در قسمت دوم از وقایع نگاری عاشورا، حضور حضرت مسلم بن عقیل را می بینیم و حرکت امام حسین به سوی کوفه، تمامی مطالب وقایع نگاری عاشورا از کتاب لهوف سید بن طاووس می باشد.
در راه…
معمّر بن مثنی در کتاب ‹مقتل الحسین› روایت نموده است که چون روز هشتم ذیحجه رسید، عمر بن سعد ابی وقاص با لشکر انبوهی وارد مکه شد و از طرف یزید مأمور بود حسین (علیه السلام) را بکشد. ولی امام حسین (علیه السلام) همان روز از مکه خارج شد.
از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت شده است که محمد بن حنفیه، در شبی که آن حضرت می خواستند صبح آن شب از مکه خارج شوند، خدمت امام حسین (علیه السلام) آمد و گفت: “برادر جان! شما می دانید که مردم کوفه با پدر و برادرت مکر کردند و من می ترسم که با تو نیز چنین کنند. اگر صلاح بدانی در مکه بمان، زیرا تو عزیزترین و ارجمندترین افراد امت هستی.”
حضرت فرمودند: “می ترسم یزید بن معاویه به طور ناگهانی مرا در حرم خداوند به قتل برساند و هتک حرمت خانه خدا شود.”
محمد بن حنفیه گفت: “اگر از این امر بیمناکی به سوی یمن برو، زیرا در آنجا محترم خواهی بود و یزید هم نمی تواند بر تو دست پیدا کند. یا جایی از بیابان را اختیار کن و در آنجا بمان.”
حضرت فرمودند: “در این پیشنهاد تو تأملی خواهم کرد.”
ساعات آخر شب بود که امام حسین (علیه السلام) از مکه حرکت کرد و چون این خبر به محمد بن حنفیه رسید، سراسیمه آمد و گفت: برادر جان مگر تو به من وعده ندادی که در سخن من تأمل می کنی؟! پس برای چه در رفتن شتاب نموده ای؟
امام حسین (علیه السلام) فرمودند: پس از رفتن تو رسول خدا (صلی الله و علیه و آله و سلم) نزد من آمدند و فرمودند: “ای حسین برو به سوی عراق، زیرا خدای تعالی مایل است تو را کشته ببیند.”
محمد بن حنفیه گفت: “انِا لله وَ اِنّا إلَیهِ راجِعونَ” اکنون که برای کشته شدن می روی، این زنها را برای چه می بری؟! امام حسین (علیه السلام) فرمودند: رسول خدا به من فرمود: خداوند می خواهد این زنان را اسیر ببیند.”
شاید یکی از عللی که آن حضرت، اهل بیت و حرم خود را همراه خویش به کربلا بردند، این باشد که اگر اباعبدالله (علیه السلام) ایشان را در حجاز یا در یکی از شهرهای دیگر می گذاشتند، یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) لشکری می فرستاد و آنان را اسیر می کرد و در آزار و اذیّت آنان می کوشید، تا جایی که آن حضرت از شهادت در راه خدا منصرف شود و از مبارزه با یزید خودداری کند و یا مجبور به بیعت با آن ملعون شود.
باری… کاروان ابا عبدالله از مکه خارج شدند. چند منزل پیش رفته تا به منزلگاهی به نام ‹زُباله › رسیدند. در آن محل بود که از شهادت مسلم بن عقیل با خبر شده و اصحابش نیز از این خبر مطلع گردیدند. آنان که به طمع ریاست با امام حسین (علیه السلام) آمده بودند، رفتند. ولی اهل بیت و یاران با وفای ایشان ماندند. برای شهادت مسلم فریادهای گریه و ناله از آنان برخاست و اشک ها از دیدگان جاری شد.
فرزدق شاعر به ملاقات حضرت آمد و گفت: ” ای پسر پیغمبر! چگونه به مردم کوفه که مسلم بن عقیل و یاران او را کشتند اعتماد می کنی؟” امام گریست و فرمود: “خدا بیامرزد مسلم را که به زندگی جاویدان و روزی فراوان خداوند رسید، داخل بهشت شد و خشنودی خدا را فراهم کرد. او تکلیف خود را انجام داد، ولی ما هنوز در راه هستیم.”
