با شما هراهان عزیز سه قسمت را خواندیم و در ادامه فرمایشات امام صادق...
درک محبت و حکمت پروردگار با تدبر در عجایب خلقت قسمت چهارم:
با شما هراهان عزیز سه قسمت را خواندیم و در ادامه فرمایشات امام صادق (علیه السلام) در مورد خلقت انسان و توضیحاتی که به مفضّل فرمودند، رسیدیم به خلقت نوزاد و حکمتهای خدای متعال که در هر یک از اندامها قرار داده است و در برابر سوال مفضّل که برخی میگویند همه این خلقت و آفرینش را طبیعت انجام میدهد فرمودند:
در هر صورت که بیندیشند برمیگردد به اینکه کسی همان طبیعت را آفریده و می چرخاند و او کسی نیست جز خدای متعال، و اکنون به ادامه فرمایشات حضرت می پردازیم؛
"ای مفضّل، در تدبیر خدای حکیمِ قدرتمند و چگونگی رسیدن غذا به تمام بدن فکر کن، این طور است که اول غذا وارد معده می شود و معده آنرا طبخ می نمایدو خالص آنرا به وسیله رگهای باریکی به کبد می فرستد.
این رگها غذا را پالایش می کنند تا نرم شود و قسمتهای خشن طعام به کبد نرسد و باعث زخم شدن آن نگردد، چون کبد ظریف است و تاب چیزهای خشن و غلیظ را ندارد، لذا غذاهای صاف شده به او می رسد و در آنجا به لطف خدای دانای حکیم تبدیل به خون و بلغم وصفرا و سودا می گردد.
از کبد راههاو مجراهایی هست مانند مجاری و کانالهایی که در زمین برای رساندن آب به همه زمین می سازند، این مجاری به سایرقسمتهای بدن کشیده شده است، و اخلاط و هرچه باید دفع شود و زیادی است از درون آنها به سمت ظرفهایی که به همین منظور آفریده شده فرستاده می شود و هرچه صفرا است به طرف زَهره، و هرچه سودا هست به طرف طُحال، و رطوبتها به طرف مثانه جاری می گردد.
پس در حکمت و تدبیر خداوند حکیم تأمّل کن که چگونه بدن را ترکیب کرده و هر کدام از این اعضاء را در جای خود قرار داده، و این ظرفها را مهیا کرده تا فضولات غذا و اخلاط را در خود جای دهند و در بدن منتشر نگردند که باعث نابودی جسم و ایجاد امراض شوند.
پس با برکت است آن کسی که این محاسبات نیکو و برنامه ریزیهای حساب شده را انجام داده است، و تمام ستایش ها به آن گونه ای که شایسته اش می باشد مخصوص اوست."
مفضّل می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم، مراحل رشد بدن را تا وقتی که به حدّ کمال می رسد برای من توضیح دهید.
حضرت فرمودند:
" ابتدای این تدبیر به صورت بندی جنین است در جایی که نه چشمی آنجا را می بیند و نه دستی به آن می رسد، پس برنامه او را همانجا می ریزد تا وقتی که از آن محلّ با خلقت تمام و اعضای کاملی که صلاح و قوام بدن بهآن است خارج می شود، از قبیل احشاء و عوامل مختلف بدن و آنچه در ترکیب آن لازم است، مانند استخوان و گوشت و پیه و مغز و پی و رگها و غضروف ها.
پس وقتی وارد دنیا شد می بینی چگونه تمام اعضایش به نسبت مساوی رشد می کنند و شکل اصلی اش بدون هیچ کم و زیادی محفوظ می ماند تا به رشد کامل خود برسد که قوّت بدن در آنجا به بالاترین حدّ خود می رسد، و یا اینکه قبل از آن از دنیا برود.
آیا اینها می تواند جز از حکمت و برنامه ریزی لطیف خداوند متعال باشد؟
ای مفضّل، در آنچه خدای تعالی برای برتری دادن انسان بر سایر حیوانات مخصوص به او قرار داده و عنایت کرده است بنگر و ببین چگونه او می تواند بر پا بایستد و درست بنشیند تا کارهایش را به دست و اعضاء و جوارح خود انجام دهد، در حالی که اگر مانند چهار پایان بر رو در افتاده بود هیچ کدام از کارهایش را نمی توانست انجام دهد.
حال ای مفضّل، در این حواسّی که مخصوص انسان شده و به سبب آنها بر غیر خود برتری یافته است نگاه کن!
چگونه چشمها را مانند چراغی که در بالای گلدسته نصب می کنند در سر او قرار داده است تا بتواند همه اشیاء را ببیند، و چشمانش را در اعضای پایین تر مثل دستها و پاها قرار نداده که آفتها به آنها برسد، یا در اعضای وسط مثل شکم یا کمر نگذاشته تا کار مشاهده اشیاء مشکل شود.
و چون هیچ جایی برای این حواسّ در بدن وجود ندارد که مناسب آنها باشد، سر بهترین مکان برای آن حواسّ است که به منزله قلعه ای برای آنهاست. پس حواسّ را پنج تا قرار داد تا هیچ چیزی از محسوسات از او فوت نشود.
لذا چشم را برای این آفرید که رنگها را احساس کند؛ اگر چشم برای درک رنگها وجود نمی داشت آفرینش رنگها بی فائده می بود.
و گوش را برای احساس صداها آفرید؛ اگر صداها بودند و گوشی نبود که آنها را بشنود آفریدن صدا نفعی نداشت.
