در قسمت یازدهم از سری وقایع نگاری عاشورا، به نحوه ی شهادت اباعبدالله و آخرین دقایق زندگی امام حسین می پردازیم. برگرفته از کتاب لهوف سید بن طاووس.
کجاست یاری دهنده ای که مرا یاری کند؟
( دید جوانان و دوستانش کشته شدند و روی زمین افتاده اند، آماده شهادت و جانبازی در راه خدا شد و با صدای بلند فرمود: آیا کسی هست که دشمنان را از حرم رسول خدا دور سازد؟ آیا خداپرستی هست که در حق ما، از خداوند بترسد؟ آیا کسی هست که برای خدا، ما را یاری کند؟
اما پاسخی نیامد.حضرت فرمودند: کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ رفتن و عار و ننگ بهتر از دخول در آتش دوزخ می باشد.
یکی از راویان می گوید: به خدا قسم هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن او را احاطه کرده باشند و فرزندان و اهل بیت و اصحاب او کشته شده باشند، با این حال قویدل تر و نیرومندتر از حسین (علیه السلام) بوده باشد. همین که آن لشکر، بر او حمله می کردند، شمشیر می کشید و بر آنان حمله می کرد و آنها همانند گلّه گرگ زده پراکنده می شدند.
حضرت، بر آن جماعت که شماره آنان به سی هزار نفر رسیده بود، حمله می کرد و آنان چون ملخ هایی که پراکنده می شوند، از مقابل وی فرار می کردند و سپس به مرکز خود برمی گشت و پیوسته بر زبانش «لا حَولَ و َلا قُوّهَ اِلّا بالله» بود و پیوسته با آنان می جنگید، تا آنکه لشکر بین او و خیمه ها حایل شدند.
امام حسین (علیه السلام) فریاد زد: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد هم ترس ندارید، پس حداقل در دنیای خود آزاد مرد باشید و به اصل و حسب خود رجوع کنید؛ اگر عرب هستید، آنگونه که خود گمان دارید.
شمر گفت: ای پسر فاطمه چه می گویی؟
فرمود: من با شما جنگ می کنم و شما با من می جنگید. زنان که گناهی ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و طاغیان شما، متعرّض حرم من شوند!
شمر گفت: این مطلب را قبول کردیم.
ولی همگی آماده جنگیدن و کشتن او شدند. امام حسین (علیه السلام) به آنان حمله ور شد و لشکر نیز حمله را آغار کرد. تا هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد شد.
چون ضعف بر او غلبه کرد، لحظه ای ایستاد تا استراحت کند. همان طور که ایستاده بود سنگی بر پیشانی او اصابت کرد، خون از پیشانی اش جاری گشت. حضرت دامان جامه خود را گرفت که خون را از پیشانی پاک کند. ناگاه تیر سه شعبه زهرآلودی رسید و در قلب آن حضرت فرو رفت. امام (علیه السلام) فرمود: بَسم الله وَبالله وَ عَلی مِلّتهِ رَسولِ الله.
سپس سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا! تو می دانی که این لشکر کسی را می کشند که جز او پسر دختر پیغمبری بر روی زمین وجود ندارد.» پس از آن دست برد و تیر را از پشت سر بیرون آورد، خون مانند ناودان جاری گردید و از اثر آن قدرت جنگ از او سلب شد و متوقف شد. ولی هر کس که نزدیک او می آمد برای اینکه نزد خدا، خون حسین را بر گردن نگیرد، از او دور می شد. تا آنکه شخصی از قبیله کِنده که او را مالک بن نسر می گفتند، نزد حسین (علیه السلام) آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشیر بر سر آن حضرت زد که عمامه ایشان را شکافت و پر از خون شد. امام (علیه السلام) دستمالی جست و بر سر خود بست و کلاهی یافت و بر سر نهاد. سپاه ابن زیاد کمی مکث کردند و دوباره برگشتند و اطراف او را گرفتند.
دقایق آخر زندگی امام حسین
در همان دقایقی که امام با اهل بیتش وداع می نمود، ارازل کوفه از فرصت استفاده کرده و حضرت را تیر باران نمودند. که بعضی از تیرها به لباس عده ای از مخدرات حرم اصابت کرد و زنان را ترس فرا گرفت و به داخل خیمه پناه گرفتند. امام حسین (علیه السلام) بر دشمن حمله نمود و دشمن چاره ای نداشت جز آنکه او را تیر باران نماید. در این وقت چند تیر بر بدن مبارک امام اصابت کرد.
یک تیر بر دهان مبارک اصابت که خون مانند چشمه آب جاری شد و در این موقع با خدای خود چنین مناجات می کرد: بار خدایا این صدمات چون در راه تو و برای توست، اندک است.
