قسمت چهاردهم وقایع نگاری عاشورا به ذکر جریانات پس از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام می پردازد، غارت لباس های امام حسین، خولی و سر اباعبدالله و جریانات دارالاماره عبیدالله بن زیاد. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
پس از شهادت
ابو طاهر محمد بن حسن نرسی در کتاب «معالم الدّین» روایت می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: «چون حسین (علیه السلام) کشته شد، فرشتگان به خروش آمدند و گفتند: خدایا! این حسین برگزیده تو و پسر دختر پیغمبر تو است که این مردم او را کشتند!
خداوند متعال صورت حضرت قائم، امام زمان (عجّل الله فرجه الشریف) را به آنان نشان داد و فرمود: به دست این مرد، برای حسین از دشمنانش انتقام می کشم.
راوی می گوید: پس از شهادت حضرت غبار شدیدی که سیاه و تاریک بود، آسمان را فراگرفت و باد سرخی در آن تاریکی وزید به گونه ای که چشم، چشم را نمی دید و لشکر گمان کردند عذاب بر آنها نازل شده است.
ساعتی بر این حال ماندند تا آنکه هوا روشن شد. پس از آن که امام (علیه السلام) به شهادت رسید، سپاه ابن سعد اقدام به برهنه کردن حسین (علیه السلام) نمودند. پیراهن او را اسحق بن حوبه حضرمی، برد و پوشید و مبتلا به برص شد و موهای بدنش ریخت.
روایت شده است که در پیراهن آن حضرت قریب صد و نوزده جای شمشیر و تیر و نیزه بود.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «در بدن حسین (علیه السلام) سی و سه جای نیزه و سی و چهار جای زخم شمشیر دیده می شد.»
کفش آن حضرت را أسود بن خالد برد. انگشترش را بجدل بن سلیم کلبی گرفت و انگشت حضرت را هم برای بردن انگشتر برید.
شلوار حضرت را بحربن کعب تیمی(لعنه الله) به غارت برد و نقل شده که پس از این کار از دو پا فلج شده و زمین گیر شد.
عمامه حضرت را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی (لعنه الله) و به قولی دیگر جابر بن یزید اودی (لعنه الله) به یغما برد و پس از آنکه آن را بر سر نهاد دیوانه شد.
امام حسین (ع) قطیفه ای (حوله ای) از جنس خز داشت که آن را قیس بن اشعث(لعنه الله) به غارت برد.
زره حضرت را که “بتراء” نام داشت، عمر بن سعد (لعنه الله) به غارت برد و وقتی که عمر بن سعد کشته شد، مختار آن زره را به قاتل ابن سعد که ابی عمره باشد بخشید.
شمشیر امام حسین (علیه السلام) را جمیع بن خلق اودی(لعنه الله) و به قولی دیگر مردی از بنی تمیم به نام اسود بن حنظله (لعنه الله) غارت کرد.
در روایت ابن ابی سعد آمده که شمشیر حضرت را فلافس نهشلی (لعنه الله)به غارت برد و محمد بن زکریا اضافه می کند که بعد ها آن شمشیر به دست دختر حبیب بن بدیل رسید.
شمشیری که از امام حسین (علیه السلام) ربوده شد ذوالفقار نبود، زیرا ذوالفقار و چند شی دیگر از ذخائر نبوت و امامت می باشند که همیشه از خطر غارت محفوظ و مصون خواهند بود.
خولی و سر اباعبدالله
عمر سعد برای اینکه هر چه زودتر سر مطهر ابی عبدالله (علیه السلام) به بن زیاد برسد و از پیروزی ظاهری کفر بر ایمان آگاهی یابد، عصر عاشورا خولی بن یزید اصبحی را مامور کرد تا به اتفاق حمید بن مسلم سر حسین (علیه السلام) را به ابن زیاد برسانند.
خولی با عجله و شتاب خود را به کوفه رسانید و جلو دارالاماره آمد. مشاهده کرد که در قصر بسته است. مأیوس شد و به خانه اش برگشت و سر حسین را زیر طشتی قرار داد و به نزد همسرش نوار حرمیه که نوبت او بود رفت.
