پس جناب ابراهیم (علیه السلام) را در زندان حبس نمودند تا...
پیام آوران، قسمت بیست و چهارم:
مجازاتی عظیم
پس جناب ابراهیم (علیه السلام) را در زندان حبس نمودند تا مقدمات مجازات او را فراهم نمایند. در مدت یک ماه یا بیشتر، همه نمرودیان از زن و مرد و كوچك و بزرگ به امر آن ملعون با نهایت سرعت و جدّیت برای سوزاندن آن حضرت مشغول جمع آوري هيزم شدند. در آن مدت اگر کسی از آنها مريض و مشرف بر هلاکت میشد، وصیت می کرد که از اموال او مبلغ بسیاری را بدهند و برای سوزانیدن آنجناب هیزم بخرند. از صاحبان هر کسب و کاری با هر درآمدی حتی اگر از نخ ریسی و کارهای کم درآمد بود، مبالغی می گرفتند و همه آنها را صرف خریدن هیزم برای آن عمل شوم می نمودند.
تا آنکه چندان چوب و هیزم جمع شد که قابل توصیف نبود و پس از آن دیواری در اطراف آنها بنا نمودند از آجر و سنگ که ارتفاعش سي ذراع و عرضش بیست ذراع بود و تمام آن محل مملوء از هیزم شد و در زمانی معین آنها را به شعله آتش افروختند، چنانچه به آن در آیه شریفه اشاره شده: (قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ)1 «گفتند: باید بر او آتشخانهای بسازید و او را در آتش افکنید». چنان شعله آن آتش تمام فضا را فرا گرفت که در اطرافش تا مسافت بسیاری، نزدیک به نیم فرسخ از شدت حرارت آن، کسی قدرت عبور و مرور نداشت و در بالای آن تا ارتفاع یک فرسخ اگر پرنده ای پرواز می کرد، از شعله آن می سوخت.
به این سبب بود که نمرودیان پس از آتش زدن آن هیزمها متحیّر ماندند که چگونه جناب ابراهیم (علیه السلام) را در میان آن کوه آتش بیفکنند. تا آنکه ابلیس لعین در آن وقت به صورت انساني ظاهر شد و نزد آنها رفت و به ایشان تعلیم داد که منجنیق بسیار بلندی بسازند و آن جناب را بر فراز و بالای او قرار داده، آنگاه به میان آن دریای آتش بیاندازند. پس از آنکه رأی آن لعین مورد پسند همگی واقع شد و ساخت منجنیق تمام گشت، جناب ابراهیم (علیه السلام) را آوردند که بر فراز آن برند. در آن وقت عموی او آزر، سیلی سختی به آنجناب زد و گفت: بیا توبه کن و از حرفهای باطل خود اظهار پشیمانی نمای. آن جناب اصلا اعتنائی به كلام و سیلی او ننمود تا آنکه او را به فراز آن منجنیق بردند و آن حضرت با نهایت آرامی و سکون، بدون کمترین ترس و اضطراب، مشغول تسبیح و تقديس حق تعالى بود و اصلا اعتنائی به آن آتش و اجتماع آن مردم نداشت. زیرا مطمئن بود که نور مقدس پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) در صلب اوست و او هرگز خاموش و تلف نخواهد شد.2
ضجّه خلایق بر ابراهیم (علیه السلام)
هنگامی که جناب خلیل الله را به فراز منجنیق رسانیدند، ملائکه آسمانها به ضجّه و فریاد به درگاه حضرت احدیّت تضرّع نمودند و زمین و حیوانات آن و دریاها و موجودات آن و ملائکه موکلین بر آنها و بر آفتاب و ماه و کوهها و باد وسائر مخلوقات، به ناله و گریه عرضه داشتند که پروردگارا! بنده خالص خود را در زمین دریاب که در آستانه سوختن است. بیش از همگی آنها جبرائیل امین (علیه السلام) فریاد و ناله می کرد و از حق تعالی درخواست می نمود. اما جوابی به هيچ يك از آنها نرسید تا آنکه به جبرائیل (علیه السلام) وحی عتاب رسید که ساکت شو! این ناله و بیتابی از بنده ای مثل تو صادر میشود نه از بنده خالص ما که جناب ابراهیم است که امر خود را به من واگذار نموده و آنچه را که من برایش بخواهم و اختیار نمايم او راضى و شکرگزار است.
پس از آن از مصدر جلال پروردگار برای جمیع آن شکایت کنندگان جواب رسید و به تمام اصناف ملائکه و آسمان و زمین و آفتاب و ماه و باد و دریاها و حيوانات اجازه صادر شد که بروید به نزد جناب ابراهیم و از او اجازه بگیرید. پس اگر شما را اذن بدهد او را یاری نموده و دشمنانش را هلاك کنید. پس تمامی اصناف ملائکه فوج فوج خدمت آنجناب رسیده و از او برای هلاك نمودن آن کفار اذن میطلبیدند. ولی آن بزرگوار به هیچکدام اذن نداده و می فرمود: بروید به محل خود و مرا واگذارید؛ تا آنکه جبرائیل (علیه السلام) خدمت ایشان رسید و عرضه داشت که آیا حاجتی داری؟ فرمود: اما به تو حاجت ندارم ولی به پروردگار خودم بلی، حاجت دارم. گفت: پس چرا حاجت خود را از خدایت نمی طلبی؟! فرمود: علم و اطلاع او به حال من كفايت مرا می کند و حاجت به سؤال نیست.