و همچنین بقیّه حواسّ، که اگر محسوسات می بودند و آنها نبودند آفرینش آنها بی فائده بود.
و از آن طرف اگر چشم بود و رنگی که دیده شود نبود، چشم بی فائده می شد، یا اگر گوش بود و صدایی که شنیده شود نبود، گوش بی استفاده می ماند.
پس بنگر که چگونه هر چیزی را برای چیز دیگرخلق کرده، و برای هر حسّی چیزی که آنرا حسّ کند، و برای هر شیء محسوسی حسّی قرار داده تا آنرا درک نماید.
ضمن اینکه هر یک از حواسّ برای آنکه بتواند کار خودش را انجام دهد چیزهایی را واسطه میان او و شیء مورد نظر قرار داده است که بدون این واسطه ها آن حواسّ از کار می افتند؛ مانند نور و امواج هوا برای دیدن و شنیدن؛ یعنی اگر نور نباشد تا رنگها را به چشم برساند، چشم چیزی را نمی بیند، و اگر امواج هوا نباشد صدا را به گوش برساند، گوش چیزی را نمی شنود.
آیا این کارها بر کسی که نگاهش صحیح باشد و فکرش را به کار بیندازد مخفی می ماند؟ که این چنین حواسّی که برای آن چنین محسوساتی آماده شده اند تا درک شوند، و همچنین چیزهای دیگری که واسطه بودند تا حواسّ بتوانند کارشان را انجام دهند، تمام اینها از روی قصد انجام شده است، و بر اساس برنامه ریزی کسی که از همه چیز مطلع است و کارهایش را با ظرافت کامل انجام می دهد می باشد.
ای مفضّل، درباره کسی که نابیناست فکر کن و ببین چه دردسرهایی است که ندارد؛ نه می تواند جای پایش را ببیند و نه پیش رویش را مشاهده نماید، و میان رنگها فرقی نمی گذارد و بین صورت نیکو و زشت تفاوتی نمی بیند، و اگر چنانچه به گودالی برسد یا دشمنی به رویش شمشیر بکشد نمی تواند از آن دوری نماید، و هیچ کار و صنعتی از قبیل نوشتن و نجاری و زرگری از او بر نمی آید، و اگر همان ذهن تیز را نمی داشت مانند سنگی که یک طرف افتاده شمرده می شد.
همچنین کسی که ناشنواست بسیاری از کارهایش زمین می ماند زیرا از روحِ سخن گفتن و شنیدن لذّت نمی برد و از نغمه های دلربا و الحانِ راحتی بخش محروم است، و کار مردم در سخن گفتن با او دشوار و آنها از حرف زدن با او خسته می شوند، و او هم از خبرهای مردم و صحبتهایشان چیزی نمی فهمد، گویا با اینکه در جایی هست حضور ندارد، و با اینکه زنده است انسان مرده ای می باشد.
و اما کسی که عقل ندارد مانند چهار پایان است، بلکه خیلی چیزها هست که چهار پایان می دانند و او نمی داند.
حال آیا متوجه نمی شوی که اعضاء و جوارح و عقل و هر آنچه را که انسان نیاز دارد و صلاح اوست، و آن چیزهایی که اگر وجود نمی داشت به دردسرهایی می افتاد اینها همگی دلیل بر آن است که به تقدیر و تدبیر دانای آگاهی آفریده شده اند!»
مفضّل می گوید: پرسیدم، پس چرا بعضی از مردم این اعضاء و جوارحی را که فرمودید ندارند و به همان ناراحتی ها هم دچار می گردند؟
حضرت فرمودند:
«این برای تأدیب و موعظه آن شخص است و ضمناٌ پند و اندرزی برای دیگران است؛ همان طور که پادشاهان و سلاطین مردم را به این صورت تأدیب می کنند تا کارهای زشت نکنند و دیگران هم از ایشان پند بگیرند، و مردم هم این روش تأدیب را از آنها می بینند و اعتراضی بر آن ندارند بلکه آنرا می ستایند و درست می دانند.
ضمن اینکه این افراد مبتلا اگر خدای تعالی را شکر کنند و تضرّع نمایند او بعد از مرگ آنقدر ثواب و اجر می دهد که این گرفتاریهای دنیا را در برابر آنها بسیار ناچیز و اندک می شمرند به طوری که اگر بعد از مرگ اختیارشان بدهند حاضرند دوباره به دنیا با همان وضع برگردند تا مستحقّ اجر و ثواب بیشتری گردند.
ای مفضّل، درباره آن اعضاء و جوارحی که فرد و آنهایی که زوج آفریده شده اند؛ و درباره حکمت و اندرزهایی که در آنها رعایت شده، فکر کن؛
پس سر را یکی آفریده، زیرا فایده ای در آفریدن دو سر نیست. تصور کن که اگر آدم سر دیگری داشته باشد چه چیز زائدی است، و بار سنگینی را بدون هیچ فایده ای باید تحمل کند. ضمن اینکه اگر با یک سر صحبت کند سر دیگر بی استفاده می ماند و نیازی به آن نخواهد بود. اگر از هر دو سر یک مطلب بگوید باز هم یکی اش زیادی است، و اگر با یک سر یک مطلب و با دیگری مطلب دیگر بگوید، شنونده نمی داند به کدام یک توجه کند و فهم مطالب به هم خواهد خورد.
و دستها را جفت آفرید زیرا............
ادامه در قسمت بعد
منابع: