پنجمین قسمت از وقایع نگاری عاشورا مربوط به سخنان امام حسین و اتمام حجت ایشان با لشگریان عمر سعد است و سپس لحظه های طلایی برگشتن حر، به آغوش اباعبدالله. برگرفته از کتاب لهوف سید بن طاووس.
آزاد مردان بی ادعا
حرّ بن یزید ریاحی، به پیش عمر بن سعد آمد و گفت: «آیا قصد داری با حسین بجنگی؟» عمر گفت: «آری، به خدا قسم می خواهم جنگی کنم که کمترین چیزش آن باشد که سرها از بدنها جدا و دستها از پیکرها قطع گردد.
حر با شنیدن این سخنان از یاران خود فاصله گرفت و در حالی که بدنش می لرزید به گوشه ای رفت.
مهاجر بن اوس به او گفت: «ای حر کار تو مرا به شک انداخته است، اگر از من می پرسیدند، شجاع ترین مرد کوفه کیست؟ هرگز فرد دیگری را جز تو نمی گفتم، پس چرا به خود می لرزی؟
حر در پاسخ گفت: به خدا قسم خودم را در میان بهشت و دوزخ مخیّر می بینم. ولی به خدا سوگند، چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم، اگرچه بدنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زد و به قصد خیمه گاه امام حسین (علیه السلام) حرکت کرد. در حالی که رو به آسمان کرده بود و می گفت: خداوندا! به سوی تو برمی گردم؛ توبه مرا بپذیر؛ زیرا من، دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را ترساندم.
وقتی به خیمه گاه امام حسین (علیه السلام) رسید، عرضه داشت: جانم فدای تو باد. من آن کسی هستم که بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدینه برگردی. گمان نمی کردم این مردم کار را به اینجا بکشانند. اینک توبه نموده و به سوی خدا بازمی گردم. آیا توبه من پذیرفته است؟
امام حسین (علیه السلام) فرمودند: آری خداوند توبه تو را قبول خواهد کرد.
حر گفت: چون من نخستین کسی هستم که راه را بر تو سد کرد، اجازه فرما نخستین کسی باشم که در راه تو کشته می شوم، شاید از کسانی شوم که در روز قیامت با جدّت محمد (صلوات الله علیه و آله و سلّم) ملاقات می کنند.
پس از آن که امام (علیه السلام) به او اجازه جنگ دادند، حرّ آنقدر جنگید، تا آنکه عدّه ای از شجاعان و دلیران را کشت و خود، به شهادت رسید. بدن او را نزد امام حسین (علیه السلام) بردند. ایشان خاک ها را از چهره حر پاک کرد و فرمود: تو آزادمردی، آنچنان که مادرت تو را «حرّ» نام نهاد، تو در دنیا و آخرت آزاده ای.
پس از او وهب بن جناح کلبی به میدان آمد و جنگید و کوشش فراوانی در رزم و جهاد نمود، سپس به سوی مادر و همسرش که با او در کربلا بودند، بازگشت و گفت : مادر جان از من راضی شدی؟ گفت: من از تو راضی و خشنود نمی شوم، مگر آنکه در یاری حسین (علیه السلام) کشته شوی. فرزندم! برگرد و در راه پسر پیغمبر خود، جنگ کن تا از شفاعت جدّش در روز قیامت بهره مند شوی.
وهب به میدان بازگشت و جنگید، تا دستش از بدن جدا شد. همسرش عمودی به دست گرفت و به سوی او آمد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، در یاری اهل بیت و حرم محترم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) جنگ کن. وهب آمد تا او را به خیمه زنها برگرداند. همسر او دست برد و دامان او را گرفت و گفت: برنمی گردم تا بمیرم.امام حسین (علیه السلام) فرمود: خدا شما را در مقابل یاری اهل بیت من جزای خیر دهد. به سوی خیمه برگرد.
همسر وهب مراجعت نمود، ولی وهب جنگید تا به شهادت رسید.
اتمام حجت
سپاه عمربن سعد آماده جنگ شدند، امام حسین(علیه السلام) بریر بن خضیر را به سوی آنان فرستاد. بریر آنان را موعظه کرد، ولی اعتنا نکردند و در آنان اثر نکرد. پس از آن امام حسین(علیه السلام) بر اسب خود سوار شد و یاران عمر بن سعد را دعوت به سکوت و توجه به کلمات خود کرد. حضرت حمد و ثنای خداوند را ادا نمودند و فرمودند:
ای مردم! بیچارگی و هلاکت بر شما باد که در حال سرگردانی از ما، یاری خواستید و ما با شتاب برای یاری شما شتافتیم. ولی شما شمشیری را که سوگند یاد کرده بودید که در یاری ما به کار برید، برای کشتن ما بدست گرفتید و آتشی برای سوزانیدن ما افروختید، که ما میخواستیم با آن آتش دشمن خود و دشمن شما را بسوزانیم. امروز برای کشتن دوستان خود، به یاری دشمنان شتافته اید، بدون آنکه آنان عدل و داد را بین شما رواج داده باشند، بی آنکه در یاری آنان برای شما، امید خوش و رحمتی بوده باشد.
وای بر شما! چرا دست یاری از ما کشیدید، حال آنکه شمشیرها در غلاف و دلها مطمئن و رأی ها محکم شده بود. ولی شما در افروختن آتش فتنه، مانند ملخ ها شتاب کردید و دیوانه وار خود را در آتش افکندید. ای مخالفین حق! و ای گروه نامسلمان، و ای تارکین قرآن، و ای تحریف کنندگان کلمات، و ای جمعیت گنهکار، و ای پیروان وسوسه های شیطان، و ای خاموش کنندگان شریعت و سنت پیغمبر! دور باشید از رحمت خدا. آیا این مردم ناپاک را پشتیبانی میکنید و از یاری ما دست برمیدارید؟
آری، به خدا قسم، مکر و حیله از زمان قدیم در شما بوده و اصل و فرع شما با آب تزویر به هم آمیخته و فکر شما با آن تقویت شده است. شما پلید ترین میوه ای هستید که گلوی تماشاگران خود را آزار می دهد و کمترین لقمه ای هستید که اشخاص غاضب شما را ببلعند. آگاه باشید که فرد زنازاده، پسر زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیر ساخته است: یا با شمشیر کشیده آماده جنگ شوم، یا لباس ذلت بپوشم و با یزید بیعت کنم. ولی ذلت از ما بسیار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنین و پرورده شدگان دامن های پاک و اشخاص با غیرت به ما چنین اجازه ای را نمی دهند، که ذلت اطاعت نمودن مردم پست را بر کشته شدن با عزت ترجیح دهیم. بدانید من با وجود این که یار و یاورم کم است با شما میجنگم.
اگر ما پیروز شویم و دشمن را شکست دهیم شگفتی نیست، زیرا همیشه ما شکست دهنده بوده ایم، و اگر مغلوب و کشته شویم، از جانب ما نبوده است و از راه ترس، کشته نشده ایم. بلکه اجل ما رسیده و به مقتضای گردش روزگار، نوبت پیروزی با دیگران بوده است. اگر هیولای مرگ از در خانه جمعی دور شود، درب خانه دیگران زانو به زمین خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ شدند، آنچنان که در قرن های
گذشته مردم دچار مرگ گردیدند. اگر مردمان بزرگ در دنیا باقی می ماندند، ما هم باقی می ماندیم. به آنان که ما را شماتت می کنند، می گویم به خود آیید و بیهوده شماتت نکنید. زیرا همان مرگی که ما به آن مبتلا شویم شماتت کنندگان نیز به آن مبتلا خواهند شد.
سپس فرمودند: به خدا قسم که شما پس از کشتن من، زیاد زندگی نمی کنید. روزگار به سرعت مانند سنگ آسیاب، بر سر شما می چرخد و شما را چون میله آسیاب در اضطراب می گیرد. این خبر را پدرم علی (علیه السلام) از جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده بود و برای من نقل کرد. اکنون شما آراء خود را فراهم آورید و با یاران خود جمع شده، مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند؛ سپس برای کشتن من اقدام کنید و مرا مهلت ندهید. من بر خداوند توکل نمودم که پروردگار من و شماست و هر جنبنده ای در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر راه راست است.
پس از خواندن این خطبه قرّاء، به آن سپاه نفرین کرد و فرمود: خداوندا! باران رحمتت را از ایشان قطع کن و سالهای قحطی مانند قحطی زمان یوسف را بر آنان بفرست و غلام ثقفی را بر آنان مسلط کن که جام تلخ مرگ را بر آنان بنوشاند، زیرا ایشان به ما دروغ گفتند و ما را فریب دادند. تویی پروردگار ما؛ بر تو توکل و به سوی تو انابه می کنیم. بازگشت همه به سوی توست.
سپس پیاده شد و اسب رسول خدا را (که نامش مرتجز بود) طلبید و یاران خود را برای جنگ آماده کرد.
