در قسمت شانزدهم از وقایع نگاری عاشورا، ماجرای ورود اهل بیت به شام و سخنرانی حضرت سجاد با مردم عنوان شده است. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
اهل بیت و دروازه شام
آن جماعت سر مطهر امام حسین (علیه السلام) را با زنان و فرزندان اسیر او به سوی شام بردند. چون نزدیک شهر دمشق رسیدند، ام کلثوم (سلام الله علیها) نزد شمر رفت و گفت: من از تو درخواستی دارم!
شمر گفت: حاجت تو چیست؟
ام کلثوم (سلام الله علیها) گفت: چون ما را به این شهر وارد می کنی، از دروازه ای ببر که تماشاچیان کمتری باشند، زیرا از بس به ما نگاه کردند رسوا شدیم، در حالی که ما در لباس اسیری هستیم و به سپاهیانت بگو این سرها را از درون محمل ها و از نگاه های بچه ها بیرون ببرند و ما را دورتر از آن ها قرار دهند، چرا که دیگر طاقت نداریم!
شمر در اثر خباثت و ناپاکی، در پاسخ ام کلثوم (سلام الله علیها) دستور داد سرها را بالای نیزه ها زدند و در میان محمل ها قرار دادند و آنان را از بزرگترین و شلوغ ترین دروازه دمشق عبور دادند و در درب مسجد جامع شهر، روی پله های آن نگه داشتند، جائی که اسیران را نگه می داشتند.
در آن موقعی که اهل بیت حسین (علیه السلام) در کنار مسجد جامع بودند، پیرمردی نزد آنان آمد و گفت:« حمد خداوندی را که شما را کشت و هلاک کرد و از کشته شدن مردهای شما همه شهرها را در آسایش قرار داد و امیرالمومنین یزید را بر شما مسلط ساخت.
علی بن الحسین (علیه السلام) به او فرمود: ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟
گفت: آری!
فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ ” ُقل لااسئلکم عَلیهِ اَجراً اِلا المَودَّه فی القربی”
گفت: آری خوانده ام!
علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: ما خویشان پیغمبر هستیم!
آیا در سوره بنی اسرائیل این آیه را خوانده ای؟ “وآتِی ذالقربی حقّهُ ”
گفت: آری خوانده ام!
فرمود: ما ذی القربی و خویشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستیم.
آیا این آیه را خوانده ای؟ “اعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول و لذی القربی”
گفت: آری!
فرمود: ما ذی القربی هستیم.
آیا این آیه را خوانده ای؟ “انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا”
گفت: این آیه را هم خوانده ام!
فرمود: ما همان اهل بیتی هستیم که خدا آیه طهارت را در منزلت ما نازل نمود.
پیرمرد از شنیدن این آیات ساکت ماند و از سخنان خویش پشیمان شد و گفت: شما را به خدا قسم آیا این آیات قرآن، در شان شماست؟!
فرمود: آری به خدا قسم، به حق جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) که این آیات در حق ماست.
پیرمرد گریست و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! به سوی تو از دشمنان آل محمد (صلی الله علیه و آله) بیزاری می جویم.
پس از آن به حضرت سجاد (علیه السلام) گفت: آیا توبه من قبول می شود؟
فرمود: آری، اگر توبه کنی خداوند قبول می کند و تو، با ما هستی.
گفت: خدایا من توبه کردم.
چون داستان این پیرمرد به یزید بن معاویه رسید، دستور داد او را کشتند.
نه یاری کنید نه بجنگید!
پس از آن امام سجاد (علیه السلام) به مردم اشاره کرد که خاموش شوند. مردم ساکت شدند و آن حضرت ایستاد. حمد و ثنای الهی را بجا آورد و رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) را نام برد و بر او درود فرستاد و فرمود:
ای مردم! هر که مرا می شناسد، می داند که من کیستم، و هر که مرا نمی شناسد خود را به او معرفی می نمایم. من علیّ بْن الحسین بْن علیّ بْن ابی طالبم. من فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکستند و اموال او را به غارت و یغما بردند و اهل بیتش را اسیر کردند! شما با کدام چشم به چهره رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) نگاه می کنید، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید و هتک حرمت من نمودید و شما از امّت من نیستید؟! در این موقع از هر طرف صدای گریه بلند شد و بعضی به بعضی دیگر گفتند: هلاک شدید و ندانستید.
حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود: مشمول رحمت خدا باشد کسی که نصیحت مرا بپذیرد و وصیّت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بیتش حفظ کند، چون پیروی و اقتدای به ما اقتداء به رسول خدا است.
مردم یکصدا گفتند: ای پسر پیغمبر! ما همه به فرمان تو و مطیع تو و نگاه دارنده عهد و پیمان تو هستیم و هرگز از تو روی، باز نمی گردانیم و به هر چه امر کنی، اطاعت می کنیم و می جنگیم با هر که با تو بجنگد، و صلح می کنیم با هر که با تو صلح کند؛ تا از یزید خونخواهی کنیم و از کسانی که به تو ظلم کردند و ستم نمودند، بیزاری جوییم.
حضرت فرمودند: هیهات! هیهات! ای غدّارهای حیله باز که جز خدعه و مکر خصلتی در شما نیست. آیا می خواهید آنچه را که با پدران من نمودید با من نیز روا دارید؟ به خدا قسم چنین امری ممکن نیست، زیرا هنوز جراحاتی را که از اهل بیت پدرم بر دل من وارد آمده است، بهبود نیافته و مصیبت جدّم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) و پدرم و برادرانم فراموش نشده و تلخی آن در کام من برنخاسته است و سینه و گلویم را تنگ فشرده است و غصّه آن در سینه من جریان دارد. من از شما می خواهم که نه ما را یاری کنید و نه با ما بجنگید.
