حق تعالی فرمود: ای آدم! آیا تو را از آن درخت نهی نکردم و نگفتم که شیطان دشمن...
خطاب به آدم (علیه السلام)
حق تعالی فرمود: ای آدم! آیا تو را از آن درخت نهی نکردم و نگفتم که شیطان دشمن تو و زوجه توست؟ و آیا پیش از آنکه داخل بهشت شوید، شما را برحذر نداشتم و نگفتم که اگر از آن درخت بخورید از ستمکاران بر نفس خود و عاصی من خواهید بود؟ ای آدم! در بهشت عاصی و ظالم، مجاور من نمیباشد.
گفت: بلی ای پروردگار من! حجت تو بر ما تمام است. ما بر نفس خود ستم کردیم و نافرمانی تو را نمودیم و اگر نیامرزی ما را و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.
پس چون به گناه خود اقرار نموده و اعتراف کردند که حجت خدا بر ایشان تمام است، خدای رحمان و رحیم، توبه ایشان را قبول کرد و فرمود: ای آدم! بسوی زمین پایین بروید؛ اگر کار خود را اصلاح کنید، شما را به اصلاح آورم و اگر برای من کار کنید، شما را قوت خواهم داد و اگر خود را در معرض خشنودی من در آورید، به سرعت شما را خشنود خواهم ساخت و اگر از من خائف باشید، شما را از غضب خود ایمن گردانم.
پس آدم و حوّا (علیه السلام) گریستند و گفتند: پروردگارا! ما را یاری کن که خود را به اصلاح آوریم و به آنچه تو را از ما خشنود میگرداند، عمل نمائیم. حق تعالی فرمود: هرگاه بدی کنید، توبه نمایید بسوی من تا توبه شما را قبول کنم و من بسیار توبه پذیر و مهربان هستم. آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! پس ما را به رحمت خود به سوی محبوبترین بقعه ها در نزد خود، پائین ببر. خدا وحی نمود بسوی جبرئیل که: ایشان را پائین بر به سوی شهر با برکت مکّه؛ 1
رحمتی دوباره
پس جبرئیل ایشان را آورد و آدم را بر کوه صفا گذاشت و حوّا را بر مروه قرار داد. آنگاه هر دو بر پا ایستادند و سر به آسمان بلند نموده و صدا به گریه بلند کردند و گردنهای خود را به خضوع کج نمودند. پس ندا از جانب خدای تعالی به ایشان رسید که چرا گریه میکنید بعد از آنکه من از شما راضی شدم؟ گفتند: پروردگارا! گناه ما، ما را به گریه درآورده و ما را از جوار پروردگار خود بیرون کرده و تسبیح و تقدیس ملائکه از ما مخفی شد و عورتهای ما بر ما ظاهر شد. گناه ما، ما را مضطرّ گردانید به زراعت دنیا و خوردن و آشامیدن دنیا و نیز از جدائی که در میان ما انداخته ای، وحشت شدیدی به ما رسیده است.
خداوند رحمان و رحیم به ایشان رحم کرد و به جبرئیل وحی نمود که: برای ایشان خیمه ای از خیمههای بهشتی ببر و ایشان را امر به صبر کن، بر مفارقت از بهشت و آن دو را در آن خیمه ساکن نما که من بر وحشت و تنهایی ایشان رحم کردم. بر آن بلندی که در میان کوههای مکه است، برای ایشان خیمه را نصب کن. (یعنی جای خانه کعبه که پیهای آن را پیش از این ملائکه بلند کرده بودند.)
جبرئیل خیمه را آورد و در آنجا برپا کرد، در حالیکه مساوی ارکان کعبه بود؛ آنگاه آدم را از صفا و حوّا را از مروه فرود آورد و هر دو را در میان خیمه جای داد؛ عمود خیمه از یاقوت سرخ بود و نور و روشنی آن عمود، همه کوههای مکه و حوالی آنها را روشن نمود و آن روشنی از هر طرف به قدر حرم ممتد شد. طنابهای خیمه را که از اطراف آن کشیدند به قدر مسجد الحرام بود و میخهایش از شاخه های بهشت بود و به روایت دیگر از طلای خالص بهشت بود و طنابهایش از بافت های ارغوانی بهشت بود.2
درخواست ملائکه
خدای تعالی به جبرئیل وحی کرد که بر خیمه، هفتاد هزار ملک را فرو فرستد که آن را از شرّ متمرّدان جن حراست نمایند؛ و مونس آدم و حوّا باشند، و دور خیمه از برای تعظیم کعبه طواف کنند. پس ملائکه نازل شدند و نزد خیمه بودند و آن را حراست می نمودند و روز و شب دور ارکان خانه و خیمه، طواف میکردند، چنانچه در آسمان دور بیت المعمور طواف می نمودند. ارکان کعبه در زمین، برابر بیت المعمور در آسمان است.
حق تعالی به جبرئیل وحی نمود که: به سوی آدم و حوّا برو و ایشان را از موضعِ پیهای خانه من دور کن، چرا که میخواهم گروهی از ملائکه را به زمین بفرستم تا خانه مرا برای ملائکه و سایر خلق من از فرزندان آدم بلند کنند. پس جبرئیل بر آدم و حوّا نازل شد و ایشان را از خیمه بیرون برد و از جای خانه کعبه دور کرد. سپس خیمه را از آن مکان برداشت و باز آدم را بر کوه صفا و حوّا را بر مروه قرار داد و خیمه را به آسمان برد.
آدم و حوّا گفتند: ای جبرئیل! آیا به غضبِ خدا، ما را از آن مکان دور کردی و جدائی میان ما انداختی؟ یا از روی خشنودی خدا، که چنین برای ما مصلحت دانسته و مقدّر ساخته است؟ جبرئیل گفت: به خشم و غضب نبود، ولی کسی از جناب حق تعالی، نمی تواند سؤال کند از آنچه انجام می دهد. ای آدم! آن هفتاد هزار ملکی که خدا به زمین فرستاد تا مونس تو باشند و طواف کنند دور پیهای خانه و خیمه، از خدا درخواست کردند که به جای خیمه، خانه ای برای ایشان بنا کند محاذی بیت المعمور، که دور آن طواف کنند. چنانچه در آسمان، دور بيت المعمور طواف می کردند. پس خدا به من وحی نمود که شما را از آنجا دور کنم و خیمه را به آسمان برم. آدم گفت: به تقدیر خدا و امر او که در ما جاری است، راضی شدم.
پایان فراق
باز آدم بر صفا و حوّا بر مروه میبودند و آن دو از جدایی یکدیگر سخت در وحشت و اندوه افتادند. تا آنکه آدم از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد. در میان صفا و مروه وادیی بود که وقتی آدم در بالای کوه صفا بود حوّا را می دید، ولی هنگامی که به آن وادی رسید، مروه و حوّا از نظر او غایب شد. پس در آن وادی دوید که مبادا راه را گم کرده باشد. چون از وادی بالا آمد و مروه را دید، از دویدن ایستاد و به مروه بالا رفت و بر حوّا سلام کرد.
در این هنگام هر دو رو به جانب کعبه نمودند تا ببینند که آیا پیهای خانه بلند شده است و از خدای متعال خواستند که ایشان را به مکان خود بازگرداند. آدم (علیه السلام) از مروه پائین آمد و متوجه صفا شد و بر صفا ایستاد و رو به جانب کعبه کرد و دعا کرد. پس باز مشتاق حوّاء شد و از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد به همان طریق سابق، تا آنکه سه مرتبه رفت و سه مرتبه برگشت و هنگامی که به صفا برگشت دعا کرد که خدا میان او و زوجه اش حوّاء، جمع کند و حوّا نیز چنین دعا کرد.
پس خدا در آن ساعت دعای هر دو را مستجاب کرد و آن وقت زوال آفتاب بود. پس جبرئیل به نزد آدم (علیه السلام) آمد، در حالی که او بر صفا ایستاده بود و رو به جانب کعبه، دعا می کرد. جبرئیل گفت: ای آدم! از صفا فرود آی و به حوّاء ملحق شو؛ پس آدم (علیه السلام) رو به سوی مروه کرد، مثل آن مرتبههای دیگر و از کوه مروه بالا رفت و به حوّاء خبر داد از آنچه جبرئیل فرموده بود. پس هر دو شادی بسیار کردند و حمد و شکر خدا بجای آوردند. به این سبب در مناسک مقرّر شد که حاجیان، هفت شوط میان صفا و مروه به نحوی که آدم انجام داد، طواف کنند.