آتش گلستان می شود
در آن هنگام به امر حق تعالی انگشتری از آسمان بر آنجناب فرود آمد که بر نگینش این ۶ کلمه نقش شده بود: «لا اله الّا الله، محمّد رسول الله، لا حول ولا قوّة الا بالله، فوّضت أمری إلی الله، اسندت ظهری إلی الله، حسبی الله»3 و به آن جناب امر شد که آن انگشتر را در انگشت نماید و چون آنجناب را به بالای منجنیق می بردند، او این کلمات را تلاوت می نمود: (يا الله يا أحد يا صمد يا من لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد نجني من النار برحمتك)4 پس او را از فراز منجنیق در میان آن دریای آتش پرتاب نمودند. در آن هنگام از سوی حق تعالى به جناب جبرائيل امر شد که با تمام سرعت آن جناب را پیش از آنکه به حرارت آتش برسد، دریاب. از سوی دیگر به آن دریای آتش امر شد که برای ابراهیم سرد و سلامت شود. چنانکه در قرآن فرمود: (قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ)5؛ «گفتیم اي آتش سرد و سلامت شو بر ابراهیم».
پس از هیبت و عظمت آن وحی مقدس، چنان لرزه بر آن آتش عظيم افتاد که در نهایت سرعت و پیش از تمام شدن کلام الهی، میانش مانند بهشت گردید و کمتر از چشم بر هم زدنی به قدری سرد گردید که دندانهای مبارک آن حضرت بر هم می خورد و اگر کلمه (سلاماً) بعد از كلمة (برداً) نرسیده بود، آن بزرگوار از شدت سرما تلف میشد. بلکه در احادیث شریفه رسیده که از عظمت و هیبت امر پروردگار به خاموشی آن آتش، تمام آتشها و آتشکده های مشرق و مغرب عالم خاموش شده و تا سه روز بعد از آن در جمیع اقطار دنیا آتشی روشن نشد و امر تمام خلایق معطّل شده و هیچ کسی نتوانست آتشی بیفروزد تا از آن استفاده کند. روز نزول آن وحي مقدس روز چهارشنبه بود.
در احادیث نقل شده هنگامی که آن آتش افروخته شد، سوسمار در آن می دمید که شعله اش بیشتر گردد و به همین سبب او ملعون گشت و وجودش در منزل سبب نحوست است. اما قورباغه برای همراهی با حضرت ابراهیم خلیل (عليه السلام) به قدر قدرت خود آب به دهان می گرفت و بر آن آتش پرتاب میکرد و خدا را شاهد میگرفت که بیش از این نمیتواند مساعدت با آن جناب نماید. به این سبب در شرع مقدس اسلام از کشتن و اذيت نمودن او نهی شده است. گنجشک نیز در آن غوغای آتش، قطرات آب به دهان میگرفت و برای مساعدت با حضرت خليل (عليه السلام) بر آتش می ریخت. به اين سبب وجود او در منازل اسباب برکت و میمنت شد.6
پس از آنکه آن بزرگوار را از فراز آن منجنيق بسيار بلند به میان آن آتش عظیم پرتاب نمودند جناب جبرائيل به امر رب جلیل از زیر عرش، خود را به قدرت الهي به قدر چشم برهم زدنی در فضای بین آسمان و زمين به او رسانید و او را در بغل گرفته و با کمال آرامی و خوشی در میان عرصۀ آن آتش فرود آورد، بر روی تختی بهشتی که فرشهای سندس و حریر بر او گسترده شده بود و اطراف آن باغات و درختان بی نهایت زیبا روئیده بود با میوههای بسیار و گوناگون به رنگهای مختلف که از شدت طراوت، چشم را خیره می کرد و نهرهایی که در اطراف آن جاری شد. آن بزرگوار چون چشم را گشود، خود را بر روی آن تخت و آن نعمتهای فراوان بی حد که وصفش ممکن نیست مشاهده نمود و جناب جبرائیل هم در خدمتش نشسته و او را به صحبتهای شیرین انس داده و مشغول می ساخت.
در آن هنگام نمرود لعین در بالای قصر بلند خود که مشرف بر آن آتش بود، با وزیر خود آزر نشسته بود که سوختن آنجناب را ببیند. اما در کمال ناباوری آن حضرت را دیدند که در میان آن دریای آتش بر تختی نشسته و شخصی نیز نزد اوست و با او صحبت میکند. پس نمرود از شدت تعجب و حیرت مدهوش شده و به آزر گفت: عجبا! این پسر تو چه قدر نزد خدایش عزیز و محترم است. انصاف این است که هر کس بخواهد برای خودش خدائی اختیار کند، البته باید مثل خدای ابراهیم اختیار نماید.7
منابع:
2 امالی شیخ صدوق: 521
3 امالی صدوق:452، عیون اخبار الرضا:1/60
4 تفسير القمي: جلد 2، صفحه 73
5 انبیاء/ 69
6 تفسیر قمی 2: 71
7 همان مدرک و نیز تفسیر امام حسن عسکری (علیهالسلام): 287