هنگامی که از سوی حق تعالی امر شد که ایشان را از بهشت بیرون نموده و به زمین...
هبوط آدم و حوّا (علیهما السلام)
هنگامی که از سوی حق تعالی امر شد که ایشان را از بهشت بیرون نموده و به زمین بیاورند: « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا»1، آدم (علیه السلام) را در کوهی از کوههای هند، میان دریا گذاشتند و حوّاء را در شهر جدّه که ساحل دریای مکّه است قرار دادند و آن دو بزرگوار سالهای دراز در مقام توبه از خطای خود و از فراق و دوری یکدیگر و غصّه بیرون شدن از بهشت، مشغول گریه و تضرّع و زاری و توبه شدند؛
دستها و پاهای مار که از بهترین حیوانات بهشتی بود را قطع نمودند و زبانش را دو شقّه کردند. ابلیس لعین هم از آسمانها رانده شده و فرار کرد: « قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا ...» و خطاب غضب به او رسید که جهنم را از تو و از اطاعت کنندگان تو، پر خواهم نمود: «... لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ»2؛
و آدم و حوا (علیهما السلام) همچنان تضرّع می نمودند تا آنکه سیصد سال بر همین منوال گذشت و ملائکه آسمانها و حیوانات و پرندگان، برای آنها اظهار حزن می نمودند.
توبه ای که پذیرفته شد
حضرت آدم (علیه السلام) خطاب به خدای متعال عرضه داشت: پروردگارا توبه مـرا قبول کن و مرا به آن مرتبه ای که داشتم برگردان و نزد خود درجه مرا بلند گردان؛ همانا نقص گناه و مذلّت آن، در جمیع اعضاء و بدن من ظاهر شده است.
حق تعالی فرمود: ای آدم! آیا در خاطر نداری به تو امر کردم هنگامی که شدتها و بلاها و مصیبتها بر تو ثقیل و عظیم بوده باشد، مرا بخوانی به محمد و آل طیبین او!؟ آدم گفت: بلی پروردگارا! حق تعالی فرمود: پس به این بزرگواران «محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام)» مرا بخوان تا دعای تو را مستجاب کنم، بیش از آنچه از من طلبیدی.
آدم (علیه السلام) گفت: ای پروردگار من! جایگاه ایشان نزد تو، آنچنان است که با توسل به ایشان، تو توبه مرا قبول میکنی و گناه مرا می آمرزی؟! حال آنکه من آن کسی هستم که ملائکه را به سجده ام، امر کردی و بهشت را برای من و زوجه من مباح نمودی و ملائکه گرامی را به خدمت من درآوردی!
حق تعالی فرمود که: ای آدم! من ملائکه را به سجده در برابر تو امر نکردم مگر برای آنکه تو ظرفِ انوار ایشان بودی؛ و اگر تو پیش از گناه خود از من می خواستی که تو را از لغزش نگاه دارم و تو را بر مکرهای ابلیس آگاه گردانم تا از آنها احتراز نمائی، هر آینه به تو عطا می کردم و لیکن آنچه در علم من گذشته بود واقع شد. حالا مرا بخوان با توسل به ایشان تا دعای تو را مستجاب گردانم.
پس در این هنگام حضرت آدم (علیه السلام) گفت: خداوندا به حق محمد و آل طیبین او که علی و فاطمه و حسن و حسین و طیّبان و پاکان از آل ایشان باشند، تفضّل فرما و توبه مرا قبول نموده و مرا به آن مرتبه از کرامت که نزد تو داشتم برگردان.
حق تعالی فرمود: توبه تو را قبول نموده و به رضا و خشنودی، به تو روی آوردم و رحمتها و نعمتهای خود را بسوی تو برگردانیدم و تو را به آن مرتبه ای از کرامتها که نزد من داشتی بازگرداندم.
پس این است معنی: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ»، پس آدم از پروردگار خود چند کلماتی را قبول کرد که بگوید؛ پس گفت آنها را «فَتابَ عَلَيْهِ»، پس به آن کلمه ها توبه اش را پذیرفت «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ»3 بدرستی که او قبول کنندۀ توبه هاست.
خدای متعال به ایشان فرمود: «وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ»، برای شما در زمین محل استقرار و اقامت است. که در آن زندگی نموده و شب و روز برای تحصیل آخرت سعی کوشش کنید؛ پس خوشا به حال کسی که این زندگی را صرف تحصيلِ دارِ بقا نمايد. «وَ مَتَاعٌ إلى حين»4 يعنى: شما را تا وقت مردن، منفعتی در زمین است.
زیرا که خدا از زمین، زراعتها و میوه های شما را بیرون می آورد و شما را در ناز و نعمت می اندازد و نیز شما را به بلا امتحان می کند. گاهی شما را متلذّذ به نعمتهای دنیا میگرداند تا نعیم آخرت را که خالص و پاک است به یاد آورید. پس لذت دنیا را ترک کنید و حقیر شمارید که آلوده به صد هزار محنت است. و گاهی شما را امتحان مینماید به بلاهای دنیا که مخلوط به انواع نعمتهاست تا حذر کنید شما از عذاب ابدی آخرت که هیچ عافیتی با آن مخلوط نمی باشد و در میان آن راحتی و رحمتی واقع نمی شود.5
ظلمتی از خطا
از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده فرمودند: «که چون آدم از بهشت فرود آمد، خط سیاهی در بدن او، از سر تا پا ایجاد شد. پس حضرت آدم (علیه السلام) بسیار گریست و بر آنچه در او ظاهر شده بود محزون گردید. پس جبرئیل به نزد او آمد و گفت: چه چیز باعث شده اینگونه گریان باشی؟ گفت: این سیاهی که در بدنم ظاهر گردیده است.