در قسمت شانزدهم از وقایع نگاری عاشورا، ماجرای ورود اهل بیت به شام و سخنرانی حضرت سجاد با مردم عنوان شده است. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
اهل بیت و دروازه شام
آن جماعت سر مطهر امام حسین (علیه السلام) را با زنان و فرزندان اسیر او به سوی شام بردند. چون نزدیک شهر دمشق رسیدند، ام کلثوم (سلام الله علیها) نزد شمر رفت و گفت: من از تو درخواستی دارم!
شمر گفت: حاجت تو چیست؟
ام کلثوم (سلام الله علیها) گفت: چون ما را به این شهر وارد می کنی، از دروازه ای ببر که تماشاچیان کمتری باشند، زیرا از بس به ما نگاه کردند رسوا شدیم، در حالی که ما در لباس اسیری هستیم و به سپاهیانت بگو این سرها را از درون محمل ها و از نگاه های بچه ها بیرون ببرند و ما را دورتر از آن ها قرار دهند، چرا که دیگر طاقت نداریم!
شمر در اثر خباثت و ناپاکی، در پاسخ ام کلثوم (سلام الله علیها) دستور داد سرها را بالای نیزه ها زدند و در میان محمل ها قرار دادند و آنان را از بزرگترین و شلوغ ترین دروازه دمشق عبور دادند و در درب مسجد جامع شهر، روی پله های آن نگه داشتند، جائی که اسیران را نگه می داشتند.
در آن موقعی که اهل بیت حسین (علیه السلام) در کنار مسجد جامع بودند، پیرمردی نزد آنان آمد و گفت:« حمد خداوندی را که شما را کشت و هلاک کرد و از کشته شدن مردهای شما همه شهرها را در آسایش قرار داد و امیرالمومنین یزید را بر شما مسلط ساخت.
علی بن الحسین (علیه السلام) به او فرمود: ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟
گفت: آری!
فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ ” ُقل لااسئلکم عَلیهِ اَجراً اِلا المَودَّه فی القربی”
گفت: آری خوانده ام!
علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: ما خویشان پیغمبر هستیم!
آیا در سوره بنی اسرائیل این آیه را خوانده ای؟ “وآتِی ذالقربی حقّهُ ”
گفت: آری خوانده ام!
فرمود: ما ذی القربی و خویشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستیم.
آیا این آیه را خوانده ای؟ “اعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول و لذی القربی”
گفت: آری!
فرمود: ما ذی القربی هستیم.
آیا این آیه را خوانده ای؟ “انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا”
گفت: این آیه را هم خوانده ام!
فرمود: ما همان اهل بیتی هستیم که خدا آیه طهارت را در منزلت ما نازل نمود.
پیرمرد از شنیدن این آیات ساکت ماند و از سخنان خویش پشیمان شد و گفت: شما را به خدا قسم آیا این آیات قرآن، در شان شماست؟!
فرمود: آری به خدا قسم، به حق جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) که این آیات در حق ماست.
پیرمرد گریست و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! به سوی تو از دشمنان آل محمد (صلی الله علیه و آله) بیزاری می جویم.
پس از آن به حضرت سجاد (علیه السلام) گفت: آیا توبه من قبول می شود؟
فرمود: آری، اگر توبه کنی خداوند قبول می کند و تو، با ما هستی.
گفت: خدایا من توبه کردم.
چون داستان این پیرمرد به یزید بن معاویه رسید، دستور داد او را کشتند.
نه یاری کنید نه بجنگید!
پس از آن امام سجاد (علیه السلام) به مردم اشاره کرد که خاموش شوند. مردم ساکت شدند و آن حضرت ایستاد. حمد و ثنای الهی را بجا آورد و رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) را نام برد و بر او درود فرستاد و فرمود:
ای مردم! هر که مرا می شناسد، می داند که من کیستم، و هر که مرا نمی شناسد خود را به او معرفی می نمایم. من علیّ بْن الحسین بْن علیّ بْن ابی طالبم. من فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکستند و اموال او را به غارت و یغما بردند و اهل بیتش را اسیر کردند! شما با کدام چشم به چهره رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) نگاه می کنید، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید و هتک حرمت من نمودید و شما از امّت من نیستید؟! در این موقع از هر طرف صدای گریه بلند شد و بعضی به بعضی دیگر گفتند: هلاک شدید و ندانستید.
حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود: مشمول رحمت خدا باشد کسی که نصیحت مرا بپذیرد و وصیّت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بیتش حفظ کند، چون پیروی و اقتدای به ما اقتداء به رسول خدا است.
مردم یکصدا گفتند: ای پسر پیغمبر! ما همه به فرمان تو و مطیع تو و نگاه دارنده عهد و پیمان تو هستیم و هرگز از تو روی، باز نمی گردانیم و به هر چه امر کنی، اطاعت می کنیم و می جنگیم با هر که با تو بجنگد، و صلح می کنیم با هر که با تو صلح کند؛ تا از یزید خونخواهی کنیم و از کسانی که به تو ظلم کردند و ستم نمودند، بیزاری جوییم.
حضرت فرمودند: هیهات! هیهات! ای غدّارهای حیله باز که جز خدعه و مکر خصلتی در شما نیست. آیا می خواهید آنچه را که با پدران من نمودید با من نیز روا دارید؟ به خدا قسم چنین امری ممکن نیست، زیرا هنوز جراحاتی را که از اهل بیت پدرم بر دل من وارد آمده است، بهبود نیافته و مصیبت جدّم رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) و پدرم و برادرانم فراموش نشده و تلخی آن در کام من برنخاسته است و سینه و گلویم را تنگ فشرده است و غصّه آن در سینه من جریان دارد. من از شما می خواهم که نه ما را یاری کنید و نه با ما بجنگید.