرا می خواهند و با شما کاری ندارند، بیعتم را نیز از شما برداشتم. اما آنها در جواب گفتند: به خدا قسم این کار را نمی کنیم. فرمودند: اگر بمانید، کشته خواهید شد و احدی از شما باقی نمی ماند. گفتند: سپاس و حمد خدایی را که سعادتِ شهادت با شما را به ما داد و حضرت حسین(علیه السلام) درباره آنها دعا کردند.
تاسوعای حسینی
یکی از روزهایی که بر امام حسین (علیه السلام) و اهل بیتش ایشان، بسیار سخت گذشت، روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود.
چنانکه در روایتی از امام صادق (علیه السلام) در وصف تاسوعا آمده است: روز نهم محرم امام حسین (علیه السلام) و اصحابش در کربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهیان شام او را احاطه کردند و در فشار قرار دادند و در این روز عمر سعد با کثرت سپاهیانش خوشحال شدند. آن حضرت را ضعیف شمردند و مطمئن شدند که دیگر برای امام یاوری نخواهد آمد و مردم عراق دست از یاریش کشیدند. پدرم فدای مستضعف غریب؛
و این زمان بود که شمر وارد صحرای کربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت. لذا عمر سعد با این جمله فرمان حمله را صادر کرد: سپاهیان خدا سوار شوید که خدا شما را مژده بهشت داد!!
سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابی عبدالله هجوم آوردند. امام حسین (علیه السلام) جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر به زانو غم نهاده و به خواب رفته بود که زینب (سلام الله علیها) صدا زد: برادر صدای نیروها را نمی شنوی که نزدیک خیام رسیده اند؟
امام بیدار شدند و با یک دنیا وقار و طمأنینه فرمودند: اکنون پیامبر را در خواب دیدم که به من فرمودند: به زودی نزد ما خواهی آمد.
زینب (سلام الله علیها) لطمه ای به صورت زد و فرمود: واویلاه!
امام فرمود: خواهرم آرام که ویل از آن تو نیست، خدا تو را رحمت کند.
عباس (علیه السلام) نیز خدمت امام آمد و عرض کرد: آقا جمعیت به خیمه گاه آمدند.
حضرت فرمود: عباس جان، جانم به قربانت سوار شو و با آنها ملاقات کن و بپرس چه شده و برای چه آمده اند؟
عباس (علیله السلام) با بیست نفر سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میان آنان بود، جلو جمعیت را سد کردند و پرسیدند: چه تصمیمی دارید؟
گفتند: امیر دستور داده تا بر شما عرضه کنیم که به حکم امیر تن دهید و گرنه با شما خواهیم جنگید.
حضرت عباس فرمود: شتاب نکنید تا گفته هایتان را به حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) عرض کنم و به سوی آن حضرت رهسپار شد.
اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) در برابر سپاهیان کفر ایستاده بودند. حبیب بن مظاهر به زهیربن قین گفت: شما با اینها سخن می گویید یا من بگویم؟
زهیر گفت: همانطور که شروع کردید، ادامه دهید.
حبیب بن مظاهر گفت: به خدا قسم بدترین جمعیت مردمی هستند که فردای قیامت بر خدا وارد شوند، در حالیکه ذریه پیامبر و اهل بیتش را می کشند و بندگان خاص خدا و شب زنده داران و سحرخیزان و ذاکرین خدا را به شهادت می رسانند. عباس (علیه السلام) به خدمت امام رسید و ایشان را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت.
امام فرمود: برگرد و اگر می توانی امشب را مهلت بخواه، تا شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بپردازم، که خدا می داند چقدر نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست می دارم. عباس(علیه السلام) به سوی جمعیت برگشت و سخن برادرش را با آنان ابلاغ کرد.
عمر بن سعد که احساس کرده بود شمر مراقب حرکات اوست و کارهایش را به ابن زیاد گزارش می دهد، از ترس آنکه مبادا سعایت کند، با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهی کرد. شمر هم این امر را به خواست عمر سعد موکول کرد. سرانجام گفتگوها به عدم توافق منتهی می شد، که ناگهان عمر بن حجاج زبیدی میان حرف آنان دوید و گفت: سبحان الله! به خدا قسم اگر از مردم دیلم بودند و یک شب از ما مهلت می خواستند، آنها را اجابت می کردیم! محمد بن الاشعث نیز، گفته عمر را تایید کرد و ابن سعد را گفت: خواسته شان را بپذیرید، به خدا قسم فردا با شما خواهند جنگید. ابن سعد، بالاجبار به امام حسین (علیه السلام) و یارانش مهلت داد.
ستون دین
وقت نماز ظهر رسید. زهیر بن قین و سعید بن عبدالله با چند نفر دیگر، مقابل نماز گذاران صف کشیدند. امام (علیه السلام) با سایر اصحاب در حال نماز خواندن بودند. در این موقع تیری از سوی دشمن به سوی ایشان آمد. سعید بن عبدالله پیش رفت و در مقابل آن حضرت ایستاد و تیرها را به تن خود خرید، تا آنکه از پا درآمد و به زمین افتاد و می گفت: خداوندا! این جماعت را مانند قوم عاد و ثمود لعنت نما و سلام مرا به پیغمبر برسان و او را از زخم هایی که بر بدن من وارد شده است مطّلع کن، زیرا مقصود من از یاری ذرّیه پیغمبر تو، اجر و ثواب تو بود.
پس از گفتن این کلمات از دنیا رفت در حالی که غیر از زخم های شمشیر و نیزه، سیزده چوبه تیر در بدنش نمایان بود.
پس از آن «سُوید بن عمر بن ابی مطاع» که مردی شریف و کثیرالصّلوه بود به میدان آمد و مانند شیر ژیان، به جنگ مشغول شد. تا آنکه از فزونی زخمها در بین کشتگان به روی زمین افتاد و به همین حال بود و حرکتی از او دیده نمی شد، تا وقتی که شنید سپاهیان ابن زیاد می گویند: حسین کشته شد. از شنیدن این خبر بی تاب شد و از کفش خود خنجری بیرون آورد و به جنگ با آنان مشغول شد، تا به شهادت نائل آمد.
اصحاب امام حسین (علیه السلام) برای کشته شدن در یاری آن حضرت، سبقت می گرفتند و چنان بودند که شاعر درباره آنان گفته است:
اصحاب حسین (علیه السلام) کسانی بودند که وقتی برای رفع گرفتاری خوانده می شدند، در حالتی که عده ای از دشمنان نیزه دار بودند و دسته دیگر آنها مسلّحانه پشت به پشت یکدیگر داده و اجتماع کرده بودند، دلهای شجاع خویش را روی زره می پوشیدند و خود را در دهان مرگ می افکندند.