روز موعود فرا رسید و خدای متعال به ملائکه موکلین امر نمود که به اندازه حلقه انگشتری...
تحقّق وعده عذاب
روز موعود فرا رسید و خدای متعال به ملائکه موکلین امر نمود که به اندازه حلقه انگشتری از باد عقیم (که یکی از انواع بادهای عذاب است) را آزاد گردانند که بر قوم عاد بوزد. ایشان اجازه خواستند که قدری بیشتر از آن باد غذاب را آزاد گردانند، ولی اجازه به ایشان داده نشد، زیرا اگر چنین می کردند، آن باد تمام کره زمین را آتش میزد و تمام خلایق را فانی می نمود. به وسیله همین باد خدای متعال در قیامت کوهها و شهرها و قصرها را هموار خواهد نمود. این باد را عقیم می نامند به سبب آنکه آبستن است به عذاب و عقیم است از رحمت خداوند. وزش آن باد به قدری سوزان بود، همه چیز را مانند شعله آتش می سوزانید.
هنگامی که آن باد بر قوم عاد وزید، قصرها و قلعه ها و شهرها و جمیع عمارات ایشان را خرد کرد و همه را به مثابه ریگ روان نمود که باد آن را به هوا برد. چنانچه حق تعالی می فرماید: (مَا تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ)1 «که آن باد هلاک به چیزی نمیگذشت جز آنکه آن را مانند استخوان پوسیده میگردانید.» به این سبب است که اکثر ریگهاي روان در آن شهرهاست، زیرا که باد آن شهرها را ذره ذره کرد و بر ایشان هفت شب و روز، پی در پی وزید. مردان و زنان را از زمین می کَند و به هوا بلند می کرد و سرنگون به زیر میآورد. کوهها و خانه های رفیع ایشان را از بیخ می کَند و ریزه ریزه می کرد و چون ریگ روان می گشت.2
به تدریجا باد شدت پیدا نمود و هزاران نفر از آن جماعت، به خاك هلاكت ريخته شدند. بزرگ آنها و رئیس آن قبائل که نامش خلجان بود، دیوانه وار با نهایت وحشت و اضطراب از حضرت هود (علیه السلام) سراغ می گرفت و جستجو می نمود؛ تا آنکه با تمام مشقّت، آن جناب را پیدا نمود و عرضه داشت که: ای هود! من در فضا میبینم که با هر قطعه ای از آن باد که می وزد، خلق زیادی که شبیه شترهای بزرگ هستند با عمودهایی که با خود دارند بر مردم حمله نموده و آنها را هلاک میکنند. آن جناب فرمود: آنها ملائکه عذابند. پس عرضه داشت که ای هود! اگر ما به خدای تو ایمان بیاوریم آیا ما را بر این فرشتگان مسلّط می کند که انتقام خود را از ایشان بکشیم؟ هود(عليه السلام) فرمود: خدا اهل معصیت خود را بر اهل طاعت خود مسلّط نمیکند. خلجان گفت: اگر ایمان بیاوریم خدا ما را از این عذاب نجات میدهد؟ هود (علیه السلام) فرمود: آری! خدای من اطاعت کننده را به معصیت دیگری عذاب نمی کند. باز پرسید: آن مردمانی از ما که هلاک شدند چه می شوند؟ آن جناب فرمود که: خدا قوم بهتر از آنها به تو میدهد و تو را هم از هلاکت به این عذاب و از عذاب آخرت نجات می بخشد. آن شقی پس از تأمّلی گفت: من دیگر زندگی دنیا را بعد از هلاک شدن قوم خود نمیخواهم و رفت به مرکز خود و ملحق شد به قوم كفار و به جهنم واصل گردید. 3
چاه مخوف
به سند معتبر از علی بن یقطین منقول است که: منصور دوانیقی امر کرد که در قصر عبادی، چاهی بکنند و پیوسته یقطین به کندن آن چاه مشغول بود تا منصور مُرد و آن چاه به آب نرسید. هنگامی که این خبر را به مهدی عباسی، جانشین منصور گفتند، گفت: این کار را ادامه می دهم تا آب بیرون آید، اگر چه همه بیتالمال را مصرف کنم. پس یقطین برادر خود ابوموسی را فرستاد که مشغول کندن شود و آنقدر کندند که در زمین سوراخی پيدا شد و از آنجا بادی بیرون آمد و ایشان ترسیدند و این خبر را برای ابوموسی نقل کردند. ابوموسی کنار چاه آمد و گفت: مرا به چاه فرو فرستید. پس او را در محملی و به ریسمانها بستند و در چاه فرو فرستادند، چون به قعر چاه رسید، هول عظیمی از آن سوراخ مشاهده نمود و صدای بادی را از زیر آن سوراخ شنید. پس امر کرد که آن سوراخ را گشاده کردند به قدر درگاهي بزرگی و امر کرد که دو شخص را در محملی نشاندند و گفت: خبر این زیر را برای من بیاورید، و محمل را به ریسمانها بستند و از آن سوراخ بـه زیـر فرستادند.
آن دو مدتی در آن زیر ماندند، سپس ریسمان را حرکت دادند. چون ایشان را بالا کشیدند، گفتند: امور عظیمی را مشاهده نمودیم؛ مردان و زنان و خانه ها و ظرفها و متاعهایی را دیدیم که همه سنگ شده بودند و مردان و زنان بعضی نشسته و بعضی بر پهلو خوابیده و بعضی تکیه کرده بودند. چون دست بر ایشان گذاشتیم جامه های ایشان مانند غبار به هوا رفت و منازل ایشان به حال خود باقی بود.
ابو موسی این خبر را به مهدی عباسی نوشت. چون همۀ علما در این امر متحیّر شدند، مهدی به مدینه نامه ای نوشت و حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) را برای حل این مسئله طلب نمود. چون آن حضرت به عراق تشریف آوردند، مهدی این واقعه را به خدمت ايشان عرض کرد. آن حضرت چون این قصه را شنیدند بسیار گریستند و فرمودند که: اینها بقیه قــوم عادند. خدا بر ایشان غضب کرد و خانه هایشان را با ایشان به زمین فرو فرستاد. اینها اصحاب احقافند.4
پس از عذاب
پس از آنکه کلیه سرزمین یمن با جمیع آنچه در آنها بود در هشت روز، همگی فانی گردید؛ روز هشتم آرامش برقرار شد و حضرت هود با همراهان خود از مؤمنین و عیالاتشان به امر حق تعالى به سوی مكّه معظمه هجرت و در آنجا اقامت نمودند. همیشه آنجناب اصحاب خود را وعده و بشارت به آمدن حضرت صالح نبی (علیه السلام) میداد. تا آنکه از عمر مبارکش ۸۰۰ سال گذشت و بعد از تعیین وصیش و سپردن امانات نبوت به او به امر حق تعالی از دنیا رحلت فرمود.
در محل دفن آن جناب اختلاف است. بعضی بر این باورند که ایشان در حجر اسماعيل و کنار كعبه معظمه دفن شده است و اعتقاد بعضی بر آن است که در زمین نجف اشرف دفن شده اند زيرا که در بعضى زيارات حضرت اميرالمومنین (علیه السلام) این قسم وارد شده: (السلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح و على جاريك هود و صالح) و بعضی چنین گفته اند که در تلّ رمل سرخي که در حضرموت است دفن شده یا در غاری که در بیابان بلاد یمن است و شاهدش حدیثی است که از أصبغ بن نباته روایت شده که گفت: شخصي از اهل حضرموت آمد به مدينه خدمت مولى اميرالمؤمنين (علیه السلام) و به دست مبارك آن حضرت اسلام اختیار نمود. پس آن جناب از آن شخص سؤال فرمود که آیا از موضع احقاف که تلّ رمل است خبر داری؟ آن مرد عرضه داشت که: گویا می خواهید از قبر هود پیغمبر سؤال کنید؟ فرمود: درست است. آن مرد گفت: بلی! من در ایام جوانی در قبیله خود بسیار اسم هود را میشنیدم و در مجالس غالباً ذکر آن جناب و از محل دفنش صحبت میشد. تا آنکه روزی با جماعتی از اهل قبیله و یک نفر دلیل راه که محل قبر آن جناب را میدانست به وادي احقاف رفتیم.
بعد از چند روز راه رفتن در آن بیابان رمل، به غاری رسیدیم که در آنجا بود. پس داخل غار شده و بسیار پیش رفتیم تا در انتهاء آن رسیدیم به دو سنگ بسیار بزرگ که روی یکدیگر قرار داشتند. ولی بین آن دو سنگ سوراخی بود که شخصی لاغر میتوانست در آنجا داخل شود. پس من به زحمت و مشقّت زیادی وارد آن سوراخ شده و دیدم در پشت آن تختی نصب گردیده و بر آن تخت، جنازه ای گذاشته شده که ریش بلند و موی زیادی دارد و رنگش گندمگون و جسدش محکم است و هیچ تغییری در او حاصل نشده و نزد سرش لوحی دیدم که به خط عبرانی برآن نوشته شده بود: (من هود پیغمبرم که ایمان به خدا داشتم و قوم عاد را نصیحت بسیار کرده و بر آنان رقّت کرده و برایشان دلسوزی نمودم و اثرى نبخشید چه آنکه تقدیر و علم حق تعالی تغییری نمیکند.) پس امیرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود که: من این مطلب را به همین نحو از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) شنیده ام.5
منابع:
1 ذاریات/ 42
2 علل الشرایع/ 33
3 قصص الانبیاء راوندی/ 90
4 احتجاج 2: 333
5 بحارالانوار 11: 360