از نوار دختر مالک بن عقرب حضرمی روایت شده که چون خولی در بستر قرار گرفت پرسیدم، چه خبر؟
گفت: ثروت دنیا را برایت آوردم. سر حسین در خانه است!
گفتم: عجبا مردم با طلا و نقره بر می گردند و تو سر پسر دختر رسول خدا را آورده ای! نه به خدا قسم هرگز سر من و تو در یک خانه جمع نخواهد شد.
از اطاق بیرون آمدم، دیدم نور از زیر طشت به طرف آسمان مانند ستون متصل است و مرغان سفیدی اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند.
فردای آن روز خولی سر امام را به دارالاماره نزد عبیدالله برد.
دارالاماره عبیدالله
عبیدالله ابن زیاد در کاخ دارالاماره نشسته بود و بار عام به عموم مردم می داد. سر مقدّس حسین (علیه السلام) را آوردند و مقابل او گذاشتند و اهل بیت حسین (علیه السلام) و فرزندان او را وارد ساختند. زینب دختر امیرالمؤمنین (علیهما السلام) به صورتی که شناخته نشود وارد شد و در گوشه ای نشست.
ابن زیاد پرسید: «این زن که بود؟» گفتند: «او دختر علی (علیه السلام) است» عبیدالله رو به سوی زینب کرد و گفت: «حمد خدایی را که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت.»
زینب فرمود: «مردمان فاسق و فاجر رسوا می شوند و آنان، غیر از ما هستند.» ابن زیاد گفت: چگونه دیدی آنچه را خدا با برادرت انجام داد؟
زینب (سلام الله علیها) گفت: «جز زیبایی چیزی ندیدم، زیرا آل پیامبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت بر آنان نوشته است و آنان نیز به سوی خوابگاه همیشگی خود شتافتند. ولی به همین زودی خداوند، تو و ایشان را با هم برای حساب رسی جمع می کند و آنان با تو احتجاج و مخاصمه می نمایند و آن گاه می نگری که رستگاری برای کیست؟ مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه!
ابن زیاد از این گفتار غضبناک شد و گویا تصمیم به کشتن زینب (سلام الله علیها) گرفت. عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود، به ابن زیاد گفت: «او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش، کیفر نمی کند.»
این زیاد منصرف شد و رو به زینب (سلام الله علیها) کرد و گفت: «خداوند دل مرا از قتل حسین و متمرّدین و سرپیچان از اهل بیت، شفا بخشید.»
زینب (علیها السلام) فرمود: «به جان خودم قسم، پیران ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی. اگر شفای تو این است، البته شفا یافته ای!
پس از آن این زیاد به سوی علیّ بن الحسین زین العابدین(علیه السلام) متوجّه شد و گفت: «این جوان کیست؟
گفتند: «او علیّ بن الحسین (علیه السلام) است.» گفت: «مگر خدا علیّ بن الحسین را نکشت؟
حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود: «مرا برادری بود که او را هم علیّ بن الحسین می نامیدند، مردم او را کشتند.
ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت.
امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود: خداوند است که نفس ها را هنگام مرگ قبضه می نماید.
ابن زیاد گفت: تو به چه جرأت پاسخ مرا می دهی؟ و دستور داد او را بیرون ببرند و گردن بزنند.
زینب (سلام الله علیها) از شنیدن این سخن سراسیمه شد و گفت: «ای پسر زیاد! تو دیگر کسی را از ما باقی نگذاشتی! اگر تصمیم داری که این جوان را بکشی پس اول باید مرا بکشی!
علیّ بن الحسین (علیه السلام) به عمّه اش زینب (سلام الله علیها) فرمود: «عمّه جان! خاموش باش تا من با ابن زیاد سخنی بگویم.» سپس رو به جانب او کرد و گفت: «ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن عادت ما، و بزرگواری ما در شهادت است؟ مرا از مرگ نترسان!
اطرافیان که دیدند زینب (سلام الله علیها) در دفاع از پسر برادر خودش پابرجاست، از ابن زیاد خواستند که ایشان را رها کند.