پنجمین قسمت از وقایع نگاری عاشورا مربوط به سخنان امام حسین و اتمام حجت ایشان با لشگریان عمر سعد است و سپس لحظه های طلایی برگشتن حر، به آغوش اباعبدالله. برگرفته از کتاب لهوف سید بن طاووس.
آزاد مردان بی ادعا
حرّ بن یزید ریاحی، به پیش عمر بن سعد آمد و گفت: «آیا قصد داری با حسین بجنگی؟» عمر گفت: «آری، به خدا قسم می خواهم جنگی کنم که کمترین چیزش آن باشد که سرها از بدنها جدا و دستها از پیکرها قطع گردد.
حر با شنیدن این سخنان از یاران خود فاصله گرفت و در حالی که بدنش می لرزید به گوشه ای رفت.
مهاجر بن اوس به او گفت: «ای حر کار تو مرا به شک انداخته است، اگر از من می پرسیدند، شجاع ترین مرد کوفه کیست؟ هرگز فرد دیگری را جز تو نمی گفتم، پس چرا به خود می لرزی؟
حر در پاسخ گفت: به خدا قسم خودم را در میان بهشت و دوزخ مخیّر می بینم. ولی به خدا سوگند، چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم، اگرچه بدنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زد و به قصد خیمه گاه امام حسین (علیه السلام) حرکت کرد. در حالی که رو به آسمان کرده بود و می گفت: خداوندا! به سوی تو برمی گردم؛ توبه مرا بپذیر؛ زیرا من، دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را ترساندم.
وقتی به خیمه گاه امام حسین (علیه السلام) رسید، عرضه داشت: جانم فدای تو باد. من آن کسی هستم که بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدینه برگردی. گمان نمی کردم این مردم کار را به اینجا بکشانند. اینک توبه نموده و به سوی خدا بازمی گردم. آیا توبه من پذیرفته است؟
امام حسین (علیه السلام) فرمودند: آری خداوند توبه تو را قبول خواهد کرد.
حر گفت: چون من نخستین کسی هستم که راه را بر تو سد کرد، اجازه فرما نخستین کسی باشم که در راه تو کشته می شوم، شاید از کسانی شوم که در روز قیامت با جدّت محمد (صلوات الله علیه و آله و سلّم) ملاقات می کنند.
پس از آن که امام (علیه السلام) به او اجازه جنگ دادند، حرّ آنقدر جنگید، تا آنکه عدّه ای از شجاعان و دلیران را کشت و خود، به شهادت رسید. بدن او را نزد امام حسین (علیه السلام) بردند. ایشان خاک ها را از چهره حر پاک کرد و فرمود: تو آزادمردی، آنچنان که مادرت تو را «حرّ» نام نهاد، تو در دنیا و آخرت آزاده ای.
پس از او وهب بن جناح کلبی به میدان آمد و جنگید و کوشش فراوانی در رزم و جهاد نمود، سپس به سوی مادر و همسرش که با او در کربلا بودند، بازگشت و گفت : مادر جان از من راضی شدی؟ گفت: من از تو راضی و خشنود نمی شوم، مگر آنکه در یاری حسین (علیه السلام) کشته شوی. فرزندم! برگرد و در راه پسر پیغمبر خود، جنگ کن تا از شفاعت جدّش در روز قیامت بهره مند شوی.
وهب به میدان بازگشت و جنگید، تا دستش از بدن جدا شد. همسرش عمودی به دست گرفت و به سوی او آمد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، در یاری اهل بیت و حرم محترم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) جنگ کن. وهب آمد تا او را به خیمه زنها برگرداند. همسر او دست برد و دامان او را گرفت و گفت: برنمی گردم تا بمیرم.امام حسین (علیه السلام) فرمود: خدا شما را در مقابل یاری اهل بیت من جزای خیر دهد. به سوی خیمه برگرد.
همسر وهب مراجعت نمود، ولی وهب جنگید تا به شهادت رسید.
