آیا امام حسین علیه السلام دختری به نام رقیه داشتند؟
رد پا در کتب
آنچه مسلم است و بزرگان تاریخ همچون علامه اربلی (کشف الغمه) و ابن صباغ ملکی ( الفصول المهمه)، آن را نقل کرده اند، این است که برای امام حسین علیه السلام چهار دختر ذکر کرده اند.
مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ص٣٩٢
کشف الغمه، ج٢، ص٢۴٨
بحارالانوار، ج۴۴، ص٢١٠
الفصول المهمه، ج٢، ص٨۵١
در کتب لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب(نویسنده:ابن فندق)،و معالی السبطین نام رقیه به صراحت آمده است.
لباب الانساب، ص٣۵۵
معالی السبطین، ج٢، ص١٧٠
نام ایشان در کربلا
امام حسین علیه السلام، هنگام وداع، نام ایشان را می برند.
ینابیع الموده، ج٣، ص٨٠
شرح احقاق الحق، ج١١، ص۶٣٣
مقتل الحسین( ابی مخنف)، ص١٣١
الوقایع و الحوادث،ج٣، ص١٩٢
زیارت قبر ایشان توسط علمای بزرگ
اینکه قبر ایشان توسط علمای بزرگ زیارت شده است، اثبات قطعیت وجود ایشان برای آن علما است.
شیخ بهایی، ملا محمد صالح برغانی، شیخ عباس قمی، میرزا جواد تبریزی، از تشرف یافتگان به قبر مبارک ایشان بودند.
در اخر ذکر این نکات ضروری است که:
1 در آن عصر، به دلیل کمبود امکانات نگارش، تعدد فرزندان امامان، کنترل سیره نویسان توسط حکومت، بسیاری از جزییات ممکن است ثبت نشده باشد.
2 گاهی همنام بودن افراد باعث باعث ایجاد سردگمی میشود.به طور مثال چندین نام رقیه در خاندان بوده است.
3 گاهی بعضی از دختران دو نام داشتند. نام ایشان در برخی کتب ایشان، فاطمه صغیره است و همین موضوع باعث غفلت از نام اصلی ایشان میشود.
بحارالانوار، ج۴۵، ص١١۴و١١۵
نفس المهموم، ص٢٢١و٢٢٢
4 برخی از علمای بزرگ از قدما، از رقیه به عنوان دختر امام حسین علیه السلام یاد کرده اند و شهادت ایشان را شرح داده اند. مسلما ایشان بر اساس ادله و شواهد کتب در دسترسشان، سخن گفته اند. این امکان وجود دارد که بسیاری از منابع ایشان به دست ما نرسیده باشد.
کانل بهائی، ج٢، ص١٧٩
معالی السبطین، ج٢، ص١٧٠
نفس المهموم، ص۴۵۶
الدمعه الساکبه، ج۵، ص١۴١
صرف نظر از اختلافاتی که در نام دختران امام حسین علیه السلام است، شواهد فراوان مؤید این است که دختری خردسال که فرزند امام بوده در ماجرای کربلا حضور داشته است و پس از تحمل رنج و درد فراوان در شام از دنیا می رود و این مساله انکارناپذیر است.
حقایق ناگفته
به این شواهد تاریخی تامل برانگیز توجه کنید:
سکانس اول:
کتابخانهی یکی از دانشمندان بزرگ شیعه به نام شیخ طوسی با 10 هزار جلد کتاب خطی به دست اهل تسنن در سال 449 ه.ق به آتش کشیده شد.
(ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج12، ص119)
سکانس دوم:
از علمای بنام شیعه شیخ صدوق در قرن 4 ه .ق است که بیش از 300 اثر تالیف کرده است اما در حال حاضر کمتر از 30 اثر به دست ما رسیده است.
(الفهرست، ص204)
سکانس سوم:
ابن طاووس دانشمند مطرح شیعه در قرن 6 و 7میگوید :«در کتابخانه ی من 70 کتاب دعا وجود دارد.» اما آن چه اکنون از کتب دعا به دست ما رسیده است، بسیار کمتر از این مقدار است.
(مهج الدعوات و منهج العبادات، سید بن طاووس، ص347)
برداشت آخر:
با همه ی این اتفاقات (که ما تنها به سه پرده اش اشاره کردیم)، هم اکنون بیش از -صدها نمونه- مظهر عزاداری در کتب معتبر شیعه یافت شده است که توسط پیغمبران و امامان و اصحاب و علما و مردم در عزاداری امام حسین علیه السلام از ابتدای تاریخ تا به امروز انجام می شده است.
-صدها نمونه -مانندِ آن چه شیعه هم اکنون در عزاداری امام حسین علیه السلام انجام میدهد، همچون نوحه و گریه و شیون و بی تابی کردن و سیاه پوشیدن و مجلس روضه به پا کردن و لطمه زدن به صورت و گریبان چاک کردن و…
حالا یک سوال و یک تامّل:
درست است گفته شود عزاداری های شیعه بدعت و خرافات است؟
حقیقت “زنده”گی
مدّت ها بود که برنامه تعطیلات آخر هفته اش مهمانی های پر سر و صدای سر خوشانه با دوستانش بود. می رفت تا خستگی و فشارهای روزهای کاری، اضطراب ها و یأس های زندگی اش را مدیریت کند . بماند که مدیریت نمی شدند. او از همه بهتر می دانست که این تنها یک خوداغفالی دسته جمعی در زمانی محدود است.
خواهی نخواهی محرّم رسیده بود و برگزاری و شرکت در این مهمانی ها هم مثل قبل میسّر نبود.
روز تعطیل و هوای خانه، تنهایی و افکارِ درهم بیشتر از همیشه به مزاجش نمی ساخت. لباسی به تن کرد و پای به خیابان گذاشت.با اوّلین تنفّس حالش اندکی بهتر شد. امّا کاش مغازه ای بود تا می شد حال خوب را از آن خریداری کرد، حال به هر قیمتی! ولی چیزی که زیاد دیده می شد، دسته جات و هیئات مذهبی بود. شلوغی های جمع عزادار، رفت و آمد های پرشور، بوی اسپند، چای داغ و نان قندی… پایش او را به میان مجلس کوچکی در خانه ای قدیمی برده بود. مطمئن شد سکونی که از آن واهمه داشت این جا به جریانی پیوند می خورد. گوشه ای نشست. گوش هایش سخنانی می شنید و چشمهایش اشکی می ریخت، با دیگر گوش ها و چشم ها. یک هم افزایی انرژی مثبت را ادراک می کرد. از همه مهم تر قلبش بود! قلبش چه ؟… پا به پای قدم هایی که مجلس را ترک می کردند، خارج شد. هر چه در قلبش رخ داده بود، اینک خون در رگ هایش بهتر می دوید. اشک ریخته بود، امّا حس شادابی داشت. یادش آمد گمان قبلی اش این بود که این مجالس حال بد کن است و آدم از این شیوه زندگی افسرده می شود. آثار زهرخند کم رنگی در چهره اش ظاهر شد. خنده دار بود: خودش افسرده بود و در آدم های با ایمانی که می شناخت، نوعی سرزندگی سراغ داشت که نمی توانست انکارش کند. شاید آن حسّ «زنده»گی از جنس همین شادابی بود که اینک تجربه اش می کرد.
در خیابان های سیاه پوش محرّم قدم می زد و می اندیشید: به آخر هفته ها، به شادابی مومنانه، به شادی های سطحی، به حقیقت «زنده»گی ….