تیری به پیشانی مبارک اصابت کرد که حضرت در این موقع دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو خود شاهدی که از دست بندگان معصیت کارت چه می کشم!
بار خدایا عددشان را کم گردان و بینشان تفرقه بینداز و هلاکشان کن. در روی زمین یک نفر از آنان را باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز …
سپس با صدای بلند و رسا به جمعیت خطاب کرد: اُف بر شما که چه بد رفتار کردید با رسول خدا در مورد ذریه اش! پس از کشتن من، دیگر آدم کشی برای شما آسان می شود و از کشتنِ هیچکس باک نخواهید داشت. امیدوارم که خدا مرا به شهادت گرامی دارد و از شما انتقام بگیرد، به طوری که نفهمید.
بدترین تیری که بر بدن حسین اصابت کرد، موقعی بود که حضرت در وسط میدان اندکی توقف کرد تا استراحت کند، نانجیبی سنگی به پیشانی امام زد که پیشانی ایشان را مجروح و خون جاری شد. امام برای اینکه خون پیشانی جلو چشمانشان را نگیرد، پیراهن عربی را بالا زدند تا خون از پیشانی پاک کنند.
ملعونی تیر سه شعبه ای بر قلب مبارک و مملو از محبت امام زد، که امام دیگر آماده مرگ شد. چشمها را به آسمان خیره کرد و دعائی که هنگام قربانی خوانده می شود، تلاوت کرد: اَللّهُمَّ إِنَّکَ تَرى ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاهِ، اَللّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى وَجْهِ الاْرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً.
به نام خدا و بر دین رسول خدا، پروردگارا! تو میدانی اینها کسی را می کشند که جز او در روی زمین نوه پیامبری وجود ندارد.
این تیر از جلو اصابت کرد و از پشت بیرون آمد. چون امام نتوانست تیر را از جلو بیرون آورد، از پشت سر بیرون کشید. معلوم است که چنین تیری بر بدن امام چه می کند! دست های مبارک را جلو خون گرفت به آسمان پاشید و فرمود این مصیبت ها بر من آسان است که در حضور خدا است و بار دیگر مشت ها را پر از خون نمود و به صورت و محاسن شریف مالید و فرمود: به همین حال هستم تا خدا و جدم رسول خدا را ملاقات کنم و سرو صورتم به خونم خضاب شده باشد.
در قسمت یازدهم از سری وقایع نگاری عاشورا، به نحوه ی شهادت اباعبدالله و آخرین دقایق زندگی امام حسین می پردازیم. برگرفته از کتاب لهوف سید بن طاووس.
کجاست یاری دهنده ای که مرا یاری کند؟
( دید جوانان و دوستانش کشته شدند و روی زمین افتاده اند، آماده شهادت و جانبازی در راه خدا شد و با صدای بلند فرمود: آیا کسی هست که دشمنان را از حرم رسول خدا دور سازد؟ آیا خداپرستی هست که در حق ما، از خداوند بترسد؟ آیا کسی هست که برای خدا، ما را یاری کند؟
اما پاسخی نیامد.حضرت فرمودند: کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ رفتن و عار و ننگ بهتر از دخول در آتش دوزخ می باشد.
یکی از راویان می گوید: به خدا قسم هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن او را احاطه کرده باشند و فرزندان و اهل بیت و اصحاب او کشته شده باشند، با این حال قویدل تر و نیرومندتر از حسین (علیه السلام) بوده باشد. همین که آن لشکر، بر او حمله می کردند، شمشیر می کشید و بر آنان حمله می کرد و آنها همانند گلّه گرگ زده پراکنده می شدند.
حضرت، بر آن جماعت که شماره آنان به سی هزار نفر رسیده بود، حمله می کرد و آنان چون ملخ هایی که پراکنده می شوند، از مقابل وی فرار می کردند و سپس به مرکز خود برمی گشت و پیوسته بر زبانش «لا حَولَ و َلا قُوّهَ اِلّا بالله» بود و پیوسته با آنان می جنگید، تا آنکه لشکر بین او و خیمه ها حایل شدند.
امام حسین (علیه السلام) فریاد زد: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد هم ترس ندارید، پس حداقل در دنیای خود آزاد مرد باشید و به اصل و حسب خود رجوع کنید؛ اگر عرب هستید، آنگونه که خود گمان دارید.
شمر گفت: ای پسر فاطمه چه می گویی؟
فرمود: من با شما جنگ می کنم و شما با من می جنگید. زنان که گناهی ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و طاغیان شما، متعرّض حرم من شوند!
شمر گفت: این مطلب را قبول کردیم.