جبرئیل گفت: برخیز و نماز به جای آور که وقت نماز اول است؛ چون نماز کرد، سیاهی تا سینه اش آمد. پس در وقت نماز دوم آمد و گفت: ای آدم برخیز و نماز کن که وقت نماز دوم است؛ چون نماز گزارد، سیاهی تا ناف او فرود آمد. پس در وقت نماز سوم به نزد او آمد و گفت: برخیز ای آدم و نماز کن که وقت نماز سوم است؛ چون نماز به جای آورد، سیاهی تا زانوانش فرود آمد. پس در وقت نماز چهارم باز جبرئیل گفت: ای آدم برخیز و نماز کن که وقت نماز چهارم است؛ چون نماز گزارد؛ سیاهی فرود آمد تا پاهایش. پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت: ای آدم! برخیز و نماز کن که این وقت نماز پنجم است؛ چون به جای آورد، همۀ سیاهی از بدنش برطرف شد. پس آدم (علیه السلام) حمد و ثنای الهی به جای آورد.
جبرئیل گفت: ای آدم! مَثَل فرزندان تو در این نماز، مانند مَثَل توست در این سیاهی، هر که از فرزندان تو در هر روز و شب پنج مرتبه نماز گزارد، از گناهانش بیرون می آید چنانچه تو از این سیاهی بیرون آمدی.»6
رایحه بهشتی
در حدیث معتبر دیگری از آن حضرت نقل شده است که: «آدم را از بهشت بر کوه صفا فرود آوردند و حوّا را بر مروه؛ حوّا در بهشت خود را آراسته و گیسوان خود را بافته بود. چون به زمین آمد گفت: من چه امید دارم به این آراستگی و حال آنکه من غضب کرده پروردگارم؛ پس گیسوان خود را گشود و از گیسوی او رایحه خوشی که در بهشت برای زینت خود استعمال کرده بود، پخش شد. پس به امر خدا، باد آن رایحه بهشتی را برداشت و بر مشرق و مغرب زمین وزید.»7
در جای دیگر فرمودند: «چون حضرت آدم (علیه السلام) از آن درخت ممنوعه تناول نمود، جامه هایی که پوشیده بود از حُلّه های بهشتی، از او کنار رفت. پس برگی از بهشت برداشت و عورت خود را با آن پوشانید. هنگامی که به زمین آمد بوی خوش آن برگ به گیاهان چسبید؛ و اول حیوانی که از آن گیاه خورد، آهوی مُشک بود که مُشک در ناف آهو به هم رسید. زیرا که بوی آن گیاه در بدنش و در خونش جاری شد تا آنکه در نافش جمع گردید.»8
حجرالاسود
از بکیر نقل شده که حضرت صادق (علیه السلام) از او پرسیدند: که آیا میدانی که حجرالاسود چه بوده است؟ بکیر گفت: نه! فرمود: او مَلَک عظیمی بود نزد خداوند عالمیان؛ هنگامی که حق تعالی از ملائکه پیمان گرفت، اول کسی که ایمان آورد و اقرار کرد آن ملک بود؛ پس خدا او را امین خود گردانید و میثاق را نزد او سپرد و امر کرد که خلایق هر سال نزد او اقرار خود را تازه کنند با انجام اعمال حج؛
زمانی که آدم نافرمانی کرد و او را از بهشت بیرون بردند، عهد و میثاقی را که خدا بر او و فرزندانش، برای محمد و وصی او (صلوات الله علیهما) گرفته بود، فراموش کرد و مبهوت و حیران گردید. پس چون توبه آدم مقبول شد، خدای متعال آن مَلک را به صورت دُرّ سپیدی درآورد و او را از بهشت به سوی آدم نازل کرد. در آن هنگام آدم (علیه السلام) در زمین هند بود. چون او را دید، به او انس گرفت و او را نمیشناخت.
خدا آن سنگ را به سخن درآورد و گفت: ای آدم آیا مرا می شناسی؟ گفت: نه! گفت: بلی میشناسی، ولی شیطان بر تو مستولی شد و یاد پروردگار تو را از خاطر تو برد. سپس به همان صورتی که در بهشت بود درآمد و به آدم گفت: کجا رفت آن عهد و میثاق؟ آدم برگشت به سوی او و آن میثاق را به یاد آورد و گریست و برای او خاضع شد و او را بوسید و اقرار به عهد و میثاق را تازه کرد.
حق تعالی بار دیگر جوهر سنگ را برگردانید به همان دُرّ سفید صافی که نور از او ساطع بود. حضرت آدم (علیه السلام) برای اجلال و تنظیم او، آن را بر دوش خود گرفت و هرگاه که او از این کار به تنگ میآمد، جبرئیل از او میگرفت و بر می داشت تا آنکه آن سنگ را به مکّه آوردند و پیوسته در مکّه به او انس داشت و نزد او در هر شب و روز، اقرار تازه میکرد. 9
منابع:
1 بقره: 38
2 اعراف: 18
3 بقره: 37
4 بقره: 36
5 تفسیر امام عسکری علیه السلام: 221
6 علل الشرایع: 338
7 علل الشرایع: 491
8 علل الشرایع: 496
9 کافی 4: 185