سپس ایشان اشعاری به این مضمون را بیان کردند: “اگر دنیا نفیس و با ارزش شمرده می شود، به یقین ثواب خداوند بالاتر و اصیل تر است. اگر بدنها برای مرگ آفریده شده اند، به یقین کشته شدن در راه خدا، برای مرد نیکوتر است. اگر روزی مردم تقسیم بندی و مقدّر گردیده، حرص و اشتیاق محدود مرد در طلب روزی زیباتر است و اگر جمع کردن ثروت و مال برای باقی گذاشتن و رفتن است، چرا انسان به چیزی که آن را ترک خواهد کرد بخل بورزد.”
به سوی مرگ
حضرت اباعبدالله (علیه السلام)، جناب مسلم بن عقیل را طلبید و او را از جریان کار، آگاه نمود و جواب نامه های مردم را نوشت و توسط او، به سوی ایشان فرستاد.
نامه آن حضرت طبق نقل محدثین چنین است:
“بسم الله الرحمن الرحیم
از حسین بن علی به جامعه مؤمنین و مسلمین؛
هانی و سعید آخرین فرستادگان شما بودند که نامه شما را به من تسلیم کردند. من از مضمون نامه شما مطلع شدم که نوشته اید: “ما امامی نداریم، به سوی ما بیا، شاید خداوند به وسیله تو ما را به حق هدایت و راهنمایی فرماید.“
من برادرم، پسر عمویم، شخصیت مورد اعتماد از میان اهل بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما می فرستم. اگر او برای من بنویسد که نظر اکثریت شما و بخصوص فرزانگان و مردان شایسته شما مطابق با نامه هایی است که نوشته اید، به سوی شما خواهم آمد؛ انشاء الله.
من به جان خود سوگند یاد می کنم که امام بر حق تنها کسی است که بر اساس کتاب خدا حکومت کند و در جامعه با عدل و قسط رفتار نماید و متدیّن به دین حق باشد و خود را بر انجام دستورات دین ملزم و متعهّد بداند. والسلام“
مسلم نامه را گرفت و به کوفه آمد. اهل کوفه از نامه امام حسین (علیه السلام) و آمدن مسلم شاد شدند و او را در خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی جای دادند. شیعیان به دیدن مسلم می آمدند و هر دسته ای که وارد می شدند، مسلم نامه امام را برای ایشان می خواند. اشک شوق از دیدگان آنان جاری می شد و بیعت می کردند، تا این که هجده هزار نفر با او بیعت نمودند.
امام حسین (علیه السلام) روز سه شنبه، سوم ذیحجه و به قولی روز چهار شنبه، هشتم ذیحجه سال 60 هجری، پیش از آنکه از شهادت مسلم مطلع شود، از مکه خارج شد. روایت شده که چون حسین (علیه السلام) تصمیم گرفت به سوی عراق برود، مقابل جمعیت ایستاده و پس از حمد خداوند متعال و درود بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه ای به این مضمون ایراد فرمودند:
“اینک راه مرگ بر فرزندان آدم ترسیم شده است، چون گردنبند برای دختران جوان؛ من مشتاق دیدار پیشینیان خویشم، مانند اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت. سرزمینی برای کشته شدن من انتخاب شده است که به آن خواهم رسید و گویا می بینم که اعضای بدنم را گرگهای بیابان، (لشکر ابن سعد ملعون) در زمین کربلا پاره پاره می کنند، تا شکم های گرسنه خود را سیر گردانند و انبان های خالی خویش را پر کنند. آری از سرنوشت نمی توان گریخت. آنچه خداوند به آن خشنود است ما اهل بیت هم خشنودیم و بر بلاهایی که به خاطر خدا باشد، صبر می کنیم و می دانیم او مزد صابرین را به ما عطا می کند. ما که پاره تن پیغمبر خدا هستیم، از او جدایی نداریم و در بهشت با او خواهیم بود. بدین گونه رسول خدا خشنود خواهد شد. هرکس برای جانبازی در راه ما آماده است و از شهادت و ملاقات خداوند خشنود، می تواند با ما بیاید. به یاری خدا انشاءالله بامدادان از مکه خارج می شویم.”