ولی همگی آماده جنگیدن و کشتن او شدند. امام حسین (علیه السلام) به آنان حمله ور شد و لشکر نیز حمله را آغار کرد. تا هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد شد.
چون ضعف بر او غلبه کرد، لحظه ای ایستاد تا استراحت کند. همان طور که ایستاده بود سنگی بر پیشانی او اصابت کرد، خون از پیشانی اش جاری گشت. حضرت دامان جامه خود را گرفت که خون را از پیشانی پاک کند. ناگاه تیر سه شعبه زهرآلودی رسید و در قلب آن حضرت فرو رفت. امام (علیه السلام) فرمود: بَسم الله وَبالله وَ عَلی مِلّتهِ رَسولِ الله.
سپس سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا! تو می دانی که این لشکر کسی را می کشند که جز او پسر دختر پیغمبری بر روی زمین وجود ندارد.» پس از آن دست برد و تیر را از پشت سر بیرون آورد، خون مانند ناودان جاری گردید و از اثر آن قدرت جنگ از او سلب شد و متوقف شد. ولی هر کس که نزدیک او می آمد برای اینکه نزد خدا، خون حسین را بر گردن نگیرد، از او دور می شد. تا آنکه شخصی از قبیله کِنده که او را مالک بن نسر می گفتند، نزد حسین (علیه السلام) آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشیر بر سر آن حضرت زد که عمامه ایشان را شکافت و پر از خون شد. امام (علیه السلام) دستمالی جست و بر سر خود بست و کلاهی یافت و بر سر نهاد. سپاه ابن زیاد کمی مکث کردند و دوباره برگشتند و اطراف او را گرفتند.
دقایق آخر زندگی امام حسین
در همان دقایقی که امام با اهل بیتش وداع می نمود، ارازل کوفه از فرصت استفاده کرده و حضرت را تیر باران نمودند. که بعضی از تیرها به لباس عده ای از مخدرات حرم اصابت کرد و زنان را ترس فرا گرفت و به داخل خیمه پناه گرفتند. امام حسین (علیه السلام) بر دشمن حمله نمود و دشمن چاره ای نداشت جز آنکه او را تیر باران نماید. در این وقت چند تیر بر بدن مبارک امام اصابت کرد.
یک تیر بر دهان مبارک اصابت که خون مانند چشمه آب جاری شد و در این موقع با خدای خود چنین مناجات می کرد: بار خدایا این صدمات چون در راه تو و برای توست، اندک است.
تیری به پیشانی مبارک اصابت کرد که حضرت در این موقع دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو خود شاهدی که از دست بندگان معصیت کارت چه می کشم!
بار خدایا عددشان را کم گردان و بینشان تفرقه بینداز و هلاکشان کن. در روی زمین یک نفر از آنان را باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز …
سپس با صدای بلند و رسا به جمعیت خطاب کرد: اُف بر شما که چه بد رفتار کردید با رسول خدا در مورد ذریه اش! پس از کشتن من، دیگر آدم کشی برای شما آسان می شود و از کشتنِ هیچکس باک نخواهید داشت. امیدوارم که خدا مرا به شهادت گرامی دارد و از شما انتقام بگیرد، به طوری که نفهمید.
بدترین تیری که بر بدن حسین اصابت کرد، موقعی بود که حضرت در وسط میدان اندکی توقف کرد تا استراحت کند، نانجیبی سنگی به پیشانی امام زد که پیشانی ایشان را مجروح و خون جاری شد. امام برای اینکه خون پیشانی جلو چشمانشان را نگیرد، پیراهن عربی را بالا زدند تا خون از پیشانی پاک کنند.
ملعونی تیر سه شعبه ای بر قلب مبارک و مملو از محبت امام زد، که امام دیگر آماده مرگ شد. چشمها را به آسمان خیره کرد و دعائی که هنگام قربانی خوانده می شود، تلاوت کرد: اَللّهُمَّ إِنَّکَ تَرى ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاهِ، اَللّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى وَجْهِ الاْرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً.
به نام خدا و بر دین رسول خدا، پروردگارا! تو میدانی اینها کسی را می کشند که جز او در روی زمین نوه پیامبری وجود ندارد.
این تیر از جلو اصابت کرد و از پشت بیرون آمد. چون امام نتوانست تیر را از جلو بیرون آورد، از پشت سر بیرون کشید. معلوم است که چنین تیری بر بدن امام چه می کند! دست های مبارک را جلو خون گرفت به آسمان پاشید و فرمود این مصیبت ها بر من آسان است که در حضور خدا است و بار دیگر مشت ها را پر از خون نمود و به صورت و محاسن شریف مالید و فرمود: به همین حال هستم تا خدا و جدم رسول خدا را ملاقات کنم و سرو صورتم به خونم خضاب شده باشد.