اتمام حجت
سپاه عمربن سعد آماده جنگ شدند، امام حسین(علیه السلام) بریر بن خضیر را به سوی آنان فرستاد. بریر آنان را موعظه کرد، ولی اعتنا نکردند و در آنان اثر نکرد. پس از آن امام حسین(علیه السلام) بر اسب خود سوار شد و یاران عمر بن سعد را دعوت به سکوت و توجه به کلمات خود کرد. حضرت حمد و ثنای خداوند را ادا نمودند و فرمودند:
ای مردم! بیچارگی و هلاکت بر شما باد که در حال سرگردانی از ما، یاری خواستید و ما با شتاب برای یاری شما شتافتیم. ولی شما شمشیری را که سوگند یاد کرده بودید که در یاری ما به کار برید، برای کشتن ما بدست گرفتید و آتشی برای سوزانیدن ما افروختید، که ما میخواستیم با آن آتش دشمن خود و دشمن شما را بسوزانیم. امروز برای کشتن دوستان خود، به یاری دشمنان شتافته اید، بدون آنکه آنان عدل و داد را بین شما رواج داده باشند، بی آنکه در یاری آنان برای شما، امید خوش و رحمتی بوده باشد.
وای بر شما! چرا دست یاری از ما کشیدید، حال آنکه شمشیرها در غلاف و دلها مطمئن و رأی ها محکم شده بود. ولی شما در افروختن آتش فتنه، مانند ملخ ها شتاب کردید و دیوانه وار خود را در آتش افکندید. ای مخالفین حق! و ای گروه نامسلمان، و ای تارکین قرآن، و ای تحریف کنندگان کلمات، و ای جمعیت گنهکار، و ای پیروان وسوسه های شیطان، و ای خاموش کنندگان شریعت و سنت پیغمبر! دور باشید از رحمت خدا. آیا این مردم ناپاک را پشتیبانی میکنید و از یاری ما دست برمیدارید؟
آری، به خدا قسم، مکر و حیله از زمان قدیم در شما بوده و اصل و فرع شما با آب تزویر به هم آمیخته و فکر شما با آن تقویت شده است. شما پلید ترین میوه ای هستید که گلوی تماشاگران خود را آزار می دهد و کمترین لقمه ای هستید که اشخاص غاضب شما را ببلعند. آگاه باشید که فرد زنازاده، پسر زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیر ساخته است: یا با شمشیر کشیده آماده جنگ شوم، یا لباس ذلت بپوشم و با یزید بیعت کنم. ولی ذلت از ما بسیار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنین و پرورده شدگان دامن های پاک و اشخاص با غیرت به ما چنین اجازه ای را نمی دهند، که ذلت اطاعت نمودن مردم پست را بر کشته شدن با عزت ترجیح دهیم. بدانید من با وجود این که یار و یاورم کم است با شما میجنگم.
اگر ما پیروز شویم و دشمن را شکست دهیم شگفتی نیست، زیرا همیشه ما شکست دهنده بوده ایم، و اگر مغلوب و کشته شویم، از جانب ما نبوده است و از راه ترس، کشته نشده ایم. بلکه اجل ما رسیده و به مقتضای گردش روزگار، نوبت پیروزی با دیگران بوده است. اگر هیولای مرگ از در خانه جمعی دور شود، درب خانه دیگران زانو به زمین خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ شدند، آنچنان که در قرن های
گذشته مردم دچار مرگ گردیدند. اگر مردمان بزرگ در دنیا باقی می ماندند، ما هم باقی می ماندیم. به آنان که ما را شماتت می کنند، می گویم به خود آیید و بیهوده شماتت نکنید. زیرا همان مرگی که ما به آن مبتلا شویم شماتت کنندگان نیز به آن مبتلا خواهند شد.
سپس فرمودند: به خدا قسم که شما پس از کشتن من، زیاد زندگی نمی کنید. روزگار به سرعت مانند سنگ آسیاب، بر سر شما می چرخد و شما را چون میله آسیاب در اضطراب می گیرد. این خبر را پدرم علی (علیه السلام) از جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده بود و برای من نقل کرد. اکنون شما آراء خود را فراهم آورید و با یاران خود جمع شده، مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند؛ سپس برای کشتن من اقدام کنید و مرا مهلت ندهید. من بر خداوند توکل نمودم که پروردگار من و شماست و هر جنبنده ای در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر راه راست است.
پس از خواندن این خطبه قرّاء، به آن سپاه نفرین کرد و فرمود: خداوندا! باران رحمتت را از ایشان قطع کن و سالهای قحطی مانند قحطی زمان یوسف را بر آنان بفرست و غلام ثقفی را بر آنان مسلط کن که جام تلخ مرگ را بر آنان بنوشاند، زیرا ایشان به ما دروغ گفتند و ما را فریب دادند. تویی پروردگار ما؛ بر تو توکل و به سوی تو انابه می کنیم. بازگشت همه به سوی توست.
سپس پیاده شد و اسب رسول خدا را (که نامش مرتجز بود) طلبید و یاران خود را برای جنگ آماده کرد.