در قسمت دوم از وقایع نگاری عاشورا، حضور حضرت مسلم بن عقیل را می بینیم و حرکت امام حسین به سوی کوفه، تمامی مطالب وقایع نگاری عاشورا از کتاب لهوف سید بن طاووس می باشد.
در راه…
معمّر بن مثنی در کتاب ‹مقتل الحسین› روایت نموده است که چون روز هشتم ذیحجه رسید، عمر بن سعد ابی وقاص با لشکر انبوهی وارد مکه شد و از طرف یزید مأمور بود حسین (علیه السلام) را بکشد. ولی امام حسین (علیه السلام) همان روز از مکه خارج شد.
از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت شده است که محمد بن حنفیه، در شبی که آن حضرت می خواستند صبح آن شب از مکه خارج شوند، خدمت امام حسین (علیه السلام) آمد و گفت: “برادر جان! شما می دانید که مردم کوفه با پدر و برادرت مکر کردند و من می ترسم که با تو نیز چنین کنند. اگر صلاح بدانی در مکه بمان، زیرا تو عزیزترین و ارجمندترین افراد امت هستی.”
حضرت فرمودند: “می ترسم یزید بن معاویه به طور ناگهانی مرا در حرم خداوند به قتل برساند و هتک حرمت خانه خدا شود.”
محمد بن حنفیه گفت: “اگر از این امر بیمناکی به سوی یمن برو، زیرا در آنجا محترم خواهی بود و یزید هم نمی تواند بر تو دست پیدا کند. یا جایی از بیابان را اختیار کن و در آنجا بمان.”
حضرت فرمودند: “در این پیشنهاد تو تأملی خواهم کرد.”
ساعات آخر شب بود که امام حسین (علیه السلام) از مکه حرکت کرد و چون این خبر به محمد بن حنفیه رسید، سراسیمه آمد و گفت: برادر جان مگر تو به من وعده ندادی که در سخن من تأمل می کنی؟! پس برای چه در رفتن شتاب نموده ای؟
امام حسین (علیه السلام) فرمودند: پس از رفتن تو رسول خدا (صلی الله و علیه و آله و سلم) نزد من آمدند و فرمودند: “ای حسین برو به سوی عراق، زیرا خدای تعالی مایل است تو را کشته ببیند.”
محمد بن حنفیه گفت: “انِا لله وَ اِنّا إلَیهِ راجِعونَ” اکنون که برای کشته شدن می روی، این زنها را برای چه می بری؟! امام حسین (علیه السلام) فرمودند: رسول خدا به من فرمود: خداوند می خواهد این زنان را اسیر ببیند.”
شاید یکی از عللی که آن حضرت، اهل بیت و حرم خود را همراه خویش به کربلا بردند، این باشد که اگر اباعبدالله (علیه السلام) ایشان را در حجاز یا در یکی از شهرهای دیگر می گذاشتند، یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) لشکری می فرستاد و آنان را اسیر می کرد و در آزار و اذیّت آنان می کوشید، تا جایی که آن حضرت از شهادت در راه خدا منصرف شود و از مبارزه با یزید خودداری کند و یا مجبور به بیعت با آن ملعون شود.
باری… کاروان ابا عبدالله از مکه خارج شدند. چند منزل پیش رفته تا به منزلگاهی به نام ‹زُباله › رسیدند. در آن محل بود که از شهادت مسلم بن عقیل با خبر شده و اصحابش نیز از این خبر مطلع گردیدند. آنان که به طمع ریاست با امام حسین (علیه السلام) آمده بودند، رفتند. ولی اهل بیت و یاران با وفای ایشان ماندند. برای شهادت مسلم فریادهای گریه و ناله از آنان برخاست و اشک ها از دیدگان جاری شد.
فرزدق شاعر به ملاقات حضرت آمد و گفت: ” ای پسر پیغمبر! چگونه به مردم کوفه که مسلم بن عقیل و یاران او را کشتند اعتماد می کنی؟” امام گریست و فرمود: “خدا بیامرزد مسلم را که به زندگی جاویدان و روزی فراوان خداوند رسید، داخل بهشت شد و خشنودی خدا را فراهم کرد. او تکلیف خود را انجام داد، ولی ما هنوز در راه هستیم.”