جبرئیل آمد و به ایشان خبر داد که حق تعالی ملائکه را فرستاده است به زمین که پیهای خانه کعبه را به سنگی از صفا و سنگی از مروه و سنگی از طور سینا و سنگی از جبل السلام (که همان نجف اشرف است) بلند کنند. پس خدای تعالی به جبرئیل وحی نمود که بنا کن این خانه را و تمام کن. جبرئیل آن چهار سنگ را به امر خدا از جای ایشان به بالهای خود کَند و در هر جا که خدا امر کرده بود، گذاشت. باز خدای متعال وحی کرد به جبرئیل که این خانه را تمام کن به سنگی که به امانت در کوه ابو قبیس سپرده شده است، یعنی حجرالاسود؛ و دو درگاه برای آن قرار ده: یکی از جانب مشرق و دیگری از جانب مغرب. هنگامی که ملائکه فارغ شدند از این کار، دور آن طواف نمودند. چون آدم و حوّا دیدند که ملائکه دور خانه کعبه طواف میکنند، رفتند و هفت شوط (دور) طواف کردند و بیرون آمدند تا چیزی برای خوردن، طلب کنند. 3
گناه یا ترک اولی؟
همان طور که پیش از این به تفصیل بیان شد، بنا به دلایل عقلی و نقلی و نیز اجماع همه علماء شیعه، پیغمبران قبل و بعد از نبوت، از جمیع گناهان صغیره و کبیره معصومند. لذا آیات و اخباری که این گمان را در شنونده ایجاد میکند که از پیامبری، معصیت صادر شده است، در واقع بیانگر ترک مستحب و یا انجام فعل مکروه می باشد. زیرا که نفس معصیت، نافرمانی است و نافرمانی در ترک مستحب و فعل مکروه نیز به کار می رود. لذا کسی که فعلی را که انجام دادنش برای او بهتر است را ترک می کند، در واقع راه نفع خود را گم کرده است و از آن نفع محروم گردیده؛
از سویی معنی ظلم، گذاشتن چیزی در غیر محل خود می باشد و به معنی عدول از راه یا گم کردن چیزی یا ستم کردن آمده است و در فعل مکروه و ترک مستحب نیز، صادق است که فعل را در غیر محلّ مناسب خود قرار داده است و عدول از راه بندگی کامل پروردگار خود کرده و ثواب خود را کم کرده و ستم بر خود نموده است.
در معنای نهی، همانطور که از حرام نهی می شود، از مکروه هم هست. همچنین در معنای امر، هم امر به واجب می شود و هم امر به مستحب؛ اما معنای توبه، برای تلافی آن نفعی است که از انسان، فوت شده و در فعل مکروه و ترک مستحب نیز میباشد. یعنی اظهار خواری و فروتنی نزد خدا که لطف پروردگار را به همراه دارد، هر چند گناهی نباشد؛ چنانچه در احادیث عامه و خاصه وارد شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روزی هفتاد مرتبه استغفار می نمودند بی آنکه گناهی داشته باشند.4
پیامبران الهی به سبب کمالات والا و عُلوّ درجات و نیز کثرت نعمتهای الهی برایشان، با سایر بندگان خدا فرق بسیار دارند. لذا در برخی موارد، حق تعالی این عبارات را بر اعمال ایشان اطلاق فرموده است و خود ایشان هم در مقام تذلّل و تضرّع، امثال این عبارات را درباره خود استفاده مینماید. ایشان هرگاه متوجه بعضی از عبادات خود که می تواند از معاشرت و هدایت خلق و امثال آن باشد می شوند، چون به درجه قرب الهی رسیده اند، آن اعمال را در کنار این مرتبه والا، حقیر می شمارند و نسبت خطا و گناه و تقصیر به خود می دهند؛ چنانچه گفته میشود: «حَسَناتُ الأَبْرارِ، سَيِّئاتُ المُقَرَّبِينَ»؛
در حدیث معتبری نقل شده که علی بن الجهم از حضرت رضا (علیه السلام) پرسید که: آیا شما قائل هستید که پیغمبران معصومند؟ فرمود: بلی. پرسید: پس چه می گویید در قول خدا «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی»5؟ فرمود: وای بر تو! از خدا بترس و چیزهای بد نسبت به پیغمبران خدا مده. بدرستی که حق تعالی می فرماید: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ »6 تأویل قرآن را مگر خدا و آنها که راسخند در علم نمیداند؛
اما قول خدا «وَ عَصى آدَمُ»، پس بدرستی که خدا آدم را خلق کرده بود که حجت او باشد در زمین و خلیفه او باشد در شهرهایش و او را از برای بهشت خلق نکرده بود و معصیت آدم در بهشت بود نه در زمین! برای اینکه تقدیرهای امر خدا تمام شود، پس چون او را به زمین فرستاد و حجت و خلیفه خود گردانید، معصوم گردانید او را چنانچه فرموده است: «إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى العَالَمِينَ»7؛8
پس با توجه به مطالب ذکر شده می توانیم نتیجه بگیریم که:
خطای حضرت آدم (علیه السلام) ترک اولی بوده و بهتر بود که انجام نمی داد و این ترک اولی در مورد بقیه انبیاء نیز اتفاق افتاده که در جای خود به آن می پردازیم. از سوی دیگر، نهی خدا درباره حضرت آدم (علیه السلام) نهی ارشادی بوده و نه نهی مولوی. عمل به امر و نهی ارشادی، سبب بالا رفتن درجه فرد می شود؛ اما انجام ندادنش گناه نیست، بلکه اگر فرد اطاعت کند بهتر است. اما در امر و نهی مولوی که در واقع همان امر و نهی تشریعی می باشد، فرد موظّف به اطاعت است و در غیر آن صورت مرتکب معصیت الهی شده است.
منابع:
1 کافی4: 196
2 همان مدرک
3 تفسیر عیاشی 1: 35
4 کافی 2: 505
5 طه: 121
6 آل عمران: 7
7 آل عمران: 33
8 امالی شیخ صدوق: 82