قسمت چهاردهم وقایع نگاری عاشورا به ذکر جریانات پس از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام می پردازد، غارت لباس های امام حسین، خولی و سر اباعبدالله و جریانات دارالاماره عبیدالله بن زیاد. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
پس از شهادت
ابو طاهر محمد بن حسن نرسی در کتاب «معالم الدّین» روایت می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: «چون حسین (علیه السلام) کشته شد، فرشتگان به خروش آمدند و گفتند: خدایا! این حسین برگزیده تو و پسر دختر پیغمبر تو است که این مردم او را کشتند!
خداوند متعال صورت حضرت قائم، امام زمان (عجّل الله فرجه الشریف) را به آنان نشان داد و فرمود: به دست این مرد، برای حسین از دشمنانش انتقام می کشم.
راوی می گوید: پس از شهادت حضرت غبار شدیدی که سیاه و تاریک بود، آسمان را فراگرفت و باد سرخی در آن تاریکی وزید به گونه ای که چشم، چشم را نمی دید و لشکر گمان کردند عذاب بر آنها نازل شده است.
ساعتی بر این حال ماندند تا آنکه هوا روشن شد. پس از آن که امام (علیه السلام) به شهادت رسید، سپاه ابن سعد اقدام به برهنه کردن حسین (علیه السلام) نمودند. پیراهن او را اسحق بن حوبه حضرمی، برد و پوشید و مبتلا به برص شد و موهای بدنش ریخت.
روایت شده است که در پیراهن آن حضرت قریب صد و نوزده جای شمشیر و تیر و نیزه بود.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «در بدن حسین (علیه السلام) سی و سه جای نیزه و سی و چهار جای زخم شمشیر دیده می شد.»
کفش آن حضرت را أسود بن خالد برد. انگشترش را بجدل بن سلیم کلبی گرفت و انگشت حضرت را هم برای بردن انگشتر برید.
شلوار حضرت را بحربن کعب تیمی(لعنه الله) به غارت برد و نقل شده که پس از این کار از دو پا فلج شده و زمین گیر شد.
عمامه حضرت را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی (لعنه الله) و به قولی دیگر جابر بن یزید اودی (لعنه الله) به یغما برد و پس از آنکه آن را بر سر نهاد دیوانه شد.
امام حسین (ع) قطیفه ای (حوله ای) از جنس خز داشت که آن را قیس بن اشعث(لعنه الله) به غارت برد.
زره حضرت را که “بتراء” نام داشت، عمر بن سعد (لعنه الله) به غارت برد و وقتی که عمر بن سعد کشته شد، مختار آن زره را به قاتل ابن سعد که ابی عمره باشد بخشید.
شمشیر امام حسین (علیه السلام) را جمیع بن خلق اودی(لعنه الله) و به قولی دیگر مردی از بنی تمیم به نام اسود بن حنظله (لعنه الله) غارت کرد.
در روایت ابن ابی سعد آمده که شمشیر حضرت را فلافس نهشلی (لعنه الله)به غارت برد و محمد بن زکریا اضافه می کند که بعد ها آن شمشیر به دست دختر حبیب بن بدیل رسید.
شمشیری که از امام حسین (علیه السلام) ربوده شد ذوالفقار نبود، زیرا ذوالفقار و چند شی دیگر از ذخائر نبوت و امامت می باشند که همیشه از خطر غارت محفوظ و مصون خواهند بود.
خولی و سر اباعبدالله
عمر سعد برای اینکه هر چه زودتر سر مطهر ابی عبدالله (علیه السلام) به بن زیاد برسد و از پیروزی ظاهری کفر بر ایمان آگاهی یابد، عصر عاشورا خولی بن یزید اصبحی را مامور کرد تا به اتفاق حمید بن مسلم سر حسین (علیه السلام) را به ابن زیاد برسانند.
خولی با عجله و شتاب خود را به کوفه رسانید و جلو دارالاماره آمد. مشاهده کرد که در قصر بسته است. مأیوس شد و به خانه اش برگشت و سر حسین را زیر طشتی قرار داد و به نزد همسرش نوار حرمیه که نوبت او بود رفت.
از نوار دختر مالک بن عقرب حضرمی روایت شده که چون خولی در بستر قرار گرفت پرسیدم، چه خبر؟
گفت: ثروت دنیا را برایت آوردم. سر حسین در خانه است!
گفتم: عجبا مردم با طلا و نقره بر می گردند و تو سر پسر دختر رسول خدا را آورده ای! نه به خدا قسم هرگز سر من و تو در یک خانه جمع نخواهد شد.
از اطاق بیرون آمدم، دیدم نور از زیر طشت به طرف آسمان مانند ستون متصل است و مرغان سفیدی اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند.
فردای آن روز خولی سر امام را به دارالاماره نزد عبیدالله برد.
دارالاماره عبیدالله
عبیدالله ابن زیاد در کاخ دارالاماره نشسته بود و بار عام به عموم مردم می داد. سر مقدّس حسین (علیه السلام) را آوردند و مقابل او گذاشتند و اهل بیت حسین (علیه السلام) و فرزندان او را وارد ساختند. زینب دختر امیرالمؤمنین (علیهما السلام) به صورتی که شناخته نشود وارد شد و در گوشه ای نشست.
ابن زیاد پرسید: «این زن که بود؟» گفتند: «او دختر علی (علیه السلام) است» عبیدالله رو به سوی زینب کرد و گفت: «حمد خدایی را که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت.»
زینب فرمود: «مردمان فاسق و فاجر رسوا می شوند و آنان، غیر از ما هستند.» ابن زیاد گفت: چگونه دیدی آنچه را خدا با برادرت انجام داد؟
زینب (سلام الله علیها) گفت: «جز زیبایی چیزی ندیدم، زیرا آل پیامبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت بر آنان نوشته است و آنان نیز به سوی خوابگاه همیشگی خود شتافتند. ولی به همین زودی خداوند، تو و ایشان را با هم برای حساب رسی جمع می کند و آنان با تو احتجاج و مخاصمه می نمایند و آن گاه می نگری که رستگاری برای کیست؟ مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه!
ابن زیاد از این گفتار غضبناک شد و گویا تصمیم به کشتن زینب (سلام الله علیها) گرفت. عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود، به ابن زیاد گفت: «او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش، کیفر نمی کند.»
این زیاد منصرف شد و رو به زینب (سلام الله علیها) کرد و گفت: «خداوند دل مرا از قتل حسین و متمرّدین و سرپیچان از اهل بیت، شفا بخشید.»
زینب (علیها السلام) فرمود: «به جان خودم قسم، پیران ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی. اگر شفای تو این است، البته شفا یافته ای!
پس از آن این زیاد به سوی علیّ بن الحسین زین العابدین(علیه السلام) متوجّه شد و گفت: «این جوان کیست؟
گفتند: «او علیّ بن الحسین (علیه السلام) است.» گفت: «مگر خدا علیّ بن الحسین را نکشت؟
حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمود: «مرا برادری بود که او را هم علیّ بن الحسین می نامیدند، مردم او را کشتند.
ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت.
امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود: خداوند است که نفس ها را هنگام مرگ قبضه می نماید.
ابن زیاد گفت: تو به چه جرأت پاسخ مرا می دهی؟ و دستور داد او را بیرون ببرند و گردن بزنند.
زینب (سلام الله علیها) از شنیدن این سخن سراسیمه شد و گفت: «ای پسر زیاد! تو دیگر کسی را از ما باقی نگذاشتی! اگر تصمیم داری که این جوان را بکشی پس اول باید مرا بکشی!
علیّ بن الحسین (علیه السلام) به عمّه اش زینب (سلام الله علیها) فرمود: «عمّه جان! خاموش باش تا من با ابن زیاد سخنی بگویم.» سپس رو به جانب او کرد و گفت: «ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن عادت ما، و بزرگواری ما در شهادت است؟ مرا از مرگ نترسان!
اطرافیان که دیدند زینب (سلام الله علیها) در دفاع از پسر برادر خودش پابرجاست، از ابن زیاد خواستند که ایشان را رها کند.