زور در حدّ تریلی
علی: عاطفه ، عاطفه ، بدو بیا، بدو
عاطفه: چیه چی شده؟
علی:بیا اینجا رو ببین، عجب چیزیه
عاطفه:چی؟
علی:تلویزیون دیگه، ببین این یارو چقدر قویه، تریلی به اون سنگینی را با دندون داره می کشه
عاطفه:وا، خوب حالا که چی؟
علی:می دونی تریلی چند تُنه؟ چقدر وزنشه؟ اَه …چه زوری داره
عاطفه: زور داره؟ که چی الکی منو تا اینجا کشوندی؟ داشتم کتاب می خوندم!
علی:الکی ؟ خدایی حال نکردی، ببین چه بازوهایی داره!
عاطفه:نه خیرم، اصلا خوشم نیومد.
علی:واقعا دوست نداشتی منم بازوهام این هوا بود؟ به این گندگی؟
عاطفه:نه…
علی:نه؟ من که خودم از بچگی همیشه آرزو داشتم هیکلم مثل این ها، همچین عضله ای و قوی باشه
عاطفه:بله ، مادر محترمتون برام تعریف کردن که همش عکس اینها رو می زدی تو اتاقت، جلوی آیینه فیگور این بدنساز ها رو می گرفتی!
علی:آخ که چقدر دوست داشتم مثل اینها، قوی بودم
عاطفه:ولی به نظر من تو الانم قوی هستی
علی:خوب اونکه آره، همچین هم بی زور نیستم، یادته چند ماه پیش ماشین را انداخته بودی تو جوی آب ، یه تنه بلندش کردم و از تو جوی کشیدمش بیرون؟
عاطفه:آره یادمه ، ولی منظورم اون زور بازو نیست!
علی:پس کدوم زور بازوئه؟
عاطفه:اِه ، منظورم اینه که قدرت آدم به زور بازوهاش نیست!
علی:پس به چیه؟ آخ آخ آخ، بازهم می خوای فلسفه ببافی و حرف های قلمبه سلمبه بزنی که مثلا قدرت انسان به زور بازو نیست، بلکه به زیر دستان مهربانی کردنه و …
عاطفه:نه خیر، اینها فلسفه نیست، واقعیته، یادته چند وقت پیش تصادف کردیم، اونی که بهش زدی چه آدم بی تربیت و بی فرهنگی بود، جلوی من و مامانم و بچه، چه داد و بیدادی راه انداخت و به تو بی احترامی کرد؟
علی:آره، نامرد، هر وقت یادش می افتم کلی عصبانی می شم، هی بهش می گم آقای محترم ، برادر من ، ماشین بیمه است، تا قرون آخر خسارتت را می دم، چرا اینجوری می کنی؟
عاطفه: یادته نزدیک بود با مشت بزنه تو صورتت؟
علی: نزدیک بود؟ زد ، من جاخالی دادم و بقیه آدم ها هم گرفتنش
عاطفه:خوب حالا به صورت محترم شما نخورد که؟
علی:نه نخورد.
عاطفه:یه سوال، تو چرا نزدیش؟ چرا مثل اون داد و هوار راه ننداختی و بی احترامی نکردی؟
علی: خوب زن و بچه باهام بود، نمی تونستم که جلوی شماها…
عاطفه:آفرین ، تو سکوت کردی، خشمت رو خوردی، عصبانیتت را کنترل کردی، پس تو خیلی قدرت داری، قدرتمند واقعی کسیه که بتونه جلوی خودش و عصبانیتش را بگیره، و گرنه اگه به زور باشه که فیل و نهنگ و دایناسور که از همه قوی ترن که.
علی:نه راست می گی، خیلی سخت بود، خیلی ی ی ی ی جلوی خودم را گرفتم، اگه شما ها نبودین باور کن همچین یه مشت…
عاطفه: علی…….
چند شب بعد
علی: عاطفه کجایی؟ روده هام همدیگه را که خوردن هیچ ، دارن واسه دل و قلوه ام هم نقشه می کشن، مردم از گشنگی ، پس کجایی؟
عاطفه:اینجام، تو اتاق
علی:به ، زن ما رو باش، من دارم از گرسنگی میمیرم، اون وقت تو داری روزنامه می خونی؟
عاطفه:باشه باشه دو دقیقه دیگه میام، بذار این تیکه آخر رو هم بخونم
علی:(صدای آرام) اوه، اوه،اوه حالا چی داری می خونه؟ همچین رفته تو بحر روزنامه،(صدای بلند) خانم دو دقیقه گذشت
عاطفه:باشه بابا، پا شدم
علی: حالا چی برات این قدر جالب بود که توش غرق شده بودی؟
عاطفه:یه گزارش جالب
علی:گزارش؟ در مورد چی؟
عاطفه:قتل
علی:قتل؟ یا ابوالفضل، گزارش قتل می خوندی ؟ برات هم جالب بوده؟ خدایا رحم کن به ما
عاطفه:اِ …شوخی نکن علی
علی:بعد از کی تا حالا شما به این موضوع علاقمند شدی؟ بعد الان خون دوست داری؟ خون ریزی، صحنه جنایت، آدم کشی؟
عاطفه:چرا چرت و پرت می گی؟ یه قتل را از نظر روانشناسی بررسی کرده بود، قاتل هم تو می شناسی؟
علی:من؟ قاتل را می شناسم؟ ببین من اصلا گرسنه ام نیست، میرم بخوابم، شب به خیر!
عاطفه:وایستا آقا، توضیح بدم واست، یعنی دوست داشتی که جای قاتل باشی!
علی:ای خدا، ببین آخر شبی چه گیری افتادیم، آخه کی دوست داره که جای قاتل باشه که من دومیش باشم؟ آهان، خوب حتما ، زنش را کشته؟
عاطفه:علیییییییی چقدر تو هولی؟ نکنه شش ماهه به دنیا اومدی؟ قاتل همون مرد قوی و به زعم شما قدرتمند با بازو های عضلانی بوده، همون که اون شب تریلی رو با دندون می کشید…
علی:اِ جدی؟ یعنی اون، یکی را کشته؟
عاطفه:یک لحظه عصبانیت، زور بازو، یک آدم بی گناه که زن و بچه کوچیک داشته، کشته شده، یک عمر پشیمانی
علی: واقعا؟
عاطفه:آره، تو خیابون دعواش شده، عصبانی شده، نتونسته خودش را کنترل کنه، بامشت زده، یارو هم سرش خورده زمین و همون دم مرده
علی:اِ …به همین آسونی مرد؟
عاطفه:بله، به همین آسونی، یک آدم مرده و یه کسی که تو تصور شما، قدرتمند بوده، در یک لحظه به همین آسونی قاتل شده
علی:ای بابا
عاطفه:یادته بهت چی گفتم؟ گفتم قدرت که به زور بازو نیست ،قوی کسیه که بتونه جلوی خودش را بگیره و عصبانیت خودش رو کنترل کنه.
علی: اِ اِ اِ اِ…دنیا رو نگاه…
یادداشت 1
آورده اند که در پیش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مردی را می ستودند که او مردی عظیم و با قدرت است.
حضرت فرمودند: چگونه؟
گفتند: با هرکس که کشتی می گیرد او را بیفکند.
حضرت فرمودند: قوی آن باشد که بر خشم خویش برآید نه آن که، کسی را بیفکند.
«نصیحه الملوک- محمد غزالی»
یادداشت 2
شخصی رفت پیش یه حکیم فرزانه ای و گفت:
شما از همه انسان ها قدرتمند ترید . می توانید روی آب راه بروید ، از زمین جدا شوید و تا نوک بلندترین درخت ها بالا بروید و در ثانیه ای از غرب به شرق عالم بروید . آمده ام تا بقیه ی عمرم را وقف خدمت به شما کنم .
حکیم فرزانه گفت : در این کارها که گفتی ، هیچ افتخاری نمی بینم، مرغابیان نیز بر آب راه می روند ، پرندگان نیز می توانند پرواز کنند و شیطان می تواند در ثانیه ای از غرب به شرق برود . اگر به خاطر این تا این جا آمده ای، وقتت را تلف کرده ای من نه قدرتمندترین انسانهایم و نه به خدمت تو احتیاجی دارم.
مرد پرسید: پس قدرتمند چه کسی است؟ اگر این کارها که شما می کنید قدرت نیست ، پس قدرت چیست؟
حکیم پاسخ داد: قدرتمند واقعی کسانی اند که در شرایط دشوار زندگی ، روز و شب برای دفاع از ایمان خود می جنگند ، با هم نوعان خود مهربانند و با ایتام مهربانتر ، ازدواج می کنند ، اما دشواری های زندگی مشترک، آن ها را از پای در نمی آورد ، هر روز کار می کنند تا معاش خانواده ی خود را تأمین کنند و هرگز مأیوس نمی شوند و به آنها زور نمی گویند، هرگاه به چنین کسی برخوردی ، او را احترام کن که قدرتمند واقعی است.
یادداشت 3
توی یکی از شبکه های اجتماعی، یه پیامی اومد که نوشته بود:”اگر می خواهید قوی باشید ، صبر پیشه کنید، فهیم باشید و عاقل، هر کسی می تواند گستاخ باشد،دیگران از زور بازو و ثروت او بترسند، و یا از هراسِ آسیبش احترامش کنند، اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.”
و یک پند از مولا علی بشنو…
امیرالمومنین علی علیه السلام، هنگامی که مالک اشتر را به فرمانداری مصر برگزیدند، نامه ای به او نوشتند و در مورد آفات قدرت چنین فرمودند:
اگر با مقام و قدرتی که داری ، دچار تکبر و خود بزرگ بینی شدی، به بزرگی حکومت پروردگار، که برتر از حکومت توست بنگر، که تو را از آن سرکشی نجات می دهد و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلی باز می گرداند.
سوال
شما چقدر قدرت دارید؟
زینب عشقی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.