سپس ایشان اشعاری به این مضمون را بیان کردند: “اگر دنیا نفیس و با ارزش شمرده می شود، به یقین ثواب خداوند بالاتر و اصیل تر است. اگر بدنها برای مرگ آفریده شده اند، به یقین کشته شدن در راه خدا، برای مرد نیکوتر است. اگر روزی مردم تقسیم بندی و مقدّر گردیده، حرص و اشتیاق محدود مرد در طلب روزی زیباتر است و اگر جمع کردن ثروت و مال برای باقی گذاشتن و رفتن است، چرا انسان به چیزی که آن را ترک خواهد کرد بخل بورزد.”
به سوی مرگ
حضرت اباعبدالله (علیه السلام)، جناب مسلم بن عقیل را طلبید و او را از جریان کار، آگاه نمود و جواب نامه های مردم را نوشت و توسط او، به سوی ایشان فرستاد.
نامه آن حضرت طبق نقل محدثین چنین است:
“بسم الله الرحمن الرحیم
از حسین بن علی به جامعه مؤمنین و مسلمین؛
هانی و سعید آخرین فرستادگان شما بودند که نامه شما را به من تسلیم کردند. من از مضمون نامه شما مطلع شدم که نوشته اید: “ما امامی نداریم، به سوی ما بیا، شاید خداوند به وسیله تو ما را به حق هدایت و راهنمایی فرماید.“
من برادرم، پسر عمویم، شخصیت مورد اعتماد از میان اهل بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما می فرستم. اگر او برای من بنویسد که نظر اکثریت شما و بخصوص فرزانگان و مردان شایسته شما مطابق با نامه هایی است که نوشته اید، به سوی شما خواهم آمد؛ انشاء الله.
من به جان خود سوگند یاد می کنم که امام بر حق تنها کسی است که بر اساس کتاب خدا حکومت کند و در جامعه با عدل و قسط رفتار نماید و متدیّن به دین حق باشد و خود را بر انجام دستورات دین ملزم و متعهّد بداند. والسلام“
مسلم نامه را گرفت و به کوفه آمد. اهل کوفه از نامه امام حسین (علیه السلام) و آمدن مسلم شاد شدند و او را در خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی جای دادند. شیعیان به دیدن مسلم می آمدند و هر دسته ای که وارد می شدند، مسلم نامه امام را برای ایشان می خواند. اشک شوق از دیدگان آنان جاری می شد و بیعت می کردند، تا این که هجده هزار نفر با او بیعت نمودند.
امام حسین (علیه السلام) روز سه شنبه، سوم ذیحجه و به قولی روز چهار شنبه، هشتم ذیحجه سال 60 هجری، پیش از آنکه از شهادت مسلم مطلع شود، از مکه خارج شد. روایت شده که چون حسین (علیه السلام) تصمیم گرفت به سوی عراق برود، مقابل جمعیت ایستاده و پس از حمد خداوند متعال و درود بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه ای به این مضمون ایراد فرمودند:
“اینک راه مرگ بر فرزندان آدم ترسیم شده است، چون گردنبند برای دختران جوان؛ من مشتاق دیدار پیشینیان خویشم، مانند اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت. سرزمینی برای کشته شدن من انتخاب شده است که به آن خواهم رسید و گویا می بینم که اعضای بدنم را گرگهای بیابان، (لشکر ابن سعد ملعون) در زمین کربلا پاره پاره می کنند، تا شکم های گرسنه خود را سیر گردانند و انبان های خالی خویش را پر کنند. آری از سرنوشت نمی توان گریخت. آنچه خداوند به آن خشنود است ما اهل بیت هم خشنودیم و بر بلاهایی که به خاطر خدا باشد، صبر می کنیم و می دانیم او مزد صابرین را به ما عطا می کند. ما که پاره تن پیغمبر خدا هستیم، از او جدایی نداریم و در بهشت با او خواهیم بود. بدین گونه رسول خدا خشنود خواهد شد. هرکس برای جانبازی در راه ما آماده است و از شهادت و ملاقات خداوند خشنود، می تواند با ما بیاید. به یاری خدا انشاءالله بامدادان از مکه خارج می شویم.”