معرفت خدای متعال و به دنبال آن دستیابی به معارف الهیه، ارزشمندترین گوهر خلقت است.
مقدمه:
معرفت خدای متعال و به دنبال آن دستیابی به معارف الهیه، ارزشمندترین گوهر خلقت است. گرانبهاترین گوهر گم شده ای که انسان، سرگردان آن بوده و هست و فرستادگان و برگزیدگان الاهی، تنها معلمان و مربیان راستین آن حقیقت الاهی می باشند که مقصد اول و آخر آنان، رساندن مخاطبان و بازماندگان، به آن گوهر والاست. سلسله مباحثی که در پیش روست با عنوان نور در تاریکی، بیانگر نقش پیامبری در هدایت مخاطبان دین الاهی و راه و روش ایشان در نیل به این مقصود گرانبها می باشد. امید است که این دروس بتوانند برای مخاطبین محترم، روشنگر و راه گشا باشند، انشاالله...
از تذکر تا تعلیم
اگر انسان مسئول بوده باشد که هست، پس باید برای او موارد مسئولیتش بیان شود. قرآن کریم می فرماید:“ و ما کان الله لیضل قوما بعد اذ هداهم حتی یبین لهم ما یتقون”(1) خدای متعال قومی را که هدایت فرموده، گمراه نمیکند، (گمراه نمی کند اینجا به معنی این است که آنها را رها نمی کند، واگذار نمیکند) مگر اینکه آنان را آگاه بکند به آنچه که باید در آن تقوا پیشه بکنند.
باید خدای متعال بگوید که چه باید بکنیم، چه باید داشته باشیم، چه چیز را باید رعایت بکنیم. اگر نگوید و توضیح داده نشود، از کجا انسان بداند که مسئولیت هایش کدام است؟!
اگر خاطرتان بوده باشد، عرض کردیم که این توضیح دادن، تفضیلی دارد، که از تذکر شروع می شود و به تعلیم ختم می شود. حالا به چه دلیل انسان نیازمند به تذکر است؟ به این دلیل که اصلا مسمّای انسان همانی است که خدای متعال اسم گذاشته روی آن (انسان). اگر به مفردات راغب، ذیل انس مراجعه کنید، آنجا می بینید که در واقع نفس انسان از نسیان گرفته شده است. بعضی ها احتمال دادند که لفظ انسان مشتق از اُنس باشد. اگر این معنا را هم از انسان ما مراد بگیریم، باز به همین مطلب خواهیم رسید. چون انسان به هر چیزی که انس پیدا کند، به آنچه که مخالف آن است، نسیان پیدا می کند! بارها پیش می آید، می گوید این قدر توجهم به فلان چیز جلب شد که فلانی و فلانی و. . . یادم دفت. اصلا یادم رفت برای چی آمده بودم و کجا می خواستم بروم.
به هر حال او اسم با مسمّای خودش است. او انسان است، یعنی فراموش کار و در وهله اول رسیدن به هر هدفی، متذکر شدن به آن هدف است. لذا انسان با توجه به اینکه علی الدوام این خصوصیّت با او هست، نیازمند مذکِّر است. به همین دلیل است که تذکار از اولین و عمده ترین نقش های رهبران الهی است.
قرآن کریم می فرماید: “ فذکّر انما انت مذکر”(2) یاد آوری کن، تذکر بده، (انما از ادات حصر است) یعنی این است و جز این نیست که تو تذکر دهنده هستی، که تو یاد آورنده هستی. و در همین راستا حتی قرآن مجید هم بعنوان ذکر و یادآوری نازل شده: “او عجتبم ان جاءکم ذکر من ربکم علی رجل منکم لینذرکم”(3) آیا تعجب می کنید که ذکری از پروردگارتان بر مردی از شما آمده، تا شما را بیم دهد؟!
این مسئله تا آنجایی ادامه دارد که حتی وجود مقدس خود خاتم الانبیاء «صلیالله علیه وآله» در قران کریم به همین صفت نامیده شده اند :“ قد انزل الله الیکم ذکرا رسولا یتلوا علیکم أیات الله”(4) همانا خدای متعال ذکری را فرستاده، پیامبری که آیات خدا را بر شما می خواند.
راه و بی راهه
انسانی که بر اثر یاد آوری و تذکر رهبران الهی، هوشیار شده و از خسران و زیانی که ممکن است در صورت تقصیر و کوتاهی نصیب او شود، بیمناک است، به اقتضای همان غفلت، بعلاوه جهلی که دارد، نیازمند داعی الی الله است (دعوت کننده ای به سوی خدا). از خواب، چشم هایش را باز کرده، ولی نمی داند حقیقت اطرافش چیست؟ یکی را می خواهد که دعوتش کند به آن سو و سمتی که باید برود و در آن جهت که باید زندگی کند. دعوت کننده ای که او را به راه و نهایتی که باید، دعوت کند. تا آن کسی که از خواب بلند شده و میل به رفتن دارد، به بیراهه نرود. لذا رهبران الهی مامور به دعوت هستند، دعوت به خدای متعال و راه خدای متعال.
قرآن کریم می فرماید: “ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه”(5) با حکمت و پندهای نیکو به راه پروردگارت دعوت کن. باز قرآن مجید می فرماید: “قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصره انا و من اتبعی” (6) بگو این راه من است. من و آنان که مرا پیروی می کنند، با آگاهی به سوی خدا می خوانم.
در جایی دیگر می فرماید: “قل انما امرت ان اعبد الله و لا اشرک به الیه ادعوا و الیه ماب” (7) بگو همانا امر شدم که خدارا عبادت کنم و شریکی برای او نگیرم. به سوی او دعوت می کنم و بر گشت من به سوی اوست. و مردم هم مامورند و مسئولند به اینکه این دعوت را اجابت کنند. باز در ایه دیگر می فرماید: “یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم” (8)
ای کسانی که ایمان آوردید، خدا و رسول را هنگامی که شما را به آنچه زنده تان می کند بخواند، اجابت کنید.
این مطلب باز جای تذکر دارد، که میل و شوق به راه راست، کسانی که خواستار رفتن آن راه هستند را، کفایت نمی کند، بلکه باید راه را از بیراهه بشناسند. خود آن راه را اولا باید بشناسند. راه را از بیراهه بشناسند و لذا در تناسب با جهل انسان، او نیازمند به معلمی است که علم مبداء و معاد و راه مناسب بین این دو را، به او نشان بدهد. باید او بیاموزد از کجا آمده، کجا می خواهد برود و بین این دو چه باید بکند.
قرآن کریم می فرماید: “لقد من الله علی المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم ایته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین”(9) همانا خدای متعال مومنین را منت گذارد، (منت یعنی نعمت عظیم، نعمت بزرگ) به جهت اینکه از خودشان برای آنان پیامبری فرستاد که آیات خدا را بر آنان بخواند و آنان را پاکیزه کرده، کتاب و حکمت یادشان دهد. و همانا پیش از این در گمراهی آشکار بودند.
ببینید می گوییم رهبر الهی، آن کسی است که خدای متعال انتخابش کرده، حالا اسمش می خواهد نبی باشد، رسول باشد، امام باشد یا ولی باشد. پس به این ترتیب نقش رهبران الهی، اولا رساندن روشن و آشکار پیام الهی به مردم است.(یعنی ابلاغ)
“و ما علی الرسول الا البلاغ المبین” (10) یعنی بر پیغمبر، جز رساندن پیام آشکار، نیست. اتفاقی که به تبع این رساندن می افتد، این است که راه رشد از راه گمراهی شناخته می شود. در سوره بقره می خوانیم:“ قد تبین الرشد من الغی” (11) همانا رستگاری از گمراهی مشخص شده است. بعد از این تبین و روشن شدن، آن وقت مردم مختارند هر کدام را خواستند انتخاب کتند.
“ انا هدیناه السبیل اما شاکرا اما کفورا” (12) ما او را به راه، راهنمایی کردیم. خواه سپاس گذارد، خواه کفران کند. تا به این ترتیب آن کسی که حق و هدایت را رها کرده و ناگزیر از رسیدن به آنچه که باید، باز می ماند، در روز حساب برای خدا حجت و بهانه ای نداشته باشد.
بر همین اساس است که حجت بالغه یعنی دلالت رسا و برهان قاطع، همیشه از آن خدا بوده و هست. و تداوم آن مقتضای حکمت خداست. “ قل فلله حجه البالغه” (13) بگو حجت بالغه (یعنی حجت رسا) فقط از آن خداست. رسا یعنی رساننده، تا آنجایی که کفایت می کند.
حجت بالغه
خدمتتان عرض کردیم که حجت بالغه، یعنی دلالت رسا و برهان قاطع، که البته همیشه از آن خدا بوده و هست. و تداوم آن مقتضای حکمت خداست. “ قل فلله حجه البالغه” (14) بگو حجت بالغه (یعنی حجت رسا) فقط از آن خداست. رسا یعنی رساننده، تا آنجایی که کفایت می کند.
حالا یک توضیح بسیار لطیفی در این مورد به شما بدهم. حجت اصلا به معنی دلیل است. دلیل به معنی لغوی کلمه یعنی چه؟ یعنی راه و به معنای برهان هم هست. لذا حجت خدا آن کسی است، آن چیزی است که اگر انسان به آن ایمان بیاورد و به او متمسّک بشود، به خدا می رسد، به عاقبت و آخرت خوش می رسد.
این معنی راه است و آن مسیری که باید برود و به زندگی که باید مبادرت ورزد، اینها معنی راهنماست. رساندن انسان از دنیا به آخرت، از خودش به خدای متعال، از پستی به عزت… ولی همین حجت برای کسانی که هدایت را قبول نمی کنند، ایمان و پیروی و اطاعت را از رهبران الهی نمی پذیرند و دعوت خدای متعال را قبول نمی کنند، در روز حساب و کتاب، برهان هم است. دلیل قاطع است. لذا هنگامی که از او بپرسند، چرا این همه ضلالت و گمراهی و عصیان به بار آورده؟ اگر بگوید: نمی دانستم یا نمیتوانستم، به او خواهند گفت: ایشان که بود! با بودن حجت خدا، انسان هیچ دلیلی ندارد برای توجیه معاصی خودش!
لذا در ذیل آیه (فلله حجه البالغه) اگر شما نگاه کنید، فرموده اند: “ نحن حجه البالغه” (15) یا در زیارات شما می خوانید خطاب به معصوم “علیه السلام” که، “حجه الله البالغه” (16).
لذا با بودن امام زمان «صلوات الله علیه» ما هیچ حجتی روز قیامت نخواهیم داشت. من او را نمی بینم، او که مرا می بیند! من ندانم، او که میداند! من نتوانم، او که می تواند و به تعبیر ساحت مقدس علی ابن موسی الرضا «علیه السلام»، مهربان تر از مادر هم به ما هستند…
لذا اگر شما، الحمد الله موفق هستید و قرآن می خوانید، می بینید در بعضی از ادعیه که برای تلاوت قرآن هست، (اول بعضی از قرآنها هست. اول بعضی از قرآنها نیست)، این تعبیر آنجاست که: خدایا این کتاب را برای من حجت قرار بده. حجه الی به کار برده، نه حجه عَلی! حجت قرار بده به سوی خودت (در دنیا و آخرت)، نه حجت بر من و بر علیه من روز قیامت…
این مطلب را در آیات دیگری نیز از کلام خدای متعال به گونه ای دیگر می بینیم:
“انما انت منذر و لکل قوم هاد” (17) این است و جز این نیست که تو ترسانندهای، انذار دهنده ای و برای هر گروهی راهنمایی هست.
که در احادیث شیعه و سنی هست که وقتی حضرت این آیه را تلاوت فرمودند، امیرالمؤمنین کنارشان ایستاده بودند، فرمودند: “ انی منذر” و با دست زدند به پشت امیرالمؤمنین و فرمودند: “و علی هاد” (18) من منذر هستم و این مرد هادی هست. منظور از منذر من هستم و منظور از هاد ایشان هستند.
“وممن خلقنا امه یهدون بالحق و به یعدلون” (19) از آنان که آفریدیم، امتی باشند که به حق راهنمایی نمایند و بدان دادگری کنند. و ماییم هدایت گر، او را به راه رشد راهنمایی می کنند. “یهدون الی الرشد فامنا به” 20 به رستگاری راهنمایی می کرد، پس به او گرویدیم. و چنین است که خدای متعال می فرماید: “من یضلل فلن تجد له ولیا مرشدا” 21 هر که را خواهد گمراهش کند، برای او ولی ارشاد کننده ای نخواهی یافت.
البته ضلالتی را که خدای متعال به خودش نسبت می دهد در عالم تشریع، به معنی رها کردن انسان است. با توجه به اینکه انسان با هدایت خدای متعال، این مسیر را طی می کند، ضلالتش درست عکس همین است، یعنی رها کردنش است. چطور هدایتش تذکر بود، تنبه بود و … ضلالتش به معنی عکس است، نه به معنی اجبار! بلکه به این معنی است که خدا کاری به کارش ندارند.
منابع
- سوره توبه/ آیه 115
- سوره غاشیه/ آیه 21
- سوره اعراف/ آیه 69
- سوره طلاق/ آیه 10
- سوره نحل/ آیه 125
- سوره یوسف/ آیه 108
- سوره یوسف/ آیه 108
- سوره انفال/ آیه 24
- سوره آل عمران/ آیه 164
- سوره عنکبوت/ آیه 18
- سوره بقره / آیه 258
- سوره انسان / آیه 3
- سوره انعام/ آیه 149
- سوره انعام/ آیه 149
- اصول کافی/جلد1/ صفحه 192
- مستدرک/جلد 10/ صفحه 222
- سوره رعد/ آیه 7
- مستدرک/ جلد 11 / صفحه 372 و همچنین در بحارالانوار / جلد 37 / صفحه 213
- سوره اعراف/ آیه 181
- سوره جن/ آیه 2
- سوره کهف